eitaa logo
درونِ ماه
297 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 🖤 ✍ تا رسیدن به خونه ، مهشید همش درباره‌ی بچه‌های کوچیک صحبت میکرد و به معنی‌ واقعی داشت میزد توی ذوقم... در خونه‌رو باز کردم و وارد خونه شدم... ‌ برق‌هارو روشن کردم و بعد از شستن دست‌هام به سمت آشپزخونه قدم برداشتم...‌ برای ناهار قرمه‌سبزی درست کردم؛پارسا عاشق قورمه سبزی بود و این تنها غذایی بود که مستونستم خیلی خوب درستش کنم... با صدای زنگ خونه از آشپزخونه بیرون اومدم و در رو برای پارسا باز کردم... پارسا همینکه وارد خونه شد در آغوشم کشید و چند بار نفس عمیقی کشید،بوسه‌ی کوتاهی از پیشونیم خورد و ازم جدا شد ‌ پارسا:سلام بانوجانم مثل خودش با لبخند گفتم:سلام آقای خونم! ‌ پارسا چند بار نفس عمیق کشید و گفت:به به...عجب منو هوایی کردی تو! بازم با لبخند گفتم:تا بری لباساتو عوض کنی غذارو میکشم پارسا کیف‌چرم‌ قهوه‌ایشو روی کاناپه گذاشت ‌ پارسا:الان میام سرمو تکون دادم و وارد آشپزخونه شدم ‌ میز ناهارخوری دونفره‌ی کوچیکمون رو آماده کردم و برای خودم و پارسا غذا کشیدم... منتظر پارسا روی صندلی نشستم و به دستام خیره شدم... ‌ روبه‌روی تلویزیون نشسته بود و با دقت به حرف‌های گوینده‌ی اخبار گوش میداد کنارش نشستم و به نیم‌رخ جذابش خیره شدم،میدونستم خیلی خسته‌ست ولی مثل همیشه بخاطر اینکه من احساس تنهایی نکنم استراحت نمیکرد و تمام وقت‌هایی که در خونه بود رو با من سپری میکرد؛گاهی با آشپزی کردن،گاهی با بازی کردن،گاهی با تماشت کردن سریال یا فیلم،گاهی با گرفتن یه جشن کوچیک دونفره،گاهی....... روی کاناپه دراز کشیدم و سرمو روی پاهاش گذاشتم... پارسا نیم نگاهی به من انداخت و دوباره به تلویزیون خیره شد بعد از اینکه اخبار تموم شد کانال رو عوض کرد و گفت:خسته‌ای؟ +نه پارسا دستشو بین موهام کرد و آروم سرمو نوازش کرد پارسا:میشه یه قول به من بدی؟ +هرچی باشه قبول میکنم پارسا:موهاتو هیچ وقت کوتاه نکن! نفس عمیقی کشیدم و گفتم:چشم....قول پارسا با لبخندی که بر لب داشت گفت:ممنون چند دقیقه‌ای در سکوت گذشت که گفتم:راستی یچیزی پارسا همینطور که بیشتر توجهشو به تلویزیون داده بود گفت:چی؟ +داری بابا میشی پارسا:اها میدونستم چون حواسش به من نیست اینطور با این موضوع برخورد کرده... بعد از حدودا ده ثانیه با صدای نسبتا بلندی گفت:چییییییییی شونه‌هامو بالا انداختم و گفتم:هیچی پارسا:نه نه!یه بار دیگه بگو چی گفتی +نمیگم پارسا:بگو سارا...چی گفتی؟ ابروهامو بالا پروندم و گفتم:نمیگم پارسا:بگو دیگه .... ➣@CHERA_CHADOR