❤️هو العشق❤️
فصل دوم🌼
#بوسه_عشق
#قسمت_بیست_دوم
به قلم ادمین کانال دختران زینبی❤️
طاهر بود ،چطور از لابه لای اون همه جمعیت خودش رو به من رسوند؟
بهم بطری اب داد و با دفترچه ای که دستش بود بادم زد.
حالم بهتر شد کاش الان کنار راحیل بودم😔
_طاهر تو برو من خوبم
_اگه من نبودم که الان زیر پاها له شده بودی
_اره فرشته نجاتم شدی
_باشه من میرم
رفت و من یواش یواش دنبال قافله براه افتادم.
رسیدیم بهشت زهرا.
از لابه لای جمعیت دیدم راحیل و فاطمه و مادر همراه طاهر دارن میرن بالای سکویی که درست کرده بودن برا سخنرانی
به جز اونها خانواده های بقیه شهدا هم بودن.
اول یه اقایی با محاسن سفید و بلند و صورتی کشیده و لاغر شروع به سخنرانی کرد،وبعد از طاهر دعوت کرد به حرف زدن.
بعد طاهر بقیه خانواده شهدا سخنرانی کوتاهی کردن و مراسم تدفین شروع شد😔
صدای راحیل رو میشنیدم با صدای گریه فاطمه منم به گریه افتادم😔
بعد خاکسپاری جمعیت کمی باقی موندن ماهم رفتیم سر مزار اقا طاها .
نمازمون رو همون جا اقامه کردیم و بعد راهی خونه شدیم.
بعد ناهار راحیل و فاطمه و مادر همراه رحمان رفتن سر مزار اقا طاها منو طاهر هم رفتیم دکتر.
دکتر معالج گفت که وضعیت بچه خوب نیست ،باید زودتر بچه به دنیا بیاد.
قرار شد هفته بعد عمل جراحی صورت بگیره.
طاهر از اون روز بیشتر مراقب من بود.
رفتیم سر مزار اقا طاها.فاطمه و رحمان داشتن با اقا طاها صحبت میکردن راحیل و مادر هم زیارت ال یاسین میخوندن.
چه حال و هوای خوب و ارامش بخشی بود😔
تا شب همونجا موندیم بعد نماز اومدیم خونه.
به دلم افتاده بود که طاهر باز هم میخاد بره سوریه رفتم و ازش سوال کردم.
_طاهر
_جانم؟
_میخای باز هم بری سوریه؟
_انشالله
_یعنی چی انشالله
_یعنی اگه خدا بخاد بله
_نه خیر خدا نمیخاد زن و دو بچه رو تنها بزاری بری
_مصلحتشه تا ببینیم چی میشه
_طاهر پس بزار بعد از بزرگی رقیه
_نمیشه خانمی اون موقعه دیره
اخم هام رفت تو هم فکر شهید شدن طاهر اتشی به جونم میداخت که بغض تو گلوم جمع میشد😔
ادامه دارد.....
❌این رمان مخصوص کانال دختران زینبی میباشد و هرگونه کپی برداری بدون ذکر منبع و نویسنده حق الناس میباشد در صورت کپی برداری با شخص کپی کننده برخورد جدی خواهد شد❌
@dokhtaran_zinabi
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_بیست_دوم
وقتی به خانه رسیدم با روهام رو به رو شدم که مشغول حرف زدن با تلفن بود و از شواهد پیدا بود که پشت خط دوست دخترش مینا است.
با دست به نشانه خاک برسرت دستی تکان دادم و از پله ها بالارفتم.
در حال مرتب کردن خریدهایم بودم که روهام بدون در زدن وارد اتاق شد و گفت:
_سلامت رو نشنیدم جغله
_احیانا ,مامان خانم بهت یاد نداده وارد جایی میشی دربزنی؟
_من هرموقع دلم بخواد درمیزنم
_پس منم هرموقع دلم بخواد سلام میکنم!
_زبون دراز.میبینم که کلی خرید کردی
_فکرنکنم اندازه ای که تو واسه دوست دخترات خرید میکنی ,خرید کرده باشم.
_حسود کوچولو میخوای واسه تو هم خرید کنم؟
_از شما به ما خیلی رسیده,دستت دردنکنه.حالا بفرمایید امری داشتید؟
_روژان جونم
_نه!!!!
_بزار حرف بزنم بعد بگو نه
_میدونم دیگه هرموقع میشم روژان جونت یعنی بعدش باید واست کاری انجام بدم!!
_چقدر تو باهوشی ,کاملا مشخصه به خودم رفتی.
_بلا به دور خدانکنه.بچه پررو
_روژان ,جون روهام کمکم کن .فقط تو میتونی کمکم کنی
_باشه بابا قسم نخور.بگو چه کمکی از دست من برمیاد؟
_تینا رو یادته؟
_همون دختر جیغ جیغوئه؟
_بینگو آفرین!دقیقا همون.چندوقته خیلی سیریش شده و زنگ میزنه میخوام از دستش راحت بشم.
_خب من چیکارکنم؟
_فردا عصر بیا باهم بریم کافی شاپ به اونم میگم بیاد بهش میگم با تو نامزد کردم
_یعنی اون نمیدونه من خواهرتم؟
_نه نمیدونه.خودت میدونی من تا کسی رو واقعی نخوام اطلاعاتی بهش نمیدم
_باشه میام .روهام تو خسته نشدی؟
_از چی؟
_از همین کارا دیگه؟دوست شدن با دخترای دیگه !!!جدای از اینکه تو با احساساتشون بازی میکنی, اینو که میدونی اونا ناموس کسی دیگه هستند.دوست داری من برم با یکی مثل تو دوست بشم؟
_معلومه که نه.میدونم تو اهل چنین کارایی نیستی که اگه بودی خودم گردن تو و اون پسر رو شکسته بودم!!
_چطوریه نوبت من که میشه ,این کارهابده ولی واسه تو ایرادی نداره !!!پس داداش اون دخترا هم باید گردن تو رو بشکنن مگه نه؟
_بیا از منبرت پایین ابجی کوچیکه .نمیخوای کمک کنی خب بگو این حرفا چیه میزنی؟
_من کمکت می کنم ولی تو هم به حرفام فکر کن .
_باشه فکرمیکنم.راستی نگفتی رفتی بازارچی خریدی؟؟؟
تمام خریدهایم را به روهام نشان دادم و او با لبخند از من بخاطر انتخاب آنها تعریف کرد و سپس با بوسیدن سرم از اتاق خارج شد.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
____●○•°🦋●○•°______
@dokhtaran_zinabi👈