eitaa logo
درونِ ماه
318 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 🖤 ✍ چندروزی بود که همه عوض شده بودن،حس خوشحالی و ناراحتی باهم رو توی چهرشون میدیدم... ‌ مخصوصا بابا و مامان که گاهی اوقات دوتایی بیرون میرفتن و چند ساعت برنمیگشتن... مهشید که چند روزی ساکت بود و تا منو میدید لبخندی بزرگی میزد و میخندید صالح توی خودش بود و بیشتر مواقع عصبانی! مهدی هرروز خونه‌ی مامان نفیسه‌اینا میومد و باهاشون چندساعت توی اتاق خصوصی صحبت میکرد... مثل هر روز با خداحافظیه کوچیکی از خونه زدم بیرون،توی راه همش حس میکردم کسی در حال تعقیب کردن منه! ‌ آخه چرا باید منو تعقیب کنن؟مگه من کیم؟نه پولدارم و معروف! بعد از یه روز سخت کاری داخل بیمارستان سوار ماشین شدم و با سرعت به سمت گلزار شهدا،جایی که دیگه مرحم تنهایی هام شده بود روندم... دوشاخه گل یاس و یه شیشه گلاب به رسم هرروز گرفتم برای آقای خودم! آقایی که خیلی زود تنهام گذاشت! نشستم کنارش و بازم شروع کردم به مرور کردن خاطره‌هامون... هرکس که از کنار رد میشد سری تکون میداد و چیزی میگفت،شاید بخاطر این بود که بلندبلند با پارسای خودم صحبت میکردم ‌ دیگه نمیتونستم اروم باشم،نمیتونستم! +پارسا من خسته شدم! چرا منو نمیبری پیش خودت؟ چرا اینقدر اذیتم میکنی؟ چرا اینقدر آشفتم؟ چرا تنم هر روز سردتر میشه؟ دیروز مهشید و صالح داشتن جوری صحبت میکردن که انگار من نمیتونم خودمو کنترل کنم! پارسا همه فکر میکنن من دیوونه شدم،من دیونه‌ بودم؛دیوونه‌ی تو! دیوونه‌ی خنده‌هات دیوونه‌ی نگاهت دیوونه‌ی.... .... ➣@CHERA_CHADOR