eitaa logo
درونِ ماه
297 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
: .... 🙃 سوار ماشین شدیم دیدم سیدجواد داره توی یه ورق چیزی مینویسه من:داداش چیکار میکنی؟ سیدجواد:چه کنیم دیگه 😢 الان مثلا من مدافع حرمم دارم وصیت نامه مینویسم 🙃 من:ان شاءالله یه روز جدی جدی مدافع حرم میشی😉😘 سیدجواد:ان شاءالله😢 یهو دیدم ماشین وایساد راننده رفت پایین فهمیدیم مینی بوس خراب شده مسئول:وای خدا الان چیکار کنیم سیدجواد:آقا من مکانیکم وسیله دارین؟ مسئول:جدی؟؟الهی خیر ببینی احتمالا راننده داره سیدجواد رفت پایین منم پشتش رفتم یه نگاهی کرد سید جواد:باید زیر ماشینو یه نگاه بندازم عمامه شو داد بهم اون برگهدای هم که توش وصیت نامه نوشته بود روهم داد دستم دراز کشید کنار ماشین و داشت یه چیزاییو نگاه میکرد یهو دیدم یه چیزیو داره دستکاری میکنه سریع بلند شد یه چیزی توی دستش بود جاده خلوت بود دیدم داره همینطوری میدوه و دور میشه من:داداااش کجا میری؟ صدای انفجاری بلند شد (((و سجاد پرکشیدن آرزوهای خواهرش را دید و او فهمید که آن چیزی که دست جواد بوده بمب بود و جواد بخاطر نجات جان انها جان خود را فدا کرد اون سعی کرد آن بمب را از آنها دور کند تا مبادا به مسافران آن مینی بوس آسیبی برسد))) و او بالاخره شهید شد ۳ ماه بعد (((از زبان سجاد))) اومدم سر مزار سید جواد گلارو گذاشتم روی سنگ مزارش من:سلام داداش چطوری؟اون شب به حرفات گوش کرده بودم یواشکی حلالم کن😔 راستییی اومدم یه خبری بهت بدم البته توخودت میدونم حواست بهمون هست و میدونی داداش بابا شدنت مبارک🙃😇😍
📚: 🖤 (قسمت‌اخر)✨ ✍ •سه‌سال‌بعد• +سارا بانو بیا دیگه صدای سارا با خنده‌ی فاطمه قاطی شده بود +الان میام...تو کفشای فاطمه رو بپوش ‌ سرمو تکون دادم و روبه فاطمه گفتم:عه!گریه نکن دختربابا فاطمه همینجور که یچیزایی میگفت دستاشو توی سرم میزد و میخندید دم در،روی پام نشوندمش و با لبخند گفتم:بابایی کفشاتو بپوشم؟ فاطمه دستاشو به هم میزد و با ذوق نگاهم میکرد کفشاشو پوشیدم که بالاخره سروکله‌ی سارا پیدا شد +چه خوشگل شدی سارا ابروهاشو بالا پروند و گفت:خوشگل بودم خندیدم و گفتم:حرفمو پس میگیرم سارا با اخم مصنوعی گفت:یعنی چی؟یعنی من زشتم؟ نگاهی به فاطمه که با خنده منو سارا رو نگاه میکرد کردم و گفتم:من همچین حرفی زدم دختر خوشگلم؟ ‌ فاطمه سرشو به علامت اره تکون داد که سارا قرمز شد! خندیدم که سارا گفت:اصلا من نمیام!خودت و دخترخوشگلت برین "دخترخوشگلت"رو خیلی محکم گفت! داشت برمیگشت اتاق که گفتم:منظورم این بود خوشگلتر شدی سارا چرخید سمتم و گفت:باشه میبخشمت با این حرفظ دوتایی زدیم زیر خنده و باهم از خونه خارج شدیم... توی راه فاطمه هی دست میزد و به من و سارا نگاه میکرد +سارا شیرخشکشو آوردی؟ سارا:اره تو کیفمه +اها...یادت باشه اگه خواست گریه کنه بیا بدش به خودم! سارا جوری نگاهم کرد که باعث شد از خنده سرخ شم سارا:خودم مراقبشم +حالا اگه گریه کرد سارا:عمرا +سارا! سارا:بچه‌ی خودمه و فاطمه رو به خودش فشرد +بچمو له کردی سارا شاکی گفت:چه بچم بچمی هم میزنی جلوی خندمو گرفتم که نزنم زیر خنده +ته کلام اینکه خیلی مواظبش باش سارا کفری گفت:پارسا! دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و به معنیه واقعی از خنده پوکیدم! فاطمه که تمام مدت با تعجب نگاهشو روی منو سارا میچرخوند با دیدن خنده‌ی من خندید که باعث شد ساراهم بخنده سارا:فدای خندهات شم مامانی 😍 ➣@CHERA_CHADOR