eitaa logo
درونِ ماه
297 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: 🌈 ✍🏻 ❤️ . . . واییی سری اومدم تو اتاقم که بیشتر از این کش پیدا نکنه این موضوع نمیتونم یهو به مامان بگم من از علی خوشم اومده هنوز خودمم مطمعن نیستم تازه میترسم این حس یه طرفه باشه و غرورم بشکنه😢 هی خدا این چه حسیه اخهه یهو از کجا پیداش شد من که اصلا ازش خوشم نمیومد 😭😭 رفتم وضو گرفتم سجادمو پهن کردم نمازمو خوندم سرنماز از خدا خواستم هر چی به صلاحمه پیش بیاره من راضی به رضای خدام بعد نماز یه زیارت عاشورا خوندم کلی آرامش میده بهم از وقتی که اومدم هر شب میخونم یه وقتایی میشه تو یه روز دو بارم بخونم☺️😍 . . . از روزه گلزار با زینب حرف نزدم اونم ازش خبری نشد بچم داره خجالت میکشه حتما😂😂 امشب قراره بریم خواستگاری کلی ذوق دارم قراره زینب عروسمون بشه😍😍 دارم لباس انتخاب میکنم خندم میگیره یاده اون وقتایی میوفتم که ازش بدم میومد اصلا جایی که بود من نمیرفتم 😂😂 یهو انقدر باهم صمیمی شدیم شخصیتشو که شناختم عاشقش شدم همینجوری که داشتم فکر میکردم آماده. شدم تقریباً 😬😬☺️☺️ مامان_حلماااا آماده شدییی دیره ها حلما_ارررره مامان پنج دقیقه دیگه میام مانتو کتیه آبیی کاربنیمو تنم کردم روسری ستشم لبنانی سر کردم به صورتم یه کوچولو کرم زده بودم با یه رژ خیلی یواش😂 بیش از این جایز نیست دیگه چادر عربی خوشگلمم سرکردم دیگه آماده آمادم همین جور که داشتم میرفتم پایین زیر لب باخودم حرف میزدم هی هول نشو عادی باش خودتو لو نده اگه قسمت باشه همه چی درست میشه اگه نه نباید خودتو ببازی یهو خوردم به یه چیز سفت _آیییی دماغم😢 یکم اومدم عقب دیدم حسین به یه لبخند وایساده جلوم کت شلوار مشکی با یه پیرهن سفید تنشه موهای مشکیشم به یه طرف شونه کرده خیلی خوش حالت شده😍😍 حسین_چیه خواهری ضربه انقد شدید بود اینجوری هنگ کردی😂 حلما_هاان نه داشتم نگاهت میکردم چه خوب شدی 😍😍 حسین_قربون شما. حالا چی میگفتی باخودت که من به این گندگی رو ندیدی😂😂بر من داریم میریم خواستگاریا تو چرا هول شدی حلما_اییییش حواسم یه جا دیگه بود ندیدمت خب 😂کیی من هول بشم سخت در اشتباهیی برادر بابا_نمیخواین راه بیوفتین دیر شداااا بعدام وقت هست شما دوتا باهم بحث کنید😂 مامان_اره بریم دیگه سر راه باید گلی روکه سفارش دادیم هم بگیریما _بریم بریم ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
📚: 🖤 ✍ [روز‌بعد] صالح:ساراااااااا همینجور که پتو رو روی صورتم میکشیدم گفتم:بله؟ صالح:پاشو دختر،نماز صبحتو که نخوندی الانم میخوای بخوابی؟بابا پاشو برو مدرسه توی عالم خواب خندیدم و گفتم:مدرسه! صالح:مگه پارسا دیشب نگفت زود برو زود هم برگرد؟بابا امروز انتخاباته خطرناکه یاد دیشب و حرفای پارسا افتادم و سرجام نشستم صالح خندید و گفت:ببین تا اسم پارسا رو اوردم بیدار شدی! +بروبابا از روی تخت پایین اومدم که صالح زد زیر خنده گیج سرمو تکون دادم و گفتم:به چی میخندی؟ صالح:خودتو نگاه رفتم جلوی اینه ایستادم و با دیدن خودن یهو زدم زیر خنده! صالح همنیجور که میخندید گفت:این چه طرزشه؟ میخندیدم و نمیتونستم چیزی بگم... یکی از پاچه‌های شلوارم رفته بود بالا و موهام مثل آدم‌خور ها شده بودن،چشمام باد کرده بودن و رنگ صورتم پریده بود! بعد از دوسه دقیقه خندیدن به صالح گفتم: +برو بیرون میخوام لباسامو عوض کنم صالح:باشه آبجی خوشگله +چیییی؟ صالح:گفتم باشه آبجی خوشگلهههه دمپاییمو در آوردم که بزنم تو سرش که از در اتاق بیرون رفت و درو بست... [دوساعت بعد] +رعنا بیا رعنا:بله؟ +چرا اوضاع اینقدر خرابه؟الان ما چیکار کنیم؟ رعنا:من نمیدونم بخدا...ولی اگه همینجور پیش بره دانشگاه میره رو هوا! همون موقع گوشیم زنگ خورد و مجبور شدم از جمعیت دور شم... مامان بود،جواب دادم... +سلام مامان مامان:سلام دختر،کِی میای؟ +چرا کار مهمی دارین؟ مامان:نه...کاری که ندارم.ولی تو بیا ، اونجا خطرناکه! +مامان چه خطری آخه؟ مامان:نمیدونم دلم شور میزنه +الهی من فدات شم...نگران نباش میام مامان:باشه مواظب خودت باش خداحافظ +چشم خدانگهدار گوشیو قطع کردم و توی جیبم گذاشتم ، حس کردم کسی کنار ایستاده و نگاهم میکنه...رومو برگردوندم که یه خانم چادری رو دیدم،کمی که دقت کردم دیدم کیفم دستشه خواستم چیزی بگم که اون زودتر گفت:این کیف شماست؟ +اره...دست شما چیکار میکنه؟ بدون پاسخ دادن به سوالم گفت:شما باید با ما بیایین با ترس گفتم:کجا؟ –بهتون میگیم .... ➣@CHERA_CHADOR