eitaa logo
درونِ ماه
318 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 🖤 ✍ صالح داشت چی میگفت؟ ‌ من این یکسال بخاطر اینکه مامان و بابا بحث ازدواج دوباره‌ای رو برام وسط نکشن اونجا نمیرفتم...یعنی خیلی کم پیش میومد توی خونشون برم،همیشه بیمارستان و دانشگاه رو بهونه میکردم و از دستشون فرار میکردم دیگه چقدر به خاستگارایی که بابا معرفی میکرد جواب منفی میدادم؟ چقدر میتونستم با شرمندگی توی چشمای بابا و مامان نگاه کنم؟ مگه من میتونستم شخصه‌ دیگه‌ای رو جای پارسا ببینم؟ این یه سال خودمو با مامان‌نفیسه و بابااسماعیل سرگرم میکردم...فکر نمیکردم اوناهم یه روز این تصمیمو برام بگیرن! دوباره از در واحدمون بیرون اومدم و با سرعت از پله ها پایین اومدم... داشتم از روبه‌روی واحد مامان‌نفیسه اینا رد میشدم که صدای مامان‌نفیسه باعث شد بایستم چرخیدم سمتش و با لبخندی مصنوعی سلام کردم...مامان‌نفیسه هم متقابلا با لبخندی جوابمو داد و گفت:میخوام باهات صحبت کنم +میدونم چی میخواین بگین! مامان:سارا باید حرفامو بشنوی!تا کی میخوای خودت و مارو اذیت کنی؟تاکی میخوای همینجور تنها توی خونه بمونی؟ مکث کرد و ادامه داد:سارا جان،پارسا دیگه نیست...اینو باور کن فکر نمیکردم یه روزی مامان‌نفیسه هم بگه اونارو اذیت میکنم،مگه من چیکارشون میکنم؟من فقط خودمم و خیال پارسا...همین و بس‌! با بغض گفتم:میدونم ، میدونم که نیست،اما من نمیتونم فراموشش کنم مامان زود گفت:کی گفت تو پارسا رو فراموش کنی؟من گفتم یا اسماعیل؟فقط الکی عمر خودتو تباه نکن...پارسا خودش هم از این کارات راضی نیست! سعی میکردم جلوی اشکایی که توی این چندوقت فهمیده بودم خیلی مزاحم هستن رو بگیرم +نمیشه مامان،نمیشه مامان به سمتم اومد و بغلم کرد... مثل یه بچه توی بغلش زدم زیر گریه و اینقدر گریه کردم که آروم گرفتم،مامان آروم روی سرم رو نوازش میکرد و تکرار میکرد:تو قوی هستی،تو دخترمنی،تو کسی هستی که پارسا رو عاشق خودت کردی... با شنیدن اسم پارسا بازم گریم شدت گرفت مامان منو از بغلش جدا کرد و اشکامو از روی گونم پاک کرد ‌ مامان با لبخندی که سعی میکرد غم نگاهشو ازم دور کنه گفت:کجا میرفتی؟ .... ➣@CHERA_CHADOR