eitaa logo
دختران چادری🌹 ''🇵🇸
191 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
37 فایل
نظرات ناشناس شما https://harfeto.timefriend.net/16312864479249 مدیر اصلی کانال @ftop86 جهت تبادل @Jgdfvhohttps (فقط کانال مذهبی پذیرفته می‌شود) جهت ادمین شدن @ZZ8899 همسایه‌‌ کانال🌸🌸 @Khaharaneh_Chadoory1400
مشاهده در ایتا
دانلود
📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿 •بسم رب شهدا• ^فصل اول ^ سه روزی بود که اونجا بودم به کلارا گفتم که یه کار برام پیدا کنه چون میخوام برم خونه بخرم که مزاحمش نباشم اونم گفت که نه من اینجا تنهام بمون کلی اصرار که با ید بمونی منم برای اینکه دلش و نشکونم گفتم باشه اما گفتم تاکی بمونم اینجا من از خونمون فرار کردم گفت خوب پسر عمم منشی میخواد میری پیشش منم گفتم با شه اما کاش نمی رفتم فرداش با کلارا رفتیم شرکت جای بزرگ و خوبی بود بعدهم رفتیم و اسمم رو نوشت وراه افتادیم سمت خونه اونا توی راه کلارا خیلی از پسر عمش خوشش اومده بود خوب از نظر شکل و ظاهر واقعا عالی بود خوشتیپ و خوشگل منم با حرفای کلارا بیشتر ازش خوشم میومد یه هفته شده بود منم میرفتم شرکت پسر عمه کلارا هم به بهونه های مختلف من رو میکشید توی اتاقش و باهام حرف میزد یدفعه گفت که من دیگه پیش اون غذا بخورم بهش عادت کرده بودم شایدم وابسته همش دوست داشتم برم شرکت صبح ها زود میرفتم شب هاهم دیر میومدم البته خودش منو میرسوند کلارا هم که کاری بهمون نداشت اونم تشویقمون میکرد که باهم بریم بیرون و یا خوش بگذرونیم یک ماهی گذشت .... من با پسر عمه کلارا «کامران»خیلی صمیمی شده بودم همش باهم میرفتیم بیرون و یجورایی بهش علاقه مند شده بودم کلا خانوادم رو فراموش کرده بودم یک روز بهم گفت که میاد دنبالم که باهم بریم بیرون و برام سوپرایز داره منم خوشحال لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم وراه افتاد رسیدیم به یک خونه ی ویلایی از بیرون شیک بود با تعجب به خونه نگاه کردم و گفتم اینجا کجاس؟ ادامه دارد ...... ❌کپی حرام است❌ نویسنده : یازینب✍ دختران چادری 🌹 @DokhtaranehChadoory لینک 👆👆