📿~📿رمان-ایمان-عشق-شهادت📿~📿
•بسم رب شهدا•
^فصل اول ^
#37
لبخندی زد و گفت خونه خودته
من: شوخی میکنی من که خونه ندارم
کامران : یه هدیه ناقابل
من: واااای کامران ممنونم 😍
و با خوشحالی دویدم سمت خونه کامران هم با خنده اومد طرفم کلید رو توی قفل کرد درو باز کرد
یه حیاط ۱۰۰متری داشت که با گلای پیچک تزئین شده بود و توی باقچش پره گل رز بود
داخله خونه هم خیلی خوشگل بود
اونشب شب خوبی برام بود از فرداش دیگه خونه ای که کامران برام خریده بود موندم
هرروز عاشق کامران میشدم اگه نبود دلم میگرفت
یک سال رو به همین روال گذروندم با بودن کامران و کلارا خیلی زندگی خوبی داشتم
عمه کلارا هم یک سال تبریز موند و نتونست بیاد روز ۶ ادردیبهشت بود
داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم کامران بود بهم گفت اما ده بشم کارم داره
منم از اینکه دوباره ببینمش سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم بیرون....
جلوی یه پارک نگهداشت
رفتیم روی صندلی نشستیم
من : خوب بفرمایید بگو ببینم چی می خوای بگی
کامران: من من دارم میرم امریکا
با تعجب گفتم : چیییی کامران بگو داری شوخی میکنی
کامران : نه را سته راسته ببین فاطمه خانم من قرار بود یک سال پیش برم امریکا چون یه اتفاقی افتاد که من نتونستم برم و برام تاخیر یک ساله خورد و امسال تونستم برم برای فردا بلیت دارم و اومدم تا بهت بگم و بعد برم اهان اینم بگم اون خونه هم مال خودت به نامت زدم من انقدری پول دارم که اون خونه فسقلی برام جز یه نقطه چیزی نیست...
این داشت چی میگفت میگه میخواد بره به همین راحتی من بدون اون زنده نمی مونم کسی که دوسش دارم میخواد منو ترک کنه
با اشک بهش نگاه کردم بی تفاوت گفت : خب من دیگه باید برم
بلند شد که بره با گریه پیراهنش رو کشیدم که بر گشت صدا م رفت بالا
من : کجا میخوای بری کامران من من عاشقت شدم میفهمی عاشق من نمی تونم بدون تو زندگی کنم نرو
کامران با پزخنده گفت : برام مهم نیست که عاشقم باشی یانه من از اولشم دوست نداشتم
من: پس پس اون همه مهربونی ها دل سوزی ها براچی بود.....
ادامه دارد ......
❌کپی حرام است❌
نویسنده : یازینب✍
دختران چادری 🌹
@DokhtaranehChadoory
لینک 👆👆
#یامهدی