eitaa logo
درونِ ماه
314 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
روز ³⁷چله‌خودسازی‌و‌ترک‌گناه:)〽️
.."💔 حالادیگر؛ دنیاباهمه‌ی‌بزرگی‌اش؛‌برایم‌کوچک‌شده! می‌توانم‌بگویم‌که‌دیگر‌کم‌آورده‌ام! باران‌که‌می‌بارَددلتنگم.. آفتاب‌که‌می‌تابددلگیرم.. انگارهیچ‌چیزی‌دیگرخوشحالم‌نمی‌کند نمی‌شودبیایی..؟! قرارِدل‌های‌بی‌قرار.."💔 صبح‌جمعه‌ای، دلم‌به‌هربهانه‌ای،بهانه‌ی‌تورامی‌گیرد! ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADORh
•🌿❛ 💡 وقتی ناراحتی،🥺 ميگن خدا اون بالا هست...😍 وقتی نا اميدی،☹ ميگن اميدت به خدا باشه...😍 وقتی مسافری،🙂 ميگن خدا پشت و پناهت...😍 وقتی مظلوم واقع باشی،😶 ميگن خدا جای حق نشسته😍 وقتی گرفتاری،ميگن😣 خدا همه چيو درست ميکنه😍 وقتی هدفی تو دلت داری😁 ميگن از تو حرکت از خدا برکت😍 پس وقتی خدا حواسش به همه🙂 و همه چی هست..ديگه غصه چرا؟؟🙃✨ ‍‌‌‌‌‌ ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
•🌿❛ ࢪاست‌مےگفت... ازگناھ‌ڪہ‌بگذࢪے؛🥀 ازجانت‌هم‌ࢪاحت‌میگذرے..✨ ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
•🌿❛ ☕ زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند،💔 مراقب حرف هایمان باشیم. ✨ ‍‌‌ ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ @CHERA_CHADOR
به وقت رمان😍
📚: 🌈 ✍🏻 ❤️ . بعدش مثل تمام وقتایی که نماز میخوندم حال خیلی خوبی پیدا کردم تو دلم از زینب کلی تشکر کردم که باعث شدنماز بخونم دیگه کم کم مهمونا از راه رسیدن مامان هم اومد با لبخند رضایت به صورتم نگاه کرد اول تعجب کردم بعد متوجه شدم بخاطر موهامِ احتمالا😄😄 . . اول یه آقایی شروع کرد به سخنرانی ما هم به مهمونا جا نشون میدادیم و ازشون پذیرایی میکردیم آخرای سخنرانی جمعیت خیلی زیاد شده بود دیگه جا برای راه رفتن هم نبود ما تو آشپزخونه ایستاده بودیم برقارو خاموش کردیم زینب کنارم ایستاده بود مداحارو خیلی نمیشناسم ولی یه سریاشون وقتی میخونن انقدر بااحساس میخونن که ناخوداگاه ادم اشک میریزه . . صدای مداح بلند شد یکم که گذشت متوجه شدم علیِ انقدر با سوز میخوند که منم گریم گرفت ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
📚: 🌈 ✍🏻 ❤️ .. . همیشه بعد گریه کردن آروم میشم اشک هامو پاک کردم و رفتم آشپز خونه که تو پذیرایی کمک کنم جمعیت زیادی اومده که پذیرایی یکم مشکل میکرد البته از یکمم هم بیشتر همش دقت میکردم دست و پای مردمو له نکنم یه جاهایی رو برای رفت و آمد در نظر گرفته بودن ولی اونجا ها هم کم و پیش خانم ها نشسته بودن تموم تلاشم رو کردم که به بهترین شکل ممکن پذیرایی کنم... با همه سختی هایی که داشت حس خوبی داشتم . . مراسم حدودا تا 11 شب ادامه داشت زیاد مردم رو نگه نمیداشتن که به کار و زندگیشون برسن و از نماز صبح جا نمونن مشخصه که وقتی دیر میخوابی سخته برای نماز بیدار شدن البته من که نماز خون نیستم ولی به نفع اونایی که میخونن چیه بعضی روضه ها تا2_3 شب ادامه داره آدم خسته میشه حدود یک بود که برگشتیم خونه از خستگی رو پا بند نبودم یه شب بخیر گفتم و سری رفتم تو اتاقم خیلی زودخوابم برد . . . گم شده بودم تنهایی هیچکس نبود باهام یه جای غریبی بودم که تاحالا ندیده بودم وسط نگرانیام یه حسی بهم میگفت نترس اتفاقی نمیوفته از خواب پریدم صبح شده بود وای خدا این چه خوابِ عجیبی بود 😢😢😢 ساعتو نگاه کردم 8 بود خوابی که دیدم سخت فکرمو مشغول کرد اخه کم پیش میاد من خوابی ببینم یه آبی به صورتم زدم و رفتم پایین مامان و حسین و بابا سر میز داشتن صبحانه میخوردن حلما_سلام صبح بخیر😊😊 بابا_سلام دخترگلم صبحت بخیر مامان_صبح بخیر عزیزم بیا بشین برات چای بریزم حسین_به حلما خانوم سحر خیز😍😍 عجبه زودبیدار شدی افتخار دادی کنار ما صبحونه میل کنی😂 حلما_خو حالا تو یه روز سربه سر من نزاری نمیشه برادرجان☹️😂 حسین_نوچ نمیشه😉😊 نشستم سر میز مشغول خوردن شدم وای همش صحنه هایی که تو خواب میدیدم جلو چشممه حلما_باباییی بابا_جانم حلما_هیچی😐 راستش نمیدونم چطوری تعریفش کنم انقدر گنگ بود برام که بیانش سخته بابا_چیزی میخوای دخترم؟ بگو خب حلما_نه‌نه چیزی نیست حسین_راستی خواهری خسته نباشی دیروز کلی زحمت کشیدی حلما_خستگی نداشت که 😊😊 حال خوبی داره کار کردن برای امام حسین حسین_اووهوم همینطوره خوش حالم که متوجه شدی بابا و حسین رفتن سر کار شبم قرار شد با مامان زودتر بریم برای کمک تا شب برنامه خاصی ندارم حس حاله بیرون هم نیست گوشیمو برداشتم یه گشتی تو اینستاو تلگرام بزنم یه چند روزی بود سرنزده بودم ۶دیگه مثل قبل محیطشو دوست ندارم شاید بخاطر اینه که میونم با سپیده و نگین شکرآب شده چون بیشتر به هوای اونا آنلاین میشدم گروهی که باهم داشتیم یه سری پیام بود حوصله خوندشونو نداشتم بیخیال خارج شدم یه شماره ناشناس پیام داده بود عکس نداشت ولی شمارش آشنا بود پیامو باز کردم ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
📚: 🌈 ✍🏻 ❤️ . . . انگار آب یخ ریختن رو سرم دستام میلرزید خودشه برای چی به من پیام داده مونده بودم چیکار کنم وای همه چیز اومد جلو چشمم این دوست داشتن نبود دیگه یه حس بد یاداونموقه ای افتادم که فهمیدم بخاطر پول بابام‌میخواست به من نزدیک شه تنم شروع کرد به لرزیدن این آدم ارزش جواب دادن نداره دودل بودم که چیکار کنم بلاکش کردم شمارشم گذاشتم تو بلاک لیست ولی همین پیام کافی بود برای بهم ریختن من اونهمه وقت طول کشید احساساتمو ترمیم کنم حالا با یه پیام بعد این همه وقت شدم همون حلمای ضعیف . . . سعی کردم بهش فکر نکنم یاد شب افتادم که قراره بریم هیت یه دل سیر گریه میکنم اونجا فقط آرامش میخوام همین.. . . . مامان_حلما جان حلما_جونم مامان مامان_آماده شو بریم دیگه نزدیک هفته ساعت حلما_باشه الان اماده میشم😔 بی حوصله پاشدم لباس مشکیامو تنم کردم حوصله آرایش هم نداشتم دلم خواست چادر سر کنم اول برش داشتم باز بیخیال شدم انداختمش رو تخت خودمو تو اینه نگاه کردم یه خلعی حس میکنم که نمیدونم چطور پرمیشه حجابم مشکلی نداشت چون حوصله نداشتم واقعا به خودم برسم به چادرم که رو تخت افتاده بود نگاه کردم دلم میخواد منم بفهممش دلم میخواد امام حسین منم دوست داشته باشه😔😔 تصمیمو گرفتم چادرمم سر کردمو رفتم بیرون مامان با تعجب نگاهم کرد خواست چیزی بگه که پیش دستی کردم _گفتم زشته تو مراسم امام حسین بهش احترام نزارم چادرو بخاطر همین سر کردم☺️ مامان_آفرین دخترم ماشالا ببین چقدر خانوم تر شدی باچادر _بریم مامان😘 سعی کردم درست سرش کنم یاد مشهد افتادم که تمام موهام زده بود بیرون و همش غر میزدم اما الان سعی کردم درست سر کنم سختمه یکم اجباری هم در کار نبوده ولی نمیدونم چرا باهاش یکم آرامش گرفتم😊 تا خونه زینب اینا راهی نبود تصمیم گرفتیم پیاده بریم پنج دقیقه بعد رسیدم جلو درشون . . زینب و مامانش اومدن به استقبالمون زینب منو با چادر دید کلی ذوق کرد اول فکر کرد بخاطر خوندن کتاباست بهش گفتم هنوز فرصت نکردم بخونم و بخاطر مراسم سر کردم بازم کلی ازم تعریف کردو گفت خیلی کاره خوبی کردی ازش خواستم اگه کاری هست الان انجام بدم و موقه شروع مراسم منم بشینم پیش بقیه فکر کنم متوجه شد حاله خیلی خوبه ندارم با شروع مراسم یه گوشه ای نشستم و بی صدا شروع کردم به اشک ریختن روضه خونده میشد گریه من شدت میگرفت برای اولین بار تهه دلم خواست منم یکی مثل زینب باشم دلم خواست به خدا نزدیک بشم اما چجوری خیلی دورم این که اراده ی این همه تغییر رو تو خودم نمیبینم ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ http://eitaa.com/CHERA_CHADOR
📚: 🌈 ✍🏻 ❤️ . . . همیشه آخره مراسم علی میگه اربعین جا نمونید از امام حسین دعوت نامه هاتونو بگیرین و صدای ناله ها اوج میگیره همشون از تهه دل زار میزنن منم تهه دلم خواست اما جدیش نمیگیرم اخه امام حسین اینهمه عاشقاشو میزاره منو دعوت میکنه😢 توهمین فکرا بودم برقا روشن شد سری اشکامو پاک کردم خودمو جمعو جور کردم رفتم تو اشپزخونه _زینب جون ببخشید امشب اصلا نتونستم کمکت کنم زینب_نه عزیزم این چه حرفیه سبک شدی؟ حلما_آره خیلی بهترم😊 _میگما داداشت صداش خیلی خوبه هاا😁 تا حالا دقت نکرده بودم زینب_آررره ماشالا داداشِ منه دیگه😁 خو اخه تو سایه این بچه رو با تیر میزدی😂 حلما_کدوم بچه🤔😐 زینب_علی دیگه حلما_آهااان😂 انقد ضایع بود؟ زینب_اوهوم انقد😂 حلما_الان باید تجدیدنظرکنم😄😄 زینب_که سایشو باتیر نزنی دیگه؟ حلما_اوهوم😂😂☺️ زینب_ای شیطون بیا بریم این شیرارو پخش کنیم الان میرن مهمونا _بریم بالاخره همه ی مهمون ها رفتن و کارا انجام شد حسابی خسته بودم و خوابم میومد نمیدونم مامان زینب به مامان میگفت که چشم های مامان برق میزد و حسابی ذوق زده بنظر میرسید...🤔😬 اخیش بالاخره حرفشون تموم شد مامان_ حلما جان آماده شو بریم دخترم _ چشم 😘 مامان_ دخترم ببین داداشت کجاست پیداش نمیکنم صداش کن بیاد بریم که دیر وقته معلومه که حسین کجاست حتما پیش علی دیگه😕 باید تو بخش مردونه باش چادرمو مرتب کردم و راه افتادم سمت مردونه فکر کنم دیگه همه رفتن جلوی در وایسادم و حسین رو صدا زدم ولی نشنید 😐 ناچارا رفتم داخل همون طور که حدس میزدم همه رفتن پس اینا کجان؟ علی_ چیزی شده حلما خانم؟ اینجا چیکار میکنید؟ واییی ترسیدم 😑😑 این از کجا مثل جن پیداش شد اخه _ دنبال حسین می‌گشتم فکر کردم باید پیش شما باشه علی_ بله پیش من بود تلفنش زنگ زد رفت بیرون جواب بده بنده خدا انگار صداش گرفته اخی مادر به فداش😅 ناخودآگاه گفتم صدایی خوبی دارید مداحی هاتون... یهو خشکم زد 😮😮 من دارم چی میگم الان پیش خودش چی فکر میکنه؟؟؟ سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم : یعنی فکر کنم مداح موفقی میتونید بشید بیچاره انگار یکم خجالت کشید همون جور که سرش پایین بود گفت لطف دارید حسین_ عه حلما تو اینجا چیکار میکنی؟ اخیش بالاخره پیداش شد سریع گفتم دنبال تو می‌گشتم داداش بریم که مامان منتظره حسین_ برو خواهری الان میام زیر لب خداحافظی گفتم و سریع رفتم بیرون وای چقدر بد شد حالا پیش خودش چه فکری میکنه نه به اون موقه که سلام هم نمیادم بهش نه الان که شروع کردم به تعریفش حالا میگه این دختره خله😂😢😏 ||🌱 ᴶᵒⁱⁿ🕶🌻⇟ http://eitaa.com/CHERA_CHADOR