.
تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال
و احوال خودتان باشید و خود را در
محضر خدا حس کنید که اگر شما او
را نمیبینید، او شما را میبیند.
#شهید_سعید_طوقانی
▪️ @Dokhat_shohada
.
گاهی در کنار فامیل و دوستان، از کارهای خوب کیوان و عبادات او تعریف می کردم و برایش دعا می کردم. همه ی آشنایان احسنت می گفتند و برایش دعا می کردند، اما کیوان به شدت ناراحت می شد و در عین احترام می گفت: « مادرجان!خواهش می کنم این حرف ها را نزنید، می ترسم با این حرف های شما شیطان در وجود من حلول کند، و این عبارات باور من شود. از شما خواهش می کنم از این پس هرگز از من تعریف و ستایش مکن».
#شهید_کیوان_آقامحمدقلی_قدسی
▪️ @Dokhat_shohada
.
شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»نصف شب که شد.گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد.بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت:«حالا بریم»چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
#شهید_سید_احمد_پلارک
▪️ @Dokhat_shohada
415177_741.mp3
1.8M
آخرین صوت از شهید صابری قبل از شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
عراقی ها با همه ی تجهیزات آمده بودن دسمت نخلستان های خرمشهر،ما بچه های فدایان اسلام با ام۱ و ژ۳ که آن هم مهمات کمی داشتیم در یک طرف نخلستان.
آقاسید گفت شب یک تراکتور یا لودر بیارید نخلستان!گفتم برای چی اقاسید؟گفتن بیارید متوجه می شید!
شب اقاسید لودر روشن کرد و به شخم زدن،صدای که از لودر می آمد باعث شد عراقی ها فکر کنن تانک های ایرانی به سمت آن ها در حرکت هست و به همین علت فرار کردند...
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی
▪️ @Dokhat_shohada
.
به برادران اهل مسجد و جماعت سفارش می کنم که سعی کنید اخوّت بیشتری در بین خود داشته باشید و در برخورد با یکدیگر هرگز تکبّر نورزید و یادتان باشد که همه ی ما بندگانی هستیم که بازگشتمان به سوی خداست، لذا اگر توانستیم خودمان را اصلاح کنیم، امر به معروف و نهی از منکر ما در جامعه، موثّر و مفید خواهد بود.
#شهید_محسن_بوستانی
▪️ @Dokhat_shohada
.
فرمانده های تیپ ها بودند؛ خرازی، زین الدین، بقایی و. . . . حرف های آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت « شهادت از عسل شیرین ترست» هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از اشک، تا پتوی سوم خیس شده بود.
#شهید_حسن_باقری
▪️ @Dokhat_shohada
.
يك ليست چهارده نفره. شهداي شناسايي شده ي عمليات بعدي بودند. مي گفت ازشان معلوم است.
از نفر اول گرفتم آمدم پايين.
ـ ابراهيم، چرا جاي چهاردهمي خاليه؟
نگاهم كرد. انگار داشت التماس مي كرد. گفت «...اين رو ديگه تو بايد دعا كني.»
#شهید_محمدابراهیم_همت
▪️ @Dokhat_shohada