فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸لبخندهای معنادار آقامحمد
(برشی از قسمت ۳۳)
🔻#پ_ن.
حاج قاسم سلیمانی: بدانید در آنجایی که فکر نمی کنید ما نزدیک شما هستیم☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بد نیست یکبار دیگه لودری که در وسط شبکه منوتو رفت روی این شبکه و اونو له کرد ببینید و حالشو ببرید😜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ ️عملیات شناسایی و دستگیری لیدر میدانی اغتشاشات در تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تذکر اثر دارد
🔹 نه فوراً اما حتماً، باور می کنید تذکر آقایان مؤثرتره!!
⚠️یک تذکر ساده، بگید و برید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طرف تو نجف خواسته به تقلید از ایرانیها عمامه این روحانی عراقی رو بپرونه، ایشون هم خفتش کرده و میگه «داداش ما مثل آخوندهای ایران نیستیم که کاریت نداشته باشیم، دهنت سرویسه»😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کنار دریچه فاضلاب خوابیدن که یخ نزنن از سرمای شبونه سانفرانسیسکو
برای حسرت یک زندگی معمولی...
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یوزهای ایرانی، در راه #قطر :)
✌🏻😎
بچه ها برید بترکونین
دعای ما #بدرقه راهتون
#انتشار_با_شما
🔻 @seyyedoona
مارو میترسونن از سه روز فراخوان
یکی نیست بگه حاجی ما ۴۳ ساله
از کل جهان فراخوان میزنن برامون
عین کوه وایسادیم😏✊
مارو از چی میترسونید؟
شمافقط هرروز با شهید کردن جوونای ما کثیف بودن عنقلابتونو ثابت میکنید
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
هدایت شده از خاطراتانه
#ارسالی_شما
حرفای دلمم روی این برگه ها نوشتم و توی کیفم گذاشتم، هرجا یک خانم رو ببینم که حجابش رو برداشته بهش این برگه رو میدم 🧡من یه نارنجی ام 🤭
@maroofane3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محمدرضا دهقان💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمات واکن گوش کن پر ادعا پوشالی
زن زندگی آزادی میگن آفتاب میزنن
مردای با غیرت نماد اقتدار میزنن
زن های با عفت مدال افتخار میهن
#وطن#ایران_تنم
#پرچم_کفن #قرآن_علم🇮🇷🇮🇷
#این_جان_سپر#ایران_حرم🇮🇷🇮🇷
🌠 #رمان
#پارت۳۳
#جبهه_ای_در_شهر
"نغمه اسماعیل"
🔹این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
🔸 دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ...
⭕️ هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 😕
🔸اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
🔵 عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
✔️ پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ...
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...✅
🔵 بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ...
مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟
💢 یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
🔹 دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم .....