eitaa logo
اعشاق الرضا
1.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
145 فایل
﷽ 🕌✨یارضاگفتم‌ُواشدبه‌نگاهت‌گره‌ها… ִֶָ اطلاعات↶ @Eashagh_reza_Shorot ִֶָخدمات+تبلیغات↶ @khedmat_ma ִֶָ خادم‌کانال↶ @majnon_reza ִֶָطلبه‌پاسخگو↶ @mahdeiei ִֶָکانال‌دوم↶ @najva_majnon ִֶָارتباطات‌ناشناس↶https://harfeto.timefriend.net/17220592755215
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
هر سوالی دارید درمورد شهید دانشگر ، پیویم بپرسید تا همشو جمع کنم و از پدرشون بپرسم 🙂✨
خیلی‌نامردیه‌عا:( چنتالف‌داشتیم؟میتونین‌بگید!؟ همسنگری‌ها!!! ی‌دستی‌میرسونید؟
هدایت شده از 「غریب طوس」
https://eitaa.com/joinchat/3457614164Cfef9af59a8 گپ دخترونه دخترا بیاین حرف بزنیم🙃🖐🏽 راستی باید یه قوانینی هم برای گپ بزاریم حرف بد ممنوعه گیف بد ممنوعه توهین به همیدیگه هم ممنوعه هرکی اهمیت نده ریمو میشه🙃🖐🏽
‹🕌✨› ای روضه که دهر زِ بویت معطر است‏ آبت زِ کوثر و گِلَت از مشک و عنبر است‏ ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌✨› بفرمایید چند لحظه آرامش ناب😇 مثل کبوتر به هوای تو پَر می‌کشم🕊 ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› اسلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی❤️ ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› گـردفـرشِ‌حرمـت هسـت‌‌شفـٰاۍِدل‌مـٰا؛ هرکہ‌زائـرشـده آرام‌گرفتہ‌سـت‌اینجـٰا💛ـ! ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› . پارت۹. دنیز آیدم. نمیدونم کی خابم برد. غرق رویای شیرینم بود که صدای کسی منو از خاب پروند: _آبجیییی! با ترس چشمام رو باز کردمو هینی کشیدم. درکی از اطرافم نداشتم صدای خنده ی بچگونه ی کسی میومد. بالاخره از حالت پرواز در اومدم چشمای خاب آلودم رو اول به سمت آوا که بلند بلند میخندید بعدش نیکا با خنده ی ریز و سپس خاله آرزو با لبخندی پر مهر گردوندم. چشمام رو مالوندم و جلوی دهنم و گرفتم و خمیازه ای کشیدم: _ساعت چنده؟ نیکا نگاهی به موبایلش کرد: _یک و نیم بعد از ظهر. چشمام گرد شد چطور متوجه گذر زمان نشده بودم. خاله آرزو با لبخند رو به من گفت: _ما یه ساعت پیش اومدیم دیدیم که خابیو از اونجایی که خسته بودی بیدارت نکردیم مامانت بیداره ملاقاتش کردیم از وقتی بهوش اومده هی سراغ تورو میگرفت و بی قراری میکرد بهتره بری پیشش. ازم خداحافظی کرد که با لبخند منم ازش خدافظی کردم. نیکا با لبخند مهربونش گفت: _خوشحالم که به خودت اومدی‌ با تشکر نگاهش کردم: _و منم ازت ممنونم که کلی کمکم کردی و نشونم دادی که در عین بدی تو این دنیا خوبی هایی هم وجود داره مثل تو خاله آرزو و مامان و آوا. چیزی نگفت خاست بره که صداش کردم. برگشت سمتم ادامه دادم: _میشه دفعه بعدی که آوا رو میاری ملاقات از تو خونمون یکی از چادرای مامانو برام بیاری کلید وکه میدونی کجاست‌ لبخندی زد: _حتما! با رفتن نیکا چادرمو که روی صندلی افتاده بود سرم کردم یادم باشه قبل رفتن اینو تو نمازخونه بزارم‌ به سمت اتاق رفتم و بعد از در زدن واردش شدم. چشماش بسته بود. بغض کردم. کنار تختش وایستادم و اون دستای چروکیده اش رو که یه زمانی با مهر و محبت روی سرم میکشید توی دستام گرفتم و بوسیدمش. بابغض توی گلوم نالیدم: _مامان! فکر کردم خابه اما با باز شدن چشماش فهمیدم که اشتباه کردم. ماسک اکسیژن مانع از حرف زدنش میشد. از روی صورتش پایین آوردش و با نفس نفس گفت: _ج...جان...مامان...دُ...دخترکم. خوب نبود جلوش گریه کنم دکتر گفته بود ناراحتی براش مثل سم میمونه با لبخندی که واقعی بود ماسکو دوباره گذاشتم روی دهن و بینیش: _الان وقت استراحتت هست خوب از این موقعیت استفاده کن که خونه بریم با درد و دل هام گوشات و به درد میارم! لبخندی زد و من روی صندلی کنار تختش نشستم و دستشو تو دستم نگه داشت. همینطور دستشو نوازش میکردم که کم کم خابش برد. خدایا بازم مرسی،مرسی که نزاشتی این لبخند زیبا و این دستای نوازشگر ازم بی دریغ بمونه. با لبخند به صورتش خیره بودم صدای در اومد فک کنم پرستار بود. _آیلین! با صدای نفرت انگیزش حرکت دستم متوقف شد اروم از جام بلند شدم و با حرص به سمتش رفتم: _شما اینجا چیکار میکنین؟ با تمسخر ادامه دادم: _دایی حسین! برام عجیب بود این مرد همیشه مرتب امروز اینهمه آشفته به نظر میرسید. _میخام باهات حرف بزنم‌ صداش بغض داشت؟نمیدونم شاید من اشتباه کرده باشم. عصبی اما آروم برای اینکه مامان بیدار نشه گفتم: _حرفی بین ما نمونده الانم بهتره از اینجا برین تا مامان بیداره نشده. روبروش ایستادم و اون ادامه داد: _پول بیمارستان و پرداخت کردم میدونستم از عهدش بر نمیای و از طرفی وظیفم هست. دهنم از این همه میزان رویی که داشت بازموند با هول گفت: _اشتباه برداشت نکن دایی جون... یه تای ابرو بالا پرید: _دایی جون؟ متاسف نگاهم کرد: _راستش من اومدن ازت حلالیت بخام میدونم در حق پدرت و تو و مامانت در حق همتون ظلم کردم راستش خدا چوبشو بهم زد ورشکست شدم و خودم و به پلیس معرفی کردم راجب بابات. حاضرم قسم بخورم این مرد هیچ شباهتی با حسین فرهمند قبل نداشت. من گذشتم رو پاک کرده بودم و اینم روش سرد گفتم: _میبخشم اما به شرطی که دیگه دورو اطراف ما پیدات نشه. خوشحال خاست بغلم کنه که با اخم کشیدم کنار. خدارو شکر مامان بیدار نشده بود. **** دو ماه از اون ماجرا میگذشت و من کلی تغییر کرده بودم ادامه دارد...... ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
خیلی خوشحالیم که اومدید🌹 منتظر پستای جذابمون باشید😉 شبتون امام رضایی🕌✨ @Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🕌✨› 🕊✨كاخ همه شاهان جهان را كه بگردی 🕊✨دربارِ كسی پنجره فولاد ندارد .... ✨اَلسَّلامُ عَلیکَ یا اِمام رَئوف ✨✨یا عَلی اِبنِ موسیَ الرِّضا(ع) ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza