"سر خمّ می سلامت،
بشکست اگر سبویی"
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۱۰/۲
ساعتها، خستگیناپذیرند، عقربههایشان دائم به دور خود میچرخند، تا بالاخره رمقشان تمام شود.
یا تو را از رمق بیاندازند،
انگار عجله دارند،
شب نشده،
صبح میشود، ظهر میشود و باز هم شب.
خدانکند برای کاری عجله داشته باشی، انگار آنها هم سرعت بیشتری پیدا میکنند.
میدوند تا جلوتر از تو باشند و تو آنقدر بدوی تا به گرد پایشان نرسی و از نفس بیافتی.
وقتی که به نزدیک خط پایان میرسی و گوشه چشمی برای کار تمام شده نازک میکنی و با اشاره ابرو به او میفهمانی که از پس تو برآمدم،
باز صدای قهقهه مستانه عقربهها را می شنوی که دنبال هم میدوند و به عقب ماندگی ات می خندند.
و تو مستاصل از این چرخش چرخ آسمان و فلک و زمین و زمان.
آنقدر که سرت گیج میرود،
با سکندری میخوری توی دیوار محال.
محالات چه هستند؟
معماهایی برای بیشتر گیج کردن آدمها..
عشقِ محال، توانِ محال، تلاش محال
تقلای چهارمحال.
دیگر قافیه تنگ میشود،
زمان تنگ، زمین تنگ،
عرصه تنگ، دل تنگ،
و همه با تو دارند سر جنگ،
یار سر سازش ندارد،
دلبر هوای نام و ننگ دارد،
و دل تو این میان گوی وسط میدان جنگ دل و عقل،
هوا و هوس، شعور و جنون، آگاهی و مستی، هوشیاری و میپرستی..
چنان سرای وجودت پر از می خمخانهی مهر دوست میشود که استخوانهایت به ستوه می آیند،
صدای در هم شکستن ترقوههای شانه و مهرههای کمرت مثل موسیقی بتهون پشت سر هم مینوازد.
کم می آوری، نای دوباره ایستادن نداری،
اما به رقص آمدهای،
افتان و خیزان
سرخ و داغ..
چنان سکندری میخوری که صدای شکستنت گوش فلک را کر می کند،
خیالی نیست،
شکستن سنت دیرینه عاشقان است،
و رسم قدیمی مجانین..
خیالی نیست
سر خم می سلامت
بشکست اگر سبویی..
نگاه ترحمآمیز معشوق دوباره زندهات میکند،
دنبال ترحم بودی وقتی که از صمیم قلب یا ارحم الراحمین خواندیاش.
دنبال نگاه مهربانش بودی
وقتی یا کافی المهمات صدایش کردی..
تشنه جرعهای از محبت محبوب بودی وقتی "یا انیس من لا انیس له" نامیدیاش،
حالا دیگر دهانت هم شیرین شده،
کامت شیرین،
دلت گرم،
سرت گرم
جانت به اشتیاق آمده و گونه هایت گل انداخته..
حالا دیگر میتوانی تا خود قیامت با همین اسامی عشقبازی کنی و
محبوب حقیقی، صادقِ مهربانِ رفیقِ نامحدودِ کریم عزیز را شب و روز صدا بزنی..
هی تو بگویی مهربانا و او بگوید جان دلم..
تو صدا بزنی محبوبا و او پاسخ دهد لبیک.
تو رفیق بنامی اش و او تو را در آغوشش بگیرد،
گرم گرم،
به دور از هر نگرانی،
پناهگاه امن بیکسی.
انتهای کوچه عاشقی.
بن بست وصال.
و صدای نفسهای تو که با اشکت در آمیخته.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم،
اما خب، وقتی که بیایی غم هم از دل برود.
حالا دیگر در آغوشش آرام گرفتهای،
دلت نمیخواهد جدا شوی.
مامن گرمی که توی تاریکیهای کوره راه زندگی حفظت کرده.
فراق کشیدی و این وصال میچسبد،
زهر هجری چشیدی که مپرس،
درد عشقی کشیدی که مپرس.
الان این لحظه را به هزاران دنیا نمیدهی.
کسی چه میداند،
درد عشق چیست؟
صدای شکستن قلب چه آهنگی دارد؟
کسی چه درکی دارد از بیکسی.
از بی همزبانی.
اگر می فهمید، زخم زبان نمیزد.
آزارت نمیداد، سرزنشت نمیکرد.
الان فقط تو می دانی و دل
که قیمت این آغوش گرم
توی این بازار کساد دنیا چند است.
جان بدهی جا دارد،
سر، همسر، زندگی، مال، فرزند، هستی ات را بدهی میارزد.
آخر دلدارت، معشوقت، محبوبت همهچیز تمام است.
هرچه خوبان همه دارند او تنها دارد.
دلبری برگزیدهای که مپرس.
لب لعلی گزیدهای که مپرس.
و به آغوشی رسیدهای که مگو.
از همان رازهای مگو.
از همان ببین و نپرسها.
از همان اسرار که
به هر کس آموختند،
مهر کردند و دهانش دوختند.
دهانم از فرط شیرینی به هم دوخته شده،
خاموش زهرا
خاموش.
خاموشی به از هیاهو و ادعا.
ادعاهایی که گوش فلک را کر کرده.
خوب است که استاد توی گروه قانون چت ممنوع گذاشتهاند.
هر کسی سرش به خواندن متنهای زیبا گرم، یا به نوشتنش در خلوت و سکوت،
خلوت و سکوت
آرامش
آرامشی که در آن صدای نفسهای خودت را میشنوی،
صدای جریان خون در قلب و رگهایت،
صدای تلاطم آنزیمها و اسید معده که موج میزند و محتوایش را حلاجی میکند.
حتی صدای تنفس گلبولهای سفیدت را که در کمین ویروس و موجودات غریبهاند تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک.
آرامشی که تو را سوار بر اسب خیال میکند و میبرد به ساحل بابلسر، کنار موجهای خروشان خزر، و درخشش آبها و ماسههای کنار ساحل.
این تداعی دریا و متن، مرا به تکمیل نویسی شب یلدا برد و یک دفعه خود را کنار ساحل غزه دیدم، این نوار باریکی که شده طناب دار صهیونیزم و هرچه قلدر غارتگر است .
آه غزه.
غزه زیبای بیآهنگ،
چرا خاکستر از سر و رویت میبارد؟
دیشب کجا بودی نگار زیبارو؟
آه غزهجان!!
#دل_دادگی
#شاعرانگی
#زمستانه
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
#برداشت_اول
#نظر_میهمان
#پاتوق_نوشت
#س.موحدی
تا حالا برایتان پیش آمده
از جمعی جدا شوید
ولی هنوز هم در همان حال و هوا باشید
صداها در گوشتان باشد
چهرهها رو به رویتان
عجب جمعی بود
راستش را بخواهید، انتظارش را نداشتم
با خودم گفتم
میروم که رفته باشم
زمانی که رسیدم
داخل سالن پنج، شش نفری نشسته بودند
که دونفر را میشناختم
خانم موحدی و خانم دلاوری
وقتی در یک مجموعه شخصی را میشناسی
جذب او میشوی
و دیگران در پس زمینه ی ذهنت تار میشوند
حال من اینگونه بود
سلام و علیکی گرررررررم با آشنایان
و اما با دیگران لبخندی کج و سلامی کوتاه
ولی کم کم به نفرات اضافه می شد
و گرما بیشتر و بیشتر
انقدر جمع صمیمی و خودمانی شد
که دیگر فکر میکردم همه را میشناسم
گپ و گفت و خنده پای کارمان شده بود
از اساتید تا طلاب
گفتم اساتید
نگم برایتان از اساتید
چقدر خاکی، چقدر بی تکلف
چقدر روان مثل قلم دوستان
اصلا جمع،
جمع استاد شاگردی نبود
اینجور آدم ها حالت را خوب میکنند
انرژی ات را تا سقف بالا میبرند
و اهدافت را شکل میدهند
پایان کار
از همه ی ما خواستند
که در انتهای شب
یادداشت کوچکی داشته باشیم
از این
«کافه گفتگوی کلامی_اعتقادی با نام سرنخ»
به نظرم
شاید ابتدای راهی باشد برای خوب رسیدن به انتها
چقدر جای این گفتگو ها خالی است
در روزگار ما
که همه تشنه ایم و نیازمند آب و اما پیشرو سراب
۱۴۰۲/۱۰/۳
🌱🌱🌱
بیست و پنجمین، پخش زنده خوانش گروهی دعای صحیفه سجادیه
⏰ زمان: سهشنبه ساعت 18:18
📱با حضور: سرکار خانم دکتر زهرا دلاوری پاریزی
منتظر حضور سبزتون هستیم.
☺️🌹🦋
#سرای_راهبردی_نورهان
#سهشنبهی_صحیفه
#جلسه_بیست_وپنجم
1402/10/5
گروه سرای راهبردی نورهان
https://eitaa.com/joinchat/440270952Cbbebfbe249
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ادامه ی دعای هفدهم صحیفه سجادیه برای خود و دوستان (ترجمه استاد حسین انصاریان)
🌱B2n.ir/e71898
🌱@noorhan_strategic_house
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
زهرا دلاوری پاریزی
"آدمها"
ثانیهشمارها عجله دارند، دنبال آدمها میافتند تا آنها را به گودال پایانی دنیایشان هدایت کنند. به حرمت و شرف "لا اله الا الله" بلند بگو "لا اله الا الله"
بعد هم عزیزان هر آدمی با دستان خودشان خاکهای سیاه را بر جنازه و سر خودشان میریزند، صدا به ناله بلند میکنند و بعد مداح میسراید: میرن آدما، .. فاتحه و صلوات.
برای من همیشه عجیب بوده که رفتن به قبرستان هم برای آدمها تفریح است، البته مبنای اعتقادی دارد، که مثلا به ما گفتهاند: وقتی که بسیار شاد یا ناراحت هستید به زیارت اهل قبور بروید. همین جمله را اگر بخواهم حلاجی کنم باید دقت کنم که اولا چرا واژه زیارت را برای اهل قبور به کار بردهاند؟ آیا در ترجمه این کلمه فارسی نشده یا واقعا بار معنایی دارد.
مسئله دوم علت رفتن به قبرستان است، خیلی خندیدن در شادی یا خیلی گریه کردن در ناراحتی چه کاری با تعادل روحی انسان میکند که با دیدن دانه دانه عزیزان دل در خاک خفته این عدم تعادل برمیگردد؟
اصلا ظاهرا همانطور که ماشینها و چرخها میزانسن و بالانس دارند، روح انسان هم تعمیرگاهی به نام قبرستان دارد و هر از چندی باید خودش را به آنجا برساند و یادش بیاید که همهی این صورتهای قبر قبلا صورت گریان یا خندان آدمی بودهاند.
بگذریم آدمها موجودات عجیبی هستند، دل بزرگی دارند که اسید قوی در آن وجود دارد که همه چیز را در خود حل میکند، مرگ، غم، غصه، ظلم، غارت، رنج، بیوفایی، بیماری و .. . برایم عجیب است این حجم از تحمل یا حلالیت دل آدمی چطور هنوز خود وجودش را حل نکرده است.
سوالم عجیب است، الانِ امروز به ذهنم رسید وسط همهی مسئوليتها و پیگیریهای رنگارنگ امروز.
روشنتر بگویم شاید شما تا به حال به دل سنگ، یا سنگدلی برخورد کرده باشید، با صورت به آن بر میخورید و حتما قسمتی از وجودتان مجروح میشود. سوال اول این سنگدلی چگونه ایجاد میشود؟ شخص سنگدل چگونه این سنگینی را با خودش به هر سویی میکشاند؟ مثلا چطور میبیند که عاشقی مثل پروانه بال بال میزند و آرامش نمیکند؟ یا طفلکی در غزه صورتش خاکی و خونین است و دستی برای نوازشش جلو نمیبرد؟ گاهی هم میبیند چشمان زنی را که با هزاران امید به خانه بختش آمده اما مورد بیمهری قرار گرفته و مهرش گل نمیکند.
هنوز هم عجیب است که چطور اسید دل، این آدمهای سنگی را متلاشی نمیکند؟
اگر به جای دلدار دلآفرین بودم شاید جنس دل آدمها را از شیشه یا بلور میسرشتم که وقتی میشکنند خورده شیشههایش دست و پای خودت را زخمی کنند تا دیگر هوس شکستن به سرش نزند. آخر دل صنوبری به این راحتی شکستنش معلوم نمیشود.
الان وقت کلمه شماری است. خواستم از ظرفیت خاکستری متن و منفیبافی به حد کافی استفاده کنم تا در بخش بعدی ارزش مثبتبینی را قشنگ به تصویر بکشم.
صحبت از آدمها بود، آدمهای نرمدلِ نرم تن، نرم سخنِ نرم کردارِ نرمخو.
وقتی کنارشان مینشینی روانت نرم و سبک میشود مثل پر کاه، خندهشان دلت را میبرد، حرکاتش به بت شیرین حرکات میماند، فقط خنده میآید و شادی،
چنان محو صورت و لب و دستانش میشوی که انگار سر شیشه که نه، سر کندوی عسل نشستهای و دوست داری عسل را با مومش بخوری.
یکی از نوستالژیهای من، عسلهای بابا، اتاق عسلی چسبناکی که هر گام در آن میگذاشتی پایت در شیرینیاش گیر میافتاد و میچسبیدی به آغوشش و میبوسیدی و قندت میزد بالا.
آنموقعها دیابتها جور دیگری بودند، از نوع قند آدمهای شیرین، از بس از شهد و شکر گفتار و خندهشان خورده بودی که خودت هم دل را از شیرینی میزدی، حالا متن چطور به مرا به پیش میراند خودش حکایت عجیبی است.
این آدمهای شیرین عجب موجودات عجیبتری هستند، خیلی قدرت حلّال بودنشان بالاست، درست خلاف قاعده اشباع، نمیدانم یادتان هست یا نیست، مهم هم نیست البته، من یادم هست که اگر محلول اشباع شود، قندها به صورت متبلور خود را نشان میدهند یعنی ما دیگر قدرت حل کردن نداریم و قند اضافه را به صورت حل نشده تحویل میدهیم.
کافی بود که زرنگ باشی و آن را حرارت دهی، تا از آن قندها نبات بگیری و بریزی توی چای و یک چای داغ لبسوز، لبدوز ، لبریز بخوری و جگرت حال بیاید، مثل چایهای مامان، از سماور و قوری که هیچوقت سرد نشد.
همیشه منتظر آمدنت بود، حتی وقتی که هنوز از آنجا خارج نشده بودی، اصلا نمیتوانست رفتنت را درک کند، چگونه قسمی از بدن انسان پا درمیآورد و در میرود؟ میرود و پشت سرش را نگاه نمیکند؟ احتمالا میترسد برگردد، چون نگاهش که به نگاه مادر گره میخورد از همان لحظه انتظار را درک میکند، لذا ترجیح میدهد صورت مسئله را پاک کند.
آه مادرها موجودات عجیبی هستند و بچهها عجیبتر، تو، من، آنها وسط همدیگر گیر میکنند " آبائکم و ابنائکم لا تدرون ایهم اقرب لکم نفعا.. "
وسط بچه و مادر، وسط همسر و پدر، حتی وسط بچه و همسر گاهی گیر میکنی، آنقدر که نزدیک است تلف شوی و استخوانت بشکند، اگر نفهمیدی چه میگویم احتمالا هنوز دستت لای در، پایت لای گل و خودت لای درب یک آسانسور عجول گیر نکردهای.
تقصیر من نیست، تجربهاش مجانی است و البته کمی دارای ریسک.
بگذریم، انواع و اقسام آدم داریم و میشود آنها را طبقه بندی کرد: آدمهای صبور، آدمهای دلبُر، آدمهای جیببُر، رفیق، نارفیق، شیرین، تلخ، سیاه، سفید، خاکستری، صورتی، دریایی، وحشی، نرم، دوستداشتنی..
من خیلی از خودم سوال میکنم، شما هم از خودتان بپرسید از کدام نوع آدمها هستید، حتما به جوابهای متعدد و زیبایی خواهید رسید، چرا که مخاطب من افراد این گروه عزیز هستند.
۱۴۰۲/۱۰/۵
#دل_دادگی
#شاعرانگی
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
عاشقانههای کلامی_اعتقادی
🌱🌱🌱 بیست و پنجمین، پخش زنده خوانش گروهی دعای صحیفه سجادیه ⏰ زمان: سهشنبه ساعت 18:18 📱با حضور:
با لطف الله و عنایت امام سجاد علیه السلام، ۲۵ سهشنبه است که با هم هستیم، با همهی فراز و فرودها..
الحمدلله رب العالمین..
امروز ساعت ۱۸:۱۸
صحیفه سجادیه
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
هدایت شده از کانال اطلاع رسانی انجمن ادیان و مذاهب حوزه
☘☘☘
"هوالله العلی العظیم"
✅انجمن ادیان و مذاهب حوزه با همکاری دانشگاه ادیان و مذاهب در آخرین برنامه "شنبههای ادیانی" مدرسه پائیزه ادیان به مناسبت میلاد مبارک حضرت عیسی مسیح علی نبینا و آله و علیه السلام و عید کریسمس هموطنان عزیز مسیحی برگزار میکند:
◀️نشست علمی تخصصی "فقه و شریعت و جایگاه زنان در آیین مسیحیت"
📌با ارائهی کشیش محترم گریگوریس نرسسیانس، مشاور مذهبی روابط عمومی خلیفه گری ارامنه تهران،کارشناس روان شناسی بالینی،کارشناس ارشد ادبیات ارمنی، مدرسه عالی الهیات بیکفایای بیروت.
دبیر علمی جلسه: حجت الاسلام جناب آقای دکتر محمد کاشانی مدیر موسسه بینالمللی گفتگوی اسلام و مسیحیت
⏰زمان: شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۹
ساعت ۱۸:۳۰
🏡قم، خیابان جمهوری اسلامی، کوچه۲، دبیرخانه انجمنهای علمی حوزه، سالن همایش، طبقه همکف
🔗لینک حضور مجازی:
https://el.urd.ac.ir/lms/index.php?option=com_bigbluebutton&view=meetingview2&id=3252
"تاریخ انقضا"
داروها تاریخ انقضا دارند، درمانها نه.
داروها تاریخ تولید دارند، دردها نه..
تاریخ پر از درد و درمان و دارو و تولیدداروست.
پر از آدمهای بیمار و بیطار،
لبریز از بیماری و بیعاری و بیزاری..
ورق باید بزنی تا صفحه صفحهاش را ناباورانه باور کنی..
گاهی چشمانت خیس بشود، گاهی گشاد،
گاهی دهانت باز بماند گاهی چشمانت.
چه هنری داشته تاریخ نویس،
درست تر بگویم نویسنده،
سالیان سال است چشمها را میخکوب سرزمین وجودش کرده،
همان اسرار مگویی که او گفته،
همان رازهای نهفته که او فاش ساخته،
از بیمهری معشوقان و طلب عاشقان.
از جنگهای بر سر سرزمین،
از نارضایتیهای مردمی، از عصیانهای حکومتی..
از ستم پادشاهان،
از ستمدیدگی مظلومان..
نویسنده نالیده،
فاتحه خوانده، خندیده،
گریسته، رقصیده و چشمان خواننده را
مسحور کلماتش کرده،
نویسندگان افسونگرانند،
فتانهاند، ساحرانند با جادوی کلمه.
ریاکارند با کلمات مرئی و نامرئی.
شاهدند، غائبند، مخاطباند.
و بیشتر متکلم.
متکلم وحده، مع الغیر.
تویی که گوشی داری به پهنای زمان تا
به کلماتشان گوش و سپس دل بدهی.
اگر فقط گوش باشی از گوش
دیگرت در میروند.
پس باید دل بدهی تا بر جانت نشیند.
حالا چرا شب جمعهای سر قبر نویسندگان فاتحه میخوانم به خودم مربوط است،
اما این که شما هم پای روضه و فاتحهی من بنشینید به خودتان مرتبط است،
درست تر بگویم به من مربوط است.
این منِ نویسنده است که تعیین میکند چه کسی پای حرفش بنشیند،
چقدر بنشیند، چگونه بنشیند،
دل بدهد یا ندهد، گوش بگیرد یا نگیرد.
نویسندگان هنرمندند، هنرنما، هنرپرور، تاریخ را یک لقمه شیرین میکنند و به خوردت میدهند،
پر طمطراق و جذاب.. با اهنّ و تلوپ.
دبدبه و کبکبه شاهان سامانی و ساسانی و بی سر و سامان .
تاریخ را مثل نکتار هلو و انبه به جانت میزنند و تو نیرو میگیری و عبرت.
چرا که آینهی عبرت است.
حتی همین جمله را نویسنده به تو تحمیل میکند.
حقا که نویسندگان، چراغ زمان را روشن نگاه داشتهاند، تا از رونق نیافتد، تا خاموش نشود.
نویسندگان "تاریخ انقضا" ندارند..
#شاعرانگی
دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۱۰/۷
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
"غمباد"
فضای سینه کمی تنگتر شده، ریهها ورم کردهاند، غمباد گرفتهاند.
از بس نفس مهموم کشیدهام نفسم بالا نمیآید.
بس که خواندهام "والشمر جالس علی صدره" استخوانهای سینهام خورد شده است.
تعداد تیرها را که می شمارم از دهانم خون بیرون میزند،
نیزه شکستهها را که کنار میزنم، چشمانم سیاهی میرود..
رگهای بریده را که میبینم، از حال میروم ..
مداح بینوا پوشیدهتر بخوان! فاش گفتن در این طریقت قتل عمد است..
صدایش را خفه میکنم تا خود بخوانم
از روی صفحات خونبار تاریخ..
باز هم راه نفسم بسته میشود..
وقتی نفس المهموم میخوانم..
هنوز اول کار است.
قرار است اسبها با نعل تازه بیایند..
قرار است خنجر به دستها برای
حلال کردن صیدشان،
سر بزنند..
سرهای بزرگ و کوچک.
برای این خنجرها
ششماهه و شصت ساله
تفاوتی ندارد.
حتی اگر نشود آن را روی نیزه سوار کرد.
هنوز قرار است خانواده آخرین وداع
را با کسان خود داشتهباشند..
وسط میدان، ته گودال..
سکینه قرار است
بابا را بغل کند،
رباب قرار است اصغرش را شیر بدهد،
و رقیه باید از صورت بابا بوسه برگیرد.
کاروان میآید،
وداع به زیبایی تمام انجام میشود،
بوسههای عجیب..
از رگها.
از انگشتی که نیست،
از انگشتری که ربوده شده،
از بدنهای نرم شده زیر آفتاب..
شن و خون به هم آغشته.
خاک تفتیده،
موهای خاکستری..
ذوالجناحی که دیگر نیست،
از خیمههای نیم سوخته..
بوی عود و دود و مو و پوست.
گوشوارههای به خاک افتاده،
صورتهای سرخ..
موهای پریشان ..
دیدار به پایان میرسد، وداع برگزار میشود و حکایت آغاز..
سفر درازی در پیش است،
کجاوه و محملها به پا،
نگهبانان قوی،
چشمهای تیز و هیز.
بساط مستی و مستوری به پا.
کاروان سالار کوفی مسلک.
ای وای من..
منزل به منزل..
از بیابانهای داغ.
از خارستانهای مغیلان.
با پای برهنه..
پاهای بچهها و مخدرات
صورتهای نازک زنان و کودکان.
آفتاب داغ مهربان..
سفر طولانی است.
گاهی باید خستگی در کرد..
گاهی پذیرایی..
با هرچه که دم دست بود،
تازیانه، سیلی، نگاه..
منزل به منزل .
لیلی دنبال نی روان..
نی به تلاوت مشغول،
کاروان دامن کشان.
ماه و ماهواره همسفر.
سوار بر نیزهها..
جلوتر از مسافران.
که روشن کنند جاده را.
مثل فانوس، مثل ستاره..
هزار سال است این کاروان در راه است.
هنوز به مقصد نرسیده،
بین راه مسافر میزند،
غریبه و آشنا..
همراه میشوند و همدل،
همپیاله میشوند و همنوا.
به سوی مغرب..
که خورشیدش قرار است طلوع کند.
قرار است بتابد و مشرق را
شرمنده کند،
بتابد و زمین را گرم کند،
شب روست این کاروان.
در تاریکی میرود که نور بدهد.
و "اشرقت الارض بنور ربها"
ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة
#دل_دادگی
#زمستانه
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۱۰/۹
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
هدایت شده از کانال اطلاع رسانی انجمن ادیان و مذاهب حوزه
30.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘☘☘
"هوالله العلی العظیم"
✅انجمن ادیان و مذاهب حوزه با همکاری دانشگاه ادیان و مذاهب
آخرین برنامه "شنبههای ادیانی" مدرسه پائیزه ادیان به مناسبت میلاد مبارک حضرت عیسی مسیح علی نبینا و آله و علیه السلام و عید کریسمس هموطنان عزیز مسیحی.
◀️نشست علمی تخصصی "فقه و شریعت و جایگاه زنان در آیین مسیحیت"
📌با ارائهی کشیش محترم گریگوریس نرسسیانس، مشاور مذهبی روابط عمومی خلیفه گری ارامنه تهران،کارشناس روان شناسی بالینی،کارشناس ارشد ادبیات ارمنی، مدرسه عالی الهیات بیکفایای بیروت.
دبیر علمی جلسه: حجت الاسلام جناب آقای دکتر محمد کاشانی مدیر موسسه بینالمللی گفتگوی اسلام و مسیحیت
⏰زمان: شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۹
ساعت ۱۸:۳۰
کانال اطلاعرسانی انجمن ادیان و مذاهب حوزه
https://eitaa.com/Communityinformationchannel
"آغشتگی"
صبح تنفس دوباره زمین و زمان است. زمین یک روز دیگر برای چرخیدن و زمان یک روز فرصت برای طی کردن هستی دارد.
"در هر نفسی دو شکر موجود است، چون فرو رود ممد حیات است و چون برآید مفرح ذات، .. و به شکر اندرش مزید نعمت"
هر روز، یک بار دیگر مردمک چشمانمان طلوع میکند و فرصت دیگری پیدا. فرصتی برای دیدن، شنیدن، چشیدن، لمس کردن و بوییدن، همه مجاری حسی انسان، برای دریافت کردن باز است. سپس به وسیلهی عقل، تبدیل شدن این دادهها طی عملیاتی به فرضیه و نظریه و اصل و قانون.
در این میان روح انسانی است که از دریچهی چشم میبیند، از طریق گوش میشنود، از طریق دست لمس و از راه بینی استشمام میکند و به کمک زبان مزهها را میچشد.
مزهها خود انواعی دارند، ترش مثل آبافتادن دهان وقت بردن نام گوجه سبز، قره قروت، آب زرشک، زغال اخته و آبلیمو،
تلخ مثل مریمگلی ناشتا برای دیابت، ته خیار، ناامیدی، مرگ عزیزان، شکست در امتحان و ..
شور مثل تخمههای بو داده سوپری سر کوچه، تخممرغی که دوبار رویش نمک پاشیده باشی، زیاده روی در هر کاری که بگویند شورش را درآوردی.
اما شیرین مثل یک حبه قند به خصوص کنار چای داغ اول صبحی از سماور مادر، نان خامهای یا همان نارنجکهای دارای تم تولد و جشن، هندوانه شب یلدا کنار خانواده، فالوده طالبی خنک توی گرمای داغ تابستان.
یا بهتر بگویم بردن نام دوست بر زبان، "فما احلی اسمائکم" چقدر ذکر شما شیرین است!!
نمی دانم کدامتان این شیرینی را چشیدهاید، اما این قدر شیرین است که هی تکرار میکنید تا تمام وجودتان شیرین شود " حسین حسین حسین حسین... " ۷ بار که بگویی احتمالا از وجودت حسین میزند بیرون و روی صورتت میچکد.
و یا حتی آنجایی که بعضیها بعضی مزههای شیرین را طلب میکنند. کاری ندارد، دم شیرینیفروشی یک نیش ترمز بزن، مسئله حل است. اما نه ظاهرا اینطور نیست.
" اللهم اذقنی حلاوة محبتك، اللهم اذقني حلاوة ذكرك، اللهم اذقني حلاوة عبادتك" خب چند معادله چند مجهولی داریم تا زمانی که حقیقتا این مزه را درک نکنیم.
همچنان نمیتوانیم این شیرینی را حل کنیم اگر واقعا به کاممان شیرین نیاید. اولا آیا عبادت و ذکر و محبت شیرین است؟ آیا شیرینیاش مثل خوردن یک برش از کیک تولد مثلا چندسالگی خودت یا دخترت هست؟
ثانیا آیا نمیتوانیم خودمان آن را تهیه کنیم و باید برایش دعا و ختم برداریم؟ یا در کف میدان به دست میآید؟ مثلا یک دل شبی بزنی به جاده جمکران و با خودت هی تکرار کنی: "ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم"
یا به عنوان نمونه یک سر شبی زیر آسمان نگاهی به ستارهها بیاندازی و هی زیر زبانت تکرار کنی یا وهاب یا وهاب یا وهاب ..
یا نه همین الان تسبیح به دست گرفته و نگرفته شروع کنی به سرودن "لا اله الا الله"
یا حتی میتوانی دوپینگ ذکر کنی و با یک تیر چند محبوب را یاد کنی که اثرش تصاعدی بالا رود:
"اللهم صل علی محمد آل محمد و عجل فرجهم" و برای این که این شیرینی برایت شُکرآور باشد، کمی تلخی کنارش مصرف کن تا شیرینیاش ماندگار باشد، ادامه بده " والعن اعدائهم اجمعین"
القصه سر صبحی بنای فلسفه بافی نداشتم و ندارم، بحث یک روز دیگر و دریافتی دبگر بود از جنس مزههای موجود.
به قول آن پیر دانا "کدومو بدم" نمی دانم شما با کدام مزه یا طعم بیشتر مانوس هستید، نمیدانم درک شما از شیرینی چیست؟ آیا دریافت حسی من و شما یکی است یانه؟ برای این که به سفسطه و شک گرایی نیافتیم امتحانش مجانی است.
هر روز و هر لحظه، هر زمانی که احساس کردی قند خونت و زندگیات افتاده و حیات طعم و مزهاش را از دست داده، "ذکر دوست بگو تا دهانت شیرین شود" کامت قند و شکر شود و از وجودت بزند بیرون.
با این روش زکات شیرینی وجودت را هم دادهای، هر کسی که دمی با تو بود، یا با تو همکلام و همصحبت شد، کامش شیرین خواهد گردید.
"شیرینی بفرمایید"، "شیرین بمانید"
"ما از تو به غیر تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده"
#دل_دادگی
#شاعرانگی
زهرا دلاوری پاریزی
#صبحانه_عسلی
۱۴۰۲/۱۰/۱۱
🌱🌱🌱
بیست و ششمین، پخش زنده خوانش گروهی دعای صحیفه سجادیه
⏰ زمان: سهشنبه ساعت 18:18
📱با حضور: سرکار خانم دکتر زهرا دلاوری پاریزی
منتظر حضور سبزتون هستیم.
☺️🌹🦋
#سرای_راهبردی_نورهان
#سهشنبهی_صحیفه
#جلسه_بیست_وششم
1402/10/12
گروه سرای راهبردی نورهان
https://eitaa.com/joinchat/440270952Cbbebfbe249
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دعای هجدهم صحیفه سجادیه برای خود و دوستان (ترجمه استاد حسین انصاریان)
🌱B2n.ir/x86213
🌱@noorhan_strategic_house