❤️ #نسیم_هدایت
❣ #قسمت_دوم
✍🏼کم کم شروع کردم با #خواهر کوچیکم حرف زدن اول خیلی بدش میومد #عصبانی میشد؛ و میگفت ولم کن...
اما من ولش نمیکردم...
خیلی سمج تر از این حرفها بودم...
در این بین متوجه شدم که یکی از هم کلاسی هام مثل من #موحد و #هدایت شده خیلی #خوشحال شدم...
واقعا به یک #همدم و#همفکر نیاز داشتم...اون میرفت #کلاس_قرآن
یه روز اومد بهم گفت بیا باهم بریم
منم میدونستم که خانوادم اجازه نمیدن ولی خودم خیلی مشتاق بودم...برای همین هر جوری بود رفتم و به خانوادم چیزی نگفتم...
😍وای فضای خیلی معنوی و عالی داشت...
همینکه وارد مسجد شدم احساس کردم خیلی #آرامش میگیرم، اولین جلسه رو فقط به اونها نگاه کردم چون چیزی بلد نبودم...
از اینکه به خانوادم راستش رو نگفته بودم #ناراحت بودم...
فردای اون روز به مادرم گفتم که رفتم کلاس قرآن مادرم چیزی نگفت تعجب کردم، ولی خیلی خوشحال بودم که چیزی نگفت
ادامه دادم با خواهر کوچکترم حرف زدن از #الله گفتم ، از عظمتش و از اینکه ما فقط و فقط به خودش #نیاز داریم نه به بندهای ناتوانش...
خواهرم با شنیدن حرفهام #سکوت میکرد و توی فکر میرفت فهمیدم که دلش نرم شده...
کم کم رفتم به کلاسهای #عقیدتی و همچنان پدرم با من ضدیت میکرد...
😔هر روز داستان دعوای پدرم با پسران #مسجد به گوشم میخورد و من خیلی ناراحت میشدم این کار هر روز پدرم بود چند باری هم براشون مامور آورده بود...
✍🏼خلاصه زندگیم به همین منوال میگذشت ومن روز به روز بیشتر و بیشتر احساس #تنهایی میکردم...
یک روز توی کلاس بودم بحث #حجاب به میان اومد و اینکه با #چادر کامل میشه...من خیلی تو #فکر رفتم همین که رسیدم خونه #چادر کهنه مادرم رو آوردم و دزدکی امتحانش کردم....
✨ #سبحان الله
✨ #چه_زیباست_دین_الله_تعالی
😍من خیلی با چادر زیبا شدم
رفتم و طوری که پدرم نبینه #چادر رو قایم کردم اما برای مادرم انگار رفتارهام عادی شده بود...
فرداش که رفتم #مدرسه چادر رو سرم کردم ، چادر کش نداشت و منم چون بچه بودم نمیتونستم مهارش کنم #اما_شکست_نخوردم 💪☺️
🤔با خودم گفتم #والله_میپوشم همین کار رو هم کردم و پوشیدم و رفتم مدرسه، همینکه رسیدم #دوستام همه نگاهم میکردن ویک لحظه چشم ازم بر نمیداشتن...
دوست موحدم ساریه جان که بهترین دوستم شده بود اومد و بغلم کرد گفت از فردا باهم میاییم مدرسه اونم چادر سرش میکنه....
وقتی از مدرسه بر گشتم #بارون شدیدی سر گرفت و منم با چادر نمیتونستم راه برم...
😭وقتی رسیدم خونه دیدم گِل تا زانوهام رسیده...!و چادرم رو داغون کرده...
😔مادرم که اینو دید چون از شلختگی خیلی بدش میومد بعد از ظهرش رفت برام چادر خرید از خوشحالی توی پوستم نمیگنجیدم...
😍فرداش با چادر خودم رفتم مدرسه
سال 79 بود مردم عادت نداشتن یک #دختر_جون رو با چادر ببینن اونم توی شهری که #بی_حجابی بیداد میکرد...😔
😍همچنان با خواهرم صحبت میکردم تا اینکه فهمیدم اونم شروع کرده به #نماز_خوندن اما به خاطر شخصیت خجالتیش از ما #پنهون میکرد همینکه نماز میخوند دنیایی بود برای من...
الآن دیگه نوبت #مادرم بود ...
خیلی سخت بود به یکی بزرگتر از خودت بگی #نماز_بخون و نصیحتش کنی...حالا اگه اون یه نفر مادرت باشه دیگه خیلی سخت تر میشه... منم به همین خاطر رفتم #سی_دی گرفتم
وبا پول برادر بزرگم یه دستگاه خریدیم آوردیم خونه و موعظه ها و خطبه های بعضی علما رو آوردیم و روشن کردیم برای مادرم
✨ #الحمدلله مادرم خیلی خوشش اومد و هر روز موضوعات جدیدی از ما میخواست...
☺️ با لطف الله تعالی مادرم هم که شروع کرد به #نماز_خوندن این واقعا #عالی بود...
با این حال بازم مخالف بعضی رفتارهای من بود... من مثل قبل به #کلاس_قرآن و کلاسهای #عقیدتی میرفتم و پدرمم مثل قبل من رو به حساب نمی آورد...
یه روز توی کلاس از #وجوب زدن #نقاب حرف زدن و منم خیلی خوشم اومد هر کاری کردم نتونستم #نقاب پیدا کنم... در سطح شهر اصلا چنین چیزی پیدا نمیشد ، منم به ساریه گفتم بیا با چادر خودمون نقاب بزنیم...😊اون سال چند تا از دوستهای دیگم هم مثل ما شروع کردن به نماز خوندن....
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_سوم
✍🏼الحمدلله توی مدرسه 10 الی 12 تایی چادری بودیم...
همه باهم مقنعه هامون رو جلو آوردیم و با دست راست چادرمون رو جلوی صورتمون گرفتیم نقاب نمیشد ولی از هر چیزی بهتر بود...
😔#مادرم وقتی فهمید خیلی #عصبانی شد...یه روز چادرم رو شسته بودم و گذاشته بودم روی بخاری که خشک بشه برم مدرسه، ولی یادم رفت چادرم رو بردارم و چادرم سوخت...
😭😭مادرم به این بهانه چادرم رو دو نیم کرد و همه اش رو #پاره کرد...
😞و #داغون_شدم به این فکر میکردم
الآن چطور برم بیرون #گریه کردم و از ناراحتی رفتم کت خیلی خیلی #گشاد مادرم رو آوردم و تنم کردم مادرم چاق بود و من خیلی لاغر #الحمدلله که حجابم حفظ شد...اما نقابم چی؟
😔اون روز توی مدرسه با هیچ کس حرف نزدم...وقتی هم اومدم خونه رفتم توی اتاقم و در رو بستم تا یک هفته #اعتصاب_غدا کردم بخاطر چادرم....
😔انقدر #ضعیف و #لاغر شده بودم مادرم نتونست طاقت بیاره رفت و یک #چادر جدید برام گرفت...
😍وای #سبحان_الله انگار تمام خوشی های دنیا به یکباره به من هدیه داده شده بود...
☺️همینکه چادر جدید رو سرم کردم بازهم همون #شکوه و #زیبایی و #امنیت رو #حس کردم....
😌احساس میکردم کسی #خوشبخت تر از من وجود ندارد....
اوضاع تا چند هفته ای #آروم بود تا اینکه یک روز #پدرم من رو وقتی داشتم از مدرسه بر میگشتم دید...
اولش چون جلوی صورتم رو پوشونده بودم منو نشناخت...!
پشت سرم راه افتاد که بیاد خونه وقتی رسیدم دم در تازه متوجه شد منم...
😭 #دعوای مفصلی به پا کرد...
😭از همه چیز #محرومم کرد... و دیگه نزاشت با هیچ کدوم از دوستام برم و بیام...
😔غیر از مدرسه اجازه رفتن به هیچ کجا رو نداشتم خوبیش این بود که دوستای موحدم همکلاسیم بودن این خیلی عالی بود.
به حدی #محروم و #طرد شدم که حتی نمی اومدم اتاق نشیمن کنارشون بشینم ، درسته که همه از یک رگ و خون بودیم اما جنس #عقایدمون خیییلی با هم فرق داشت...
😞من که نمیتونستم قبول کنم که نرم به کلاسای عقیده... یه راه چاره پیدا کردم برادرم یه #ضبط صوت کوچیک داشت (واکمن) ازش قرض گرفتم و با یه نوار کاست دزدکی به مدرسه بردم...
اون ضبط رو دادم دست #ساریه و بهش گفتم همه درسارو رو برام ضبط کنه...
خدا ازش راضی باشه خیلی کمک حالم بود همه رو ضبط میکرد برام و من میومدم خونه و دزدکی گوش میدادم و آیه ها رو #حفظ میکردم...
یه روز برادرم اومد خونه و گفت #کارم_داره منم رفتم ببینم چی شده ؛داداشم در مورد #خوردن_ذبح یا گوشت دست غیر موحد حرف زد در مورد #سوسیس و #کالباس گفت چیزی که ما خیلی استفاده میکردیم خیلی حرف زدیم و خیلی موعظه کرد منم مجاب دونستم که دیگه از اون گوشت وخوراک #نخورم...
😔و البته این برای پدرم ضربه خیلی #سنگینی بود... هر چند من پدرم رو #عاشقانه دوست داشتم اما الله تعالی رو بیشتر و بیشتر و صدها و بار بیشتر از پدرم دوست داشتم و به خاطرش دست به #هرکاری میزدم....
😔پدرم با اینکار من سخت #عصبانی شد و کلا حتی از #غذاخوردن محرومم کرد
💪🏼 #اما_من_تسلیم_نشدم
❤️من #الله رو داشتم... کسی که در هر لحظه ای ازش #کمک میخواستم کمکم میکرد...
با خودم میگفتم الان چیکار کنم که بیشترین #تاثیر رو روی پدرم بزاره تصمیم گرفتم به برادرم بگم کمتر بره بیرون و بیشتر توی خونه بمونه...
#الحمدلله به حرفم گوش داد و بیشتر توی خونه موند من و برادرم همیشه با هم 3نماز جماعت میخوندیم، همیشه با هم #تلاوت میکردیم...اینها خیلی روی پدرم #تاثیر_مثبت گذاشت....
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
❤️ #نسیم_هدایت
💌 #قسمت_دوازدهم
✍🏼صبح زود بلند شدم برای #مدرسه نمیدونم چرا اصلا #خسته نبودم و #احساس کسالت نمیکردم با وجود اینکه شبش اصلا نخوابیدم این به خاطر حلاوت و ششیرینی #ایمان بود که در وجودم رخنه کرده بود...
والله به خاطر #دین الله هر کاری میکردم و یک ذره احساس خستگی و سستی نمیکردم...
❤️من با قلبم با زبانم و با بدنم ایمان رو قبول کردم به همین خاطر احساس خستگی نمیکردم
🌔ایام رمضان داشت میگذشت و من با آقا مصطفی روزگار خوبی رو میگذروندیم و هر شب با هم میرفتیم #مسجد و باهم بر میگشتیم و آقا مصطفی حرفهای #بامزه میزد اما قبل از اینکه من بخندم خودش میخندید روز جشن #فطر رسید توی این مدت که #ایمان آورده بودم همیشه شب قبل از عید خوابم نمیبرد...
اون شب هم مثل شبهای قبل خوابم نمیبرد ، صبحش بهترین لباسم رو برای #جشن پوشیدم و خودم رو مرتب کردم اما کسی نیومد دنبالم واسه #نماز_عید منم که نمیتونستم با این لباس و #چادر رو این اوضاع برم بیرون....
😢یکم که گذشت و کامل از اومدن آقا مصطفی نا امید شدم یه دفعه زنگ در رو زدن و مادرم در رو باز کرد یه صدای قشنگی اسم من رو برد اه #چشم_عسلی اومده دنبالم.....😍
گفت که #نماز بیرون از مسجد بر گزار میشه عجله عجله #چادرم رو پوشیدم خواهرم هم با ما اومد و رفتیم واسه نماز ؛ حرف آقا مصطفی خیلی برو داشت خیلی ها طرفدارش بودن طوریکه توی همون صف اول براش جا باز کردن بعد از نماز و خطبه همه از یکدیگه حلالیت خواستن و هم دیگرو در آغوش میگرفتن...
😍چه #صحنه قشنگی منم که هیچ وقت کم نمی آوردم با وجود اینکه خیلیها رو نمیشناختم اما میرفتم بغل میکردم و بوس میکردم و حلالیت میخواستم....
😍یه دفعه بین جمعیت چشمم خورد به دو تا چشم خوشکل اه بازم چشم عسلی خودمونه منتظر منه اشاره کرد برم پیشش...
سلام کردم و جوابم رو داد گفت که به هیچ کس #تبریک عید رو نگفته و میخواد من اولین نفر باشم یه جعبه شیرینی آورد و گفت اولین جشن رو که کنار هم بودیم مبارک میخوام خودم اولین شیرینی رو بهت بدم...
🍰در شیرینی رو باز کرد و وای بازم شیرینی گردوئی من خیلی دوسش دارم تشکر کردم و چشمام رو مهربونی کردم و یه جوری نگاهش کردم که دلش آب شد بعد شیرینی خوردم...
😳هنوز دو تا نخورده بودم که سیل جمعیت وقتی فهمیدن ما شیرینی میخوریم به طرف ما اومد....
😭گفتم من به کسی نمیدم من شیرینی گردویی دوست دارم خندید گفت آره میدونم به همین خاطر چند تا جعبه گرفتم میدونستم به کسی نمیدی شیرینی رو بین همه پخش کرد و با همه روبوسی کرد و میخندید طوری که صدای خنده اش بین اون همه جمعیت مشخص بود....
منو خواهرم هر جوری بود جلو جای خودمون رو باز کردیم و جلو نشستیم تا چندتا از خواهران رو برسونیم شیرینی رو عقب گذاشته بودم که یه دفعه خواهران پیداش کردن و با بچه هاشون همه رو از دم از لبه تیغ رد کردن و هیچی نموند داشتم میترکیدم از ناراحتی آقا مصطفی کنار چشمی نگام میکرد و ریز ریز میخندید...
😡
همه رو رسوندیم دم در و تشکر کردن و خدا حافظی توی مسیر یک کلمه هم حرف نزدم ناراحت بودم آخه شیرینی مردم رو خورده بودن ما هم رسیدیم دم در و خداحافظی کردم و رفتم داخل...
داشتیم خونه رو آماده اومدن مهمونا میکردیم که زنگ زدن و مادرم در رو باز کرد نمیدونم چرا احساس میکردم چشم عسلیه حدسم درست بود خودش بود...
منم از گوشه دیوار یواشکی نگاش میکردم داشتن از پله ها میومدن بالا منم هول شدم و خودم رو جمع و جور کردم اومدن تو منم سلام کردم فهمیدم یه چیزی دستشه ، آخی واسه منه منم به خاطر اینکه دلش رو آب کنم یه خنده ژکوندی زدم و نگاش کردم طوری که کامل فهمیدم دلش تکون خورد و گفت رفتم برات شیرینی خریدم...
😍گفتم جدی زودی از دستش قاپیدم و بازش کردم شروع کردم به خوردن گفت #کادوی اصلیت اینجاست تو جیبم گفتم چیه گفت نمیدم بهت تا اسمم رو صدا بزنی...
🙈منم که روم نمیشد قشنگ کنار چشمی #نگاه کردم ببینم کدوم جیبش باد کرده جیب سمت چپش بود رفتم زودی دست کردم تو جیبش هر چند سعی کرد بهم نده اما من بیرونش آوردم آخی یه #شاخه_گل بود و با یه جعبه #طلا
بازش کردم و یه انگشتر خوشمل توش بود #انگشتر ستاره ای بود💍
گفتم ممنونم زودی دستم کردم و رفتم بازم شیرینی خوردم چقد خندید صداش توی خونه پیچید... مگه من #خنده دارم😒
✍🏼 #ادامه_دارد... ان شاءالله
«حلال نمی کنم کسی را که به حجاب توهین کرده است»
حضرت زهرا یک بار چادر خود را از سرش جلوی نامحرم حتی اون مرد#نابینا برنداشت چون#غیرت داشت اون مرد نبود اما زن ها هم غیرت دارند چون بانویی #بزرگ بود
ما#دخترا هستیم که می توانیم حرمت #چادر #زهرایی را نگه داریم
پس اگر از ته دل ظهور امام زمانو میخای دلت میشکنه گریه میکنی برا امام حسین اگه میگی من مسلمونم پس #حجاب تو نگه دار #چادرت رو مثل یک چیز #واجب بدان
تا خود امام#زمان و امام #حسین بیان شفاعت کنن و مخصوصا خود حضرت #زهرا
چون تو دل شو شاد کردی
به قول حاج قاسم : ما نسل امام حسینیم نسل حضرت زهرا
ازمن به تو نسیحت اگه واقعا خدارو دوست داری اماما حضرتارو دوست داری خودت رو اصلاح کن و حجابت رو نگه دار شهید شدن به همین راحتیه چون شاید با چادرت و چادرت باعث شهادتت بشه ❤️
#چادرانه
یه دختر بی حجاب به دوست با حجابش میگه:
بعضی ها به خاطر اینکه زشتی هاشونو بپوشونن حجاب میکنن...🦋
دختر با حجاب با خونسردی برمیگرده میگه:تا حالا ندیدم روی پیکان
چادر بکشن ،ولی روی ماشین های مدل بالا همیشه پوشیده شدس تا هیچ آسیبی بهشون نزنن.🕊
{حجاب یعنی همین}
#چادر🦋
#پروفایل_مذهبی💕
#پروفایل_مذهبی_دخترونه🌺
چادرانه
بانو، زمانے کہ هوا گرم است؛
تو در زیرِ #چادرِ مشکیَت عرق میریزے
نہ براے اینکہ مبادا در آتش #دوزخ بسوزے🔥
براے اینکه #خداوند بہ فرشتگانش بگوید:
✨ میبینید این همان مخلوقیست کہ هنگامِ خلقتش به خود، آفرین گفتم✨
این همان اشرف مخلوقاتم است...
و این یعنی
#حجاب
#امام_زمان
💯💞💯💞
چادرانه
بانو، زمانے کہ هوا گرم است؛
تو در زیرِ #چادرِ مشکیَت عرق میریزے
نہ براے اینکہ مبادا در آتش #دوزخ بسوزے🔥
براے اینکه #خداوند بہ فرشتگانش بگوید:
✨ میبینید این همان مخلوقیست کہ هنگامِ خلقتش به خود، آفرین گفتم✨
این همان اشرف مخلوقاتم است...
و این یعنی
#حجاب
#امام_زمان
💯💞💯💞
بانویی که چادر سرته
چادر مدل زندگی اوناییه که یار امام زمان میخوان بشن
چادر یه تیکه پارچه ی معمولی نیست
چادر ارثیه ی مادرم زهراست
چادر یادگار روضه های کربلاست
چادر همونیه که رو سر زینب بود
کدوم زینب
همون زینبی که امام حسین
امام معصوم
میاد میگه زینب جان تو نماز شبات منو دعاکن
چادر اینه
چرا گذاشتی چادر برات عادی بشه
چرا رو چادرت گرد دنیا نشسته
چادر لباس رزم اونایی هست که
دنبال انجام ماموریت هستن
ببینید چطور میتونید
باری از دوش امام غریبتون بردارید
#چادر
سخنی با دخترم
به دخترانی که موهای بلندشون رو زیر روسری و #چادر نگه میدارن تا دلی نلرزه ..... .
.
دخترانی که میدونن با آرایش، نگاه ها رو به دنبال خودشون میکشن ، اما سادگی رو انتخاب میکنن تا حرمت چادرشون رو نگه دارن.... تا بتونن امانت دار چادر مادرشون ، #حضرت_زهرا باشن..... .
دخترانی که میتونن با کلی تیپ هنری و رنگارنگ تو خیابونا نگاه هر پسری رو جلب کنند ، اما چادر مشکی رو انتخاب میکنند تا نکنه پسری به گناه بیفته ....
نمیگن به من چه ....
نمیگن پسرا چشماشونو کنترل کنن ....
بلکه میگن من چادر رو به عشق مادر انتخاب کردم ....
رضایت مادر و لبخند مادرم حضرت زهرا می ارزه به تمام نگاه ها .... .
.
به دخترانی که #متانت نگاهشون و کلامشون غیرقابل وصفه ..... قبل از هر رفتار و هر حرفی ، به خودشون میگن:
وقتی چادر سرم هست ، باید #حرمت چادر رو نگه دارم .... .
.
یه دختر چادری فقط میدونه اتو کردن دائمی یه چادر سخته ....
یه دختر چادری فقط میدونه با چادر ، خرید کردن سخته ....
یه دختر چادری فقط میدونه کوه رفتن با چادر سخته ....
یه دختر چادری فقط میتونه به عشق خدا و لبخند مولا از خیلی چیزا بگذره تا حرمت چادرش حفظ بشه ..... .
.
ای دختر چادری
خوش به حالت که لبخند #امام_زمان<عج> و حضرت زهرا رو به سختی ها ترجیح دادی ....
خوش به حالت که روی چادر ، به اندازه عزیزترین فرد زندگیت #حساسیت داری و حاضر نیستی #اهانتی بهش بشه ....
#حیا
#حجاب
#گوهر_کمال
#واحد_تحقیقاتی_پژوهشی
آرۍ ..
#چادر دسٺ و پاگیر اسـت ...❗️
این چادر
جاهایے دست
مرا گرفتہ استـ ڪہ
فکرش را هم نمیڪنے :)♥️
#باافتخارچادرۍام☺️✌️🏻
چادر چیست😍🤔🤔
#چــــــــــــــــــــادر:🌱🌹
یعنی آنچه پشت در بر سر زهرا سوخت ولی از سر زهرا نیفتاد……😔
.
چــــــــــــــــــــــــادر🌹🌱 :
یعنی:آنچه با میخ به بدن زهرا دوخته شد ولی از سر فاطمه نیفتاد……🙃
.
چــــــــــــــــــــــــادر🌱🌹 ……:
یعنی:انچه زهرا بایک دستش او را گرفت که ازسرش نیفتد و با یک دستش کمربند علی را گرفت که او را نبرند.
و اگر قرار بود فقط یکی از این دو را میگرفت حتما چــــــادر بود...🥰
.
چــــــــــــــــــــــــادر🌹🌱
یعنی……:انچه ظهرعاشورا بر سر زینب سوخت ولی از سرش نیفتاد……😌
.
چــــــــــــــــــــــــادر🌱🌹
یعنی:زینب راضی به تکه تکه شدن عباسش شد ولی راضی به دادن نخی از آن نشد…😞
.
چــــــــــــــــــــــــادر🌹🌱
یعنی:حسین علیه السلام در لحظات آخر در گودال که فرمود: تا من زنده ام سراغ حرمم نروید…🍁
.
چــــــــــــــــــــــــادر
یعنی:شبیه ترین حالت یک بانوی شیعه به مادرش زهرای مرضیه سلام الله علیها…… التماس دعا😍
سرگرمم 🌸🌱
به عفتی که ازحجابم دارم💚
به معرفتے کـہ
از خون شهدا
نصیبم شد وشاید خدا ✨
به حرمت همین چندتارمو
کـہ از نامحرم پوشاندم
مرا بنگرد ...
#چادر
همه براے تو باشد
↫لباس هاے شیک براے تو
↫توجہ مردم براے تو
↫آزادے و راحتی براے تو
ومن همین تکه پارچہ مشکے ام
#چـــادر
را مے خواهم
نیم نگاهے از آن بالا ها
#کانال_حجاب_و_عفاف🧕
چادرم رامحکمتر میگیرم
وقتی میفهمم
#چادر من چه قدر امام زمانم را
خوشحال میکند...
#حجاب #امام_زمان
پویش #بازگشت_به_چادر
با اونی که به خدا اعتقاد نداره نیستم.
با اونی که حساب و کتاب قبر و قیامت رو قبول نداره نیستم
با اونی که امام حسین و حضرت ابالفضل رو قبول نداره نیستم.
🧕خواهرم؛ تویی که اعتقاد داری،
🧔،👱♂برادر ! تویی که نون و نمک این خاندان رو خوردی.
تویی که با شیر حلال مادرت محبت اهل بیت را به دل گرفتی.❤️
تویی که دلتنگ میشی می ری امام رضا تو صحن و سرا عقده دل وا می کنی😭
تویی که دلت نمیاد خار تو پای بچت بره.
حالا که همه چی مشخص شده
حالا که دیدی دعوا سر رو سری نیست
می خوان تو نباشی
دین نباشه😔
ایران نباشه
حالا که دیدی رحم و مروت حالی این گرگا نیست 🤔
بیا تو هم دِین خودت رو ادا کن.
بیا به اصل و ریشه خودت برگرد.
تویی که به هر دلیل چادرت را کنار گذاشتی.
تویی که به هر دلیل خانمت یا دخترت چادر نمی پوشه...
تو هم کمک کن.
به سهم خودت.
در حد توان خودت.
حالا که اونا دارن لخت میشن.
حالا که کار رو به حمله به حرم رسوندن.
حالا که کار رو به ریختن خون زن و بچه بی گناه مردم رسوندن.
بیا دِینت رو ادا کن.
با هم جمعش کنیم.
اونا دارن روسری و لباس در میارن؛ تو بیا چادر بپوش.
اونا دارن به بچه هاشون بی غیرتی یاد می دن تو بیا به دخترت، به خواهرت، به همسرت چادر پوشیدن را یاد بده.
✅ حالا نوبت من و توئه 🌹
🌱زحمت انتشار با شما
🌸 یا علی 🌸
#حجاب
#چادر
#بازگشت_به_چادر
#دوباره_چادر_میپوشم
#زن_زندگی_شهادت
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار