⌇ قسمتِ مثبتِ #Type9 ـها 🪵
اون طوری به زندگی دیگران خدمت میکنه که انگار زندگی خودشه [ تیپ هشت فدات بشه اینقد مهربونی😔🤍 ] اون مراقب و پایهاست و معمولا از اون سری چیزایی که دیگران بهشون نیاز دارن اطلاع داره،
دست و دل بازه،
اهل جنگ و دعوا نیست،
به رضای خدا راضیه [ بندهی خوب خدا فقط تیپ نه ]
و البته وقتی رو به راه باشه شاد و پرکاره، از فضای امن استقبال میکنه و نگهبان زندگی بقیه است، از همه مهمتر و دوستداشتنی تر درمورد زندگی بقیه نظر میده بدون اینکه قضاوت کنه
@Eema_ennea | #ادمین_اسنیپ
• سندرم ایمپاستر توی #type8 چطور ظاهر میشه؟🙍♀️
پ.ن: سندرم ایمپاستر یا خود ویرانگری یک پدیده روانی است که در آن افراد نمیتوانند موفقیتهایشان را بپذیرند
@Eema_Ennea | #ادمین_میونگ
• وقتی #type8 استرس میگیره چه شکلی میشه؟😵💫✨
بخش اول : وقتی تایپ هشتیها دچار استرس میشن، ویژگی های مرتبط با تیپ پنجیهای ناسالم رو پیدا میکنن. در این حالت تو خودشون فرو میرن و ارتباطشون با احساسات و عواطف کمتر میشه. بعضی از اونا بی خوابی رو تجربه میکنن و تو مراقبت از خودشون سهلانگاری میکنن، بد غذا میخورن و ورزش نمیکنن.
@Eema_Ennea | #ادمین_ماریا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• ویژگی های کلی #type9🔍 بخش دوم: افرادی هستن که هم درون گرایی درشون هست و هم برونگرایی، و یک حالت م
• ویژگی های کلی #type9🔍
بخش سوم: روابط عاطفی بادوامی برقرار میکنن.
ارتباطاتشون با همسر، دوستان و...معمولا با چاشنی عاطفه و احساس همراهه.
روحیه و رفتار خوش مشرب گونه ای دارن و معمولا با مهر و محبت سخن میگن و پر از احساس و خون گرمی هستن. اگه بین دو نفر مساله، مشکل یا کینه و کدورتی باشه استاد آشتی دادن و برقراری صلح بین افراد هستن و از جنگ و جدال و تنش و دعوا بیزارن. به خاطر دوری از اینجور مسائله که روحیشون سازشگرایانه اس و قدرت "نه گفتن" بسیار بسیار ضعیفی دارن. این افراد قاطعیت لازم رو در رفتارشون ندارن. جایی که حقشونه باید قاطعانه حرف بزنن اما چون سازش از الویت های مهم زندگیشونه بنابراین قاطعیت رو فدای سازش میکنن و این امر، قدرت مدیریت و ابتکار عمل رو ازشون میگیره.
@Eema_ennea | #ادمین_مانیا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• ویژگی های کلی #type8🔍 بخش دوم: روحیه کنترل گری در این افراد بسیار زیاد دیده میشه. به طریق مختلف س
• ویژگی های کلی #type8🔍
بخش سوم: یکی از ویژگی های بارز و کلیدی این تیپ شخصیتی اینه که معمولا در حالت ناسالم به سرعت خشمگین میشن و با عصبانیت، سریع خواسته ها و نیاز های خودشون رو نسبت به افراد و محیط اطرافشون ابراز میکنن.
@Eema_ennea | #ادمین_مانیا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• گناه مرگبار #type1⚖ بخش چهارم: خشم، گناه مرگبار تیپ یک هاست، اما با توجه به اونچه تجربه میکنن، وا
• گناه مرگبار #type1⚖️
بخش پنجم: چیز دیگه ای هم هست که به خشم و انزجار اونها دامن میزنه. به هرجا که نگاه میکنن، مردم رو در حال خوشگذرونی، یا به دنبال ارضای امیال خودشون یا در حال قانونشکنی میبینن، اون هم بدون اینکه دستگیر و مجازات بشن و این در حالی هست که شماره یک ها خودشون رو ملزم میبینن تا از انجام کارهایی که دوست دارن، صرف نظر کنن و به کارهای لازم، از جمله نظم بخشیدن به این دنیای بدون نظم، بپردازن. از همه بدتر اونها نه تنها سهم خودشون رو انجام میدن، بلکه به قول معروف جور کارهای آدم های عوضی که در ساحل تفریح میکنن و در هر موقعیت تفریحی میخورن و مینوشن و والیبال بازی میکنن رو هم میکشن.
@Eema_Ennea | #ادمین_هرماینی
{#داستان وحشت به پشت در آمده...}⚠️
کاراکتر ها ^_^
•تریستن: معصوم/ixfp/ تایپ ۹
•فِرِد: شوخ/ enfp/ تایپ ۷
•کلودیا: مراقب/xsfj/ تایپ ۶
•دیوید: حکیم/intx/ تایپ ۵
«پارت اول»
ساعت ۱۱ صبح:خسته شده ایم. قسم می خورم هر کاری از دستمان بر می آمد را انجام دادیم. دیگر چاره ای نداریم. هیچ راهی برایمان باقی نمانده. همه ی درها بسته است. اوضاع و هرج و مرج بیمارستان از کنترلمان خارج شده. مردم پشت در اتاقی که من و بقیه همکارهایم آنجا پناه گرفته ایم جمع شده اند. با مشت هایشان به در می کوبند، از ته دل فریاد می کشند، التماسمان می کند، دریده می شوند، میمیرند، دوباره زنده می شوند و اینبار می کشند!... چرا احساس می کنم که در یک بازی ویدیویی مسخره گیر افتاده ایم؟
@Eema_Ennea | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
{#داستان وحشت به پشت در آمده...}⚠️ کاراکتر ها ^_^ •تریستن: معصوم/ixfp/ تایپ ۹ •فِرِد: شوخ/ enfp/ تا
{#داستان وحشت به پشت در آمده...}⚠️
«پارت دوم»: روی سرامیک های سرد اتاق نشسته ایم و می ترسیم به چشمان هم نگاه کنیم. همه حالشان گرفته است.حتی فِرِد هم که بین ما به دلقک بیمارستان معروف بود و در بدترین اوضاع همه را با جوک هایش می خنداند، حالا در گوشه اتاق در خودش جمع شده، زانو هایش را محکم بغل کرده و آرام اشک می ریزد. مطمئن نیستم که دیگر بتواند بخندد!
کلودیا با دستان لرزان ناخن هایش را می جود. رنگش درست مثل اجسادی است که برای کلاس آناتومی مجبور به تشریحشان بودم. می توانم حدس بزنم نگران چه چیزی است، و آن چیز قطعا خودش نیست! خب، حدس زدن نگرانی های یک مادر نباید چندان کار سختی باشد. همین چند ماه پیش از شوهرش جدا شد و آن مردک دغل باز هم حضانت بچه ها را از چنگ او در آورد. کلودیا معتقد بود که شوهر سابق بی دست و پایش به زور دماغش را بالا میکشد چه برسد بخواهد مراقب دو نوجوان باشد! و حالا در این آشفته بازار نگرانی هایش صد برابر شده بود. کلودیا داشت خودش را از درون می خورد.
@Eema_Ennea | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
{#داستان وحشت به پشت در آمده...}⚠️ «پارت دوم»: روی سرامیک های سرد اتاق نشسته ایم و می ترسیم به چشما
{#داستان وحشت به پشت در آمده...}⚠️
«پارت سوم»
ساعت ۱۱ و ۱۵ دقیقه: نمی دانم چرا فکر کردم که با یک لبخند کج و کوله و گفتن «آروم باش همه چیز درست میشه» می توانم کلودیا را آرام کنم! فقط یک چشم بهم زدن طول کشید تا تلفنی که روی میز بود به صورتم کوبیده شود و برق از سرم بپرد! در یک آن خونش به جوش آمد، رنگش کبود شد و با تمام توانش سرم فریاد زد و گفت:
_ به من نگو همه چی درست میشه عوضی دروغگو!! همه ی شما مردها دروغگویید!!! لعنت بهتون!
و درست قبل از اینکه بتواند شیرجه بزند و مشت هایش را در صورتم خالی کند دیوید او را از پشت گرفت و محکم سر جایش نگه داشت و آرامش کرد:
_ هی هی! آروم باش کلود! تریستن قصد بدی نداشت. تقصیر اون نیست که مردم دیوونه شدن... در ضمن فکر کنم همان تلفن برایش کافی بود!...
@Eema_Ennea | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
{#داستان وحشت به پشت در آمده...}⚠️ «پارت سوم» ساعت ۱۱ و ۱۵ دقیقه: نمی دانم چرا فکر کردم که با یک
{#داستان وحشت به پشت در آمده...}⚠️
«پارت چهارم»:
واقعا هم کافی ام بود. باید می دیدید که کلودیا چگونه به هوا لگد می پراند و سعی داشت از دستان دیوید خودش را آزاد کند. واقعا برای یک لحظه دستپاچه شده بودم. خب، راستش هیچ وقت تو دعوا خوب نبودم. تنها چیزی که از دعوا گیرم می آمد یک صورت آش و لاش و غرغر های مادرم بود که مرا به خاطر ضعیف بودن سرزنش می کرد. من ضعیف نبودم؛ فقط معتقد بودم که اگر کتک خوردن من باعث زودتر حل شدن مشکلات میشود، با کمال میل حاضرم یکی دو مشت نوش جان کنم!
کلودیا برای چند لحظه ای تقلا کرد و بعد از تلاش های نافرجامش بالاخره آرام گرفت. الان روی زمین نشسته است؛ موهایش را با حرص چنگ می زند. به پهنای صورت اشک می ریزد و صدای ناله هایش در فضای اتاق می پیچد:
_آه ... بچه هایم .... بچه های بیچاره ام.
مطمئن نیستم ولی فکر کنم صدای شکستن قلبش را شنیدم...
@Eema_Ennea | #ادمین_میونگ