سلام! امروز دوباره اومدیم با یه چالش باحال🔥
بهمون بگین اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟📚🎞✨
📮پیامهاتون رو اینجا برامون بفرستین👇
https://daigo.ir/secret/32730711
📍یادتون نره تیپ انیاگرامتون رو هم برامون بنویسین
⠇#ادمین_آذین🍀
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟
سلام #type8 هستم
یه جایی که متفاوت باشه رو ترجیح میدم دوست دارم کل روز دنبال کاراگاه بازی و بحث با بقیه باشم چون حس خوبی بهم میده جایی که بتونم مبارزات رزمی یاد بگیرم و آزاد باشم یه جایی که من مجبور نباشم خودم و علاقه هام رو از بقیه پنهان کنم چون از نظر اونا ممکنه این نشوندهنده ضعف هام باشه یا حتی دیوونه بودنم😒
یه چیز مثل سگ های ولگرد بانگو یا خانواده جاسوس که توش احتیاط و مخفی کاری های خاص شرط عقل باشه🧠
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟
#type5
سلام. من به دنیای داستان ها می رفتم همون داستانی که می خواد حقیقت این دنیا رو کشف کنه و منم نقش اصلی اون داستان که می خواد کل دنیا رو از گمراهی ای که توش هستن و دارن دست و پا می زنن نجات بده و هر کسی که اون کتاب رو می خونه آنچنان اون داستان در روحش تأثیر میذاره که ناخودآگاه به سمت دنیای معنادار کشیده میشه.🌀🧲
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟
سلام و خسته نباشید.
ـ #infj #4w5 هستم.ترجیح میدادم به یک کتاب یا داستان فانتزی و تخیلی سفر کنم و باقی عمرم رو اونجا سپری کنم.🪐 چون توی این داستان ها اتفاقاتی رخ میده توی دنیای واقعی امکان پذیر نیست. همچنین کتاب و فیلم هایی که بتونم با شخصیت های اون داستان همزاد پنداری کنم گزینه خیلی خوبی هستن.✨️🤝
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
سلام! امروز دوباره اومدیم با یه چالش باحال🔥 بهمون بگین اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فی
فقط ۵ و ۷ و ۸ داریم؟!😂😔
بقیه کجان؟😕
• اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟
یه #type7 هستم
یه دنیای که منو قبول کن. توش منو بپذیرن. جایی که کسی تحقیرم نکنه. مجبورمنباشم نقاب بزنم. اونجور که دوست دارم زندگی کنم و هزار تا ماجراجویی داشته باشم. یه دنیای پر از هیجان. یه جایی که بتونم مفید باشم. یه جا مثل سگ های ولگرد بانگو😌
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟
به عنوان یه #INTP #type5 گرگ و میش، ناهمتا، هری پاتر یا مجیستریوم رو انتخاب میکنم🚶🏻♀
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• اگه میتونستین به یه دنیای خیالی از دنیای فیلم و سریال یا داستانها برین و برای باقی عمر اونجا بمونین، کدوم یکی رو انتخاب میکردین؟
#type7
قطعا میخوام برم به دنیای دونده هزارتو اگه فیلمشو دیده باشین یا کتابشون خونده باشین🤩
دوس دارم برای بقا بجنگم و مشخصا نمیتونم یجا بشینم در کل آدرنالینو دوس دارم و چی بهتر از فرار از دست زامبیا ادرنالین بالا میبره؟🏃♂😎
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
چه علمها که شکافنده اش تو بودی و هستی
چه جمع کرده خدا در تو بی نظیر شدن را
| شهادت امام محمدباقر تسلیت بآد!🕯|
@Eema_MBTI | تیم شخصیت شناسی ایما
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و هشتم: تلاش میکرد قد قطعا کوتاهش را با کفشهای پاشنهداری که دیوید ا
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و نهم: همان دو قدمی که نزدیک شد بوی عطر گرم و شیریناش بیرحمانه هوا را شکافت و تا ته مغز دیوید رفت. این طبع از عطر، باعث حالت تهوعاش میشد. پیش قبل از آنکه منشی نزدیکتر شود، با چشمان گرد شده گفت:«بهش بگو دیوید اسمیت اینجاست. یالا!»
دختر ناگهانی جیغی به بنفشی کت و دامناش کشید:«چی میگی بچه! یالا؟ تو یالا بیرون! هِی! هوی! یالا!»
دیوید آن لحظه نتوانست مانع خندهاش شود! ناگهان مایکل از اتاقش بیرون آمد و کلافه در آستانهٔ در ایستاد. دستش را به پهلو گرفت و گفت:«کافیه دیگه جسی! بیا تو دیوید.»
جسی؟ اسمش این بود؟ دیوید با پوزخند پررنگی به او تنه زد و سمت در اتاق رفت. جسی با چنان ضربی پایش را به زمین کوبید که امکان داشت پاشنهٔ دراز و باریک کفشاش بشکند! سمت آنها برگشت و گفت:«با این بچه جلسه دارید دایی جان؟»
دایی جان؟! دیوید حدس زد که الان احتمالأ چشمانش اندازهٔ دو تا زیر فنجانی شده.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و نهم: همان دو قدمی که نزدیک شد بوی عطر گرم و شیریناش بیرحمانه هوا ر
• داستان عاقبت
پارت صد و پنجاهم: احتمالا مایکل هم این را دید که کلافه زبانش را دور دهانش دور چرخاند و با لبخند ساختگیای گفت:«اون جسیکا، خواهرزادهٔ عزیز منه. جسی اینم دیویده، یه نوجوون که مدتی همکار ماست. حالا از این به بعد بشناساش تا دیگه مشکلی به وجود نیاد!»
جسیکا چشمانش را ریز کرد. کمی به جلو خم شد و با پوزخندی گفت:«گفتی دیوید؟ حله برو. شناختمات بچه!»
«بچّه» را عمدا جوری تلفظ کرد، که تمام عقدههای روانیاش را در آن یک کلمه خلاصه کند. دیوید که دوباره پایین پلک چپاش پرش عصبی گرفته بود، کلافه چشماش را فشرد. پشت سر مایکل، سمت اتاق قدم برداشت اما ناگهان برگشت و گفت:«منم تو رو خوب شناختم جسی! یه عروسک خوش رنگ و لعاب که به جای مغز، تو کلهاش یه مشت پنبه داره!»
بعد با لبخند پیروزمندانهای به سبک مستربین، برایش دست تکان داد و به اتاق رفت.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و پنجاهم: احتمالا مایکل هم این را دید که کلافه زبانش را دور دهانش دور چرخاند
• داستان عاقبت
پارت صد و پنجاه و یکم: دیوید وارد اتاق شد. با لبخند دندان نمایی کنار جکسون، مقابل نیکولاس نشست. مایکل هم در رأس میز، روی صندلی خودش نشسته بود. مایکل همانطور که جای چند وسیله را روی میزش جابهجا میکرد، پرسید:«خب، چی آوردی با خودت بچه؟»
لبخند پهن دیوید، ناگهان جمع شد و با نگاه تیزی به مایکل چشم دوخت. نیکولاس که داشت با خنده نگاهش را بین آن دو رد و بدل میکرد، گفت:«هِی! جوون! مایکل جای پدربزرگته. به دل نگیر!»
اینبار مایکل نگاه تیزی به نیکولاس انداخت که قهقههاش بلند شد و ادامه داد:«الکی میگم؟ داشتیم با جک تدارک تولدتو میدادیم که دیدیم نه، جدا خیلی وقته که شصت سالو رد کردی!»
مایکل با پوزخندی گفت:«رد کردم که کردم. مهم اینه که فعلا چهره و استایلم اقلا ده سال از این جکی جوونتره!»
اینبار جکسون نگاه تیزی به مایکل کرد که او گفت:«الکی میگم؟»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل