eitaa logo
درونِ ماه
318 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 🖤 ✍ مامان خیلی آروم و بابغض گفت:میخوای ببینیش؟اره؟ نشستم سرجام و سرمو تکون دادم چادرمو توی دستم بیشتر از قبل فشردم،طوری فشردم که کف دستم داشت سوراخ میشد!مامان جدی بود،خیلی جدی! اگه هرچیزی رو قبول نمیکردم اینو باید قبول میکردم! ‌ مامان و بابا از خونه بیرون رفتن و منو تنها گذاشتن،همچنان در واحد باز بود.... سایه‌ی کسی به در نزدیک میشد قلبم جوری خودشو به سینم میکوبید که انگار الانه که از کار بیوفته! چشمام پراز اشک بودن،چقدر میتونستم اذیت شم؟چقدر؟ اومد...همون پارسای دیروز بود همون چشم‌ها منو نگاه میکردم همون شرمندگی توی چشماش بود از روی مبل بلند شدم و به سمتش رفتم... روبه‌روش ایستادم و سعی کردم اشکای مزاحم رو پاک کنم دستمو کم‌کم بالا آوردم و نزدیک صورتش بردم طوری که خودمم حس نکردم صورتشو نوازش کردم و به چشماش که دیگه منو نگاه نمیکردن خیره شدم اروم گفتم:پار...پارسا...پارسا تو ‌ و همچنان گریه امونمو بریده بود! پارسا نگاهشو به صورتم دوخت و لبخند تلخی زد... دستمو از روی صورتش کنار نبردم و همینطور صورتشو نوازش میکردم... ‌ +پارسا اسمشو که صدا میزدم شدت گریه‌هام زیادتر میشد! ‌ پارسا مچ دستمو گرفت و با چشمایی که خیس‌خیس بودن گفت:برگشتم،زیرقولم نزدم...دیدی دوستت دارم؟دیدی؟ روی زمین زانو زدم و دستمو جلوی صورتم گذاشتم ‌ +دروغه...تو رفتی،دیگه نمیای ‌ زدم توی صورتم و با داد گفت:این یه کابوسه! بلندتر جیغ زدم:کابوسهههههه پارسا کنارم نشست و دستامو که محکم توی صورتم میزد رو گرفت مثل خودم با داد گفت:آروم باش سارا ..... ➣@CHERA_CHADOR