eitaa logo
درونِ ماه
318 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
365 ویدیو
26 فایل
بسم‌‌‌ او..! ماجرای ماهِ آواره‌ی آسمان . 🌙 شروط:: @Sharayet99 ناشناس‌جانا:: @ZEHNIJAT
مشاهده در ایتا
دانلود
📚: ❤️ ✍ shiva_f@ شکی نداشتم که پاهای علی خوب میشه چون خدا بیشتر از اونی که فکرشو کنم هوای منو و عشقمو دارم. .................. علی علی ببین هستیا داره صحبت میکنه ببینش؟! -ای جونم عزیزم ماشاالله چرخ ویلچرش و چرخوند و رفت تو‌اتاق.نمیدونم چش شده بود تو این یک‌ماهی که مرخص شده بود با دیدن خنده و شیرین بازیا هستیا ذوق نمیکرد..!! تق تق تق -اجازه هست اقا؟! بفرما ملکه خانم الهی فدای اون ملکه گفتنت شم - علی.... جونم - چیشده ؟! ‌چرا با دیدن هستیا ذوق نمیکنی؟ - چیزی نیس خانومم یکم ناخوش احوال بودم اومدم استراحت کنم. - اهان منم که گوشای بلند مخملی دارم؟ اره؟ خندید و گفت: نمی دونم شاید ااا لوس😧 هههه ای جونم قیافشو ببین چقدر حرص میخوره؟! - اگه تو منو با کارات حرص ندادی ؟! حالا ببین کی گفتم؟! خندید و گفت: خانم خانما بگزیم از اینا مگه شما قصد جمکران نکره بودید؟! - اره ولی....! ولی چی ؟ - آدم که از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه.دیگه عمرا بزارم با ماشین جای بریم... - ای بابا حالا مگه چیشده قیافشو حالا که متاسفانه زنده موندم و باید شمارو تحمل کنم😭 - علیییی واقعا که اصلا منو باش دارم با کی حرف میزنم.! اههه به نشونه قهر رومو برگردونمو رفتم سمت در که گفت: خب حالا ملکه خانم قهر نکن حوصله ناز کشیدن ندارم!! پرو پرو گفتم - وظیفته بکشی😏 دستی دور کمرم گرد شد و گفت : معلومه ناز شما کشیدن داره بیا بشین میبینی نمیتونم دنبالت بزارم.... رومو برگردونم با حرفش اشک تو چشمام جمع شد.نکنه علی واس عشق من به بچه با دیدن هستیا ناراحت میشه؟! وای خدای من..... -علی جونم - جون نرجس بگو چرا با دیدن هستیا بهم میریزی؟! نرجسی خواهشا تموم کن بحثتو من چیزیم نیس. - باش پس دیگه جون منم واست مهم نیس؟! بس نرجس خوب میدونی چقدر واسم مهمی و جونت واسم عزیزه پس لطفا تمومش کن.... 😢😢😢😢 سرمو پایین انداختم و رفتم پایین. .......‌‌‌‌........ چند روزی میشد جز سلام حرف دیگه ای باهاش نمیزدم با اینکه از درون داغون میشدم ولی مجبور بودنم. بدون جشن عروسی و لباس عروس رفته بودم سر خونه زندگیم.علی قول داده بود اگه پاهاش خوب بشه جشن عروسی بگیریم. تو مدتی که علی تو کما بود دانشگاهمو ام ول کرده بودم.یه ترم بیشتر نمونده بود.ثبت نام کرده بودم تا تو خونه تنها نباشم .علی ام صبح ها باباش میمومد و میبردتش شرکتش اونجا کار حسابداری میکرد. ............... ظرف غذارو برداشتم ببرم بشورم که دستمو کشید و گفت: ملکه بشین کارت دارم!! فدای ملکه گفتنت چقدر تو این مدت دلم تنگ شده بود قهر بودیم. - منتظرما نرجسی من بهتر از هرکسی میدونم تو چقدر عاشق بچه ای،میدونم مثل همه دخترا دوست داشتی لباس عروس بپوشی و جشن بگیری ولی با اون اتفاق و وضع الان من ؛ بی حاشیه میگم تو میتونی دوباره ازدواج کنی خانومی خوشیخت بشی ، بچه بیاری و... 😓😓😓😓 ... ➣@CHERA_CHADOR
📚: ❤️ ✍ shiva_f@۱ بغض گلمو گرفته بود -بسه علی میدونی داری چی میگی؟! من عاشق تو و زندگیمم و حاضر نیستم از دستش بدم.و مطمعنم تو خوب میشی!! اشک ها صورتمو خیس کردن علی اشکامو پاک کرد و گفت: باشه گریه نکن، میدونی این اشکات منو نابود میکنن پس لطفا..... .................... یه ماه گذشت و بلیط قطار هم اماده شده بود قرار بود ما مامان بابای علی و علی بریم مشهد. ساک و جمع کرده بودم علی ام خوشحال به نظر میرسید از اون شب به بعد زندگیمون دوباره جون گرفت و صدای خنده و شیطنت هامون گوش حسودارو کر میکرد.... - علی جون علی! - حال من با بونت خوبه 🌼 حال منم با بودن پیش ملکه خوبه😏 .............. رو به روی حرم نشسته بودم و فقط اشک میریختم کاش میشد اقا امام رضا علی رو شفا بده با جریه اقا رو التماس میکردم. دستی رو شونم خورد سرمو بالا اوردم.خادم میانسالی بود گفت : چیزی شده دخترم؟! - از اقا شفا می خوام‌شفای عشقم😢 - آقارو به پهلوی شکشته مادرش یا جوادش قسم بدی اگه مصلحت باشه بی شک رد نمیکنه. اینو گفت و رفت!!! سرمو رو مهر گذاشتمو گفتم : اقا جون به پهلوی شکسته مادرت زهرا (س) علی رو شفا بده.اینقدر گریه کرده بودن خوابم برده بود. یه خانم قد خمیده اومد پیشم یه کاغذ بهم داد و گفت : بگیر دخترم و بدون خدا خیلی دوستت داره!!! گفتم شما؟! گفت: مادر همونی مه به جان مادرش قسمش دادی و رفت... هرچی صداش کردم بر نگشت.برگه رو باز کردم دیدم توش نوشته به نام خالق هستی ((( شفای مریض ))) دخترم نرجس پاشو عزیزم..‌. از خواب پریدم تو دستمو نگاه کردم چیزی نبود و چندبار اینور و اونور و دید زدم و داد زدم بی بی جان کجایی؟! مادر علی متعجب نگاهم میکرد‌. مادر رو بغل کردمو اشک میریختم.بعد تعریف کردن قضیه سریع با مادر رفتیم طرف علی... تو صحن رو به روی حرم رو ویلچرش نشسته بود و اشک میریخت با دیدن ما اشکاشو پاک کرد و گفت: ااا اومدید بریم پس متعجب پرسیدم - علی تو نمیتونی راه بری؟ 😐 .... ➣@CHERA_CHDOR
تولدت‌مبارک‌حضرت‌ماه🌘✨ ➣@CHERA_CHADOR
...... :)
بسم اللھ الࢪحمݩ الࢪحیم🌝✨
به رسم هر روز^•^ 🌱
•🌿❛ میگفت : هرچی‌کہ‌خدابخواد؛ همه‌چی‌رومیسپرم‌بہ‌دست‌ِخودِ‌خدا چون‌فقط‌خودشِ‌کھ هم‌بھترین‌رومی‌خواد، وهم‌بھترین‌رو رقم‌میزنهـ (:''🌿 @CHERA_CHADOR
به وقت رمان💙
📚: ❤️ ✍ shiva_f@ علی دستشو گذاشت رو سرم و گفت - تب که نداری حالت خوبه؟! مادرشم مثل من زل زده بود به پاهای علی و متعجب نگاهش میکردیم - شماها چتونه من رفتم بیاین بریم دیگه!! خواست چرخ ویلچرو بچرخونه که.... یا امام رضا... چرخ تکون نمیخورد علی چندبار تلاش کرد ولی.... متعجب گفت: اینکه سالم بود چیشده؟! نگاهی به مادرش انداختم لبخندی رو لبم نشست رو به روی علی زانو زدم و گفتم: - عزیزم بلند شو تو باید راه بری !! تو میتونی راه بری علی زد زیر خنده و گفت - بیا مامان عروستم دیونه شد و رفت. پاشو نرجس برو یه ولچر بیلر بریم هتل. حق داشت باور نکنه.سرمو گذاشتم رو پاهاش گفتم جون نرجس یبار تلاش کن!! میدونستم رو قسمم جونم حساسه... بی امید دست منو گرفت و..... نه نه مگه میشه؟! خدایا شکرت علی بلند شد . ........... بعد دو ساعت که مردم از دورمون جمع شدن برگشتیم هتل. همه تو شک بودیم .اقا محسن بابای علی با دیدن علی جا خورد ولی همه بعد فهمیدن قضیه خواب من باور کردن. بهترین روز و بهترین سفر عمرمم رقم خورد. خداجواب خواهشمو داد..... خدایا منو شرمنده خودت کردی ممنونم. ............ سه روز بیشتر نموندیم و برگشتیم تهران.خانواده منم با دیدن علی بالاخره باور کردن حرفای پشت تلفونمون رو. خواستیم یه جشن کوتاه بگیریم به شکرانه خوب شدن حال علی که اقا محسن به علی گفت: بهتر جشن عروسی رو که به عروسم قول دادی بگیری. علی دستاشو رو چشمش گذاشت و گفت: به روی چشم من نوکر ملکه ام هستم. ............ طی دو هفته سریع تمام کارهای عروسی انجام شد‌. قرار شد روز جشن ازدواج حضرت علی و فاطمه ماهم مراسم بگیریم. شب عروسی عاشق ترین زوج دنیا. ... ➣@CHERA_CHADOR
📚: ❤️ ✍ shiva_f@ عروس خانم اقا دوماد دم در منتظرنا.... شنلمو سر کردم و رفتم دم در.علی با دیدن من گفتم: وای خدای من از ملکه بالاتر چی داریم من به این خشکل خانومم بگم؟! - مسخرم میکنی نه؟! - نه جون خودم خیلی خشکل شدی نرجسی - ممنون عشقم تو هم مثل شاهزاده ها شدی! - اوه اوه نمردمو خانمم از ما تعریف کرد😏 بیا بریم که دیر شد نازی چندبار زنگ زده آتلیه ام نرفتیم.... اینقدر حرص نخور خانومی واست خوب نیس!😅😅😅 ................ هورا عروس دومادم اومدم صدای جیغ بچه ها تا بیرون باغ میرسید‌.واس صرفه جویی مراسم رو تو باغ باباش گرفتیم .قرار نبود تو زندگیمون اصراف کنیم.علی درو باز کرد واسم و بعد روبوسی با مامانم و مامانش و .... خیلی حال خوبی داشتم بودن کنار علی بهم ارامش میداد.خدایا بازم بابت تمام چیزایی که دادی و ندادی شکرت. ............... اون شب هم بهترین شب رقم خورد و بعد از عروس گردون رفتیم‌ خونمون. - علی جونم - ممنونمم ازت واسه چی؟!؟؟ - واس بودنت اینکه هستی و هوامو داری یه دنیا می ارزه من الان خوشبخت ترینم دیگه هیچی نمی خوام واقعا خوشبختم. اااا ببین چرا دروغ میگی؟ - 😐من کی دروغ گفتم!؟ یعنی تو از خدا بچه نمی خوای؟! - 😉اون جای خودش ولی هنوز زوده . ..‌‌‌‌‌................ علی بدو دیگه دیرم شد.روز اخر دانشگام بود دیگه مدرکمو میگرفتم و باید کار میکردم دوست نداشتم تو خونه بمونم. - اومدم بانو اومدم در دانشگاه پیاده شدمو رفتم علی یه ماه دیگه سال تحصیلی شروع میشه یادت نره به بابات بگیا.... - چشم خانومی برو دیرت نشه. چون بابای علی تو اموزش پرورش بود بهظ گفته بودم واسم تو یه مدرسه کار پیدا کنه. می خواستم مشاور مدرسه بشم چون دوست داشتم رشتمو..... .............. - خانمی خانمی بدو بیا یه خبر توپ برات دارم!! - جونم اقایی چی شده؟! بفرما مبارکه؟! -این چیه؟! شما به عنوان مشاور تو مدرسه راهنمایی استخدام شدی!!؟ - جدی میگی علی؟! بگو جون نرجس؟! ااا مگه جونتو از سر راه اوردم اینو بابا بهم داد گفت بهت بگم.! - وای خدایا شکرت عاشقتممم ............... علی بیا دیگه باهام تا باهم بریم باهم داخل‌. - سلام‌خانم سلام عزیزم بفرما خوش اومدی - ممنونم .من خانم محمدی مشاور جدید مدرستون هستم. خوشبختم عزیزم بفرما - معرفی میکنم اقا علی همسرم سلام خوش امدید ممنونم علی اروم در گوشم گفت پس من میرم دیگه روز اول کاریت گند نزنی فردا اخراجت کننا!! - ااا علی باز شروع کردی باش باش من تسلیم هرچی خانم بگن. من رفتم .خدافظ - علی یارت عشقم.مراقب خودت باش. ............. خدارو شکر از کارم راضی بودم. دیگه وارد شده بودم تو سر و کله زدن با بچه خا دوست داشتم مشکلاتشونو حل کنم و از کارم لذت میبرم.تقریبا ۴ ماه از سال تحصیلی گذشته بود و میشد..... اهان الان دقیقا ۷ ماه از ازدواجمون میگذشت. چون علی تک بچه بود مادرش بعد ازدواج علی تنها شده بود و تنها امیدش نوه دار شدنش بود. ......... اون روز بعد مدرسه رفتم ازمایشگاه تا جواب ازمایشمو بگیرم. منشی یه نگاه به کامپیوتر کرد و گفت:🤔🤔😢😢 ... ➣@CHERA_CHADOR
به وقت رمان😍