eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
5.9هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
160 ویدیو
1 فایل
سفری عمیق به دنیای درون! اینجا پیچیدگی های شخصیتِ خودت و اطرفیانت رو درک میکنی🌱 . . هرسوال یاابهامی که داری ازم بپرس👇🏻 @Eema_Admin تست رایگان شخصیت انیاگرام👇🏻 https://B2n.ir/a25878 . راهنمای اعضای جدید☺️👇🏻 @EnneaTest ‌. ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
عقل و احساس 🤍 Marian dashwood: پارت اول: "اگه حرف دلش رو بفهمم، زندگیم خیلی راحت تر میشه" ⠇🌿 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
عقل و احساس 🤍 Marian dashwood: پارت دوم: تایپ چهارها معمولا احساس عمیق و شدیدی دارن و ماریان هم یکی از اونهاست. عشق شدیدش به ولیوبی و نفرتش هر دو می‌تونن نشون‌دهنده‌ی احساسات شدید ماریان باشن. همچنین اون روحیه خیلی حساسی داره و اتفاقات ساده هم خیلی سریع اونو از پا درمیاره.❤️‍🩹 ⠇🌿 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
عقل و احساس 🤍 Marian dashwood: پارت سوم: ماریان علاقه خاصی به فعالیت‌های هنری داره. مخصوصا کارایی که هویت اونو متفاوت از بقیه بکنه و اون رو منحصر به فرد جلوه بده. یکی از مثالاش می‌تونه نواختن پیانو وسط بازی شطرنج باشه. 🎹 ⠇🌿 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
عقل و احساس 🤍 Marian dashwood: پارت چهارم: ماریان همیشه احساس سرگشتگی و ماتم از صحبت هاش منتقل می‌شه. مکان‌ها و اشیا، خیلی اوقات خاطراتش رو براش تداعی می‌کنن و خود اون هم تلاش می‌کنه از طریق معنا بخشیدن به اون چیزها خاطراتشو مرور کنه.🥲 ⠇🌿 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و سوم: سپس خنده‌ای کرد. - برنامه‌های زیادی برای هیجان‌انگیزتر کردن
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و چهارم: شارلوت از آن روز، خودش را قوی‌تر از همیشه آماده کرد. اولین قدم، انتشار آگهی استخدام متخصص بود. روزانه ده‌ها جوان نخبه به شرکتش می‌آمدند و خودش شخصاً با آن‌ها مصاحبه می‌کرد. و البته! همچنان بی‌سرپرست بودن جزء موارد مورد نظرش بود! مدیسون هم از طرفی دیگر، یک سوله کمی دورتر از شهر را اجاره کرد. چون دیگر فضای شرکت برای کارشان کافی نبود و در واقع باید کارخانه تأسیس می‌شد! با مبلغ پیشی که شرکت هایراسپورت داده بود، رهن سوله و تکمیل تجهیزات آن به خوبی انجام شد. شارلوت آن روزها، بهترین روزهای عمرش را می‌گذراند. پر از تلاش و تکاپو... پر از امید... درایت و مدیریت! چند روز پیش اِما و فرزند کوچکش و البته لیسا! برای دیدنش به شرکت آمدند. شارلوت شیرینی‌های خامه‌ای را روی میز گذاشت و با اشتیاق همه چیز را برایشان توضیح داد. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و چهارم: شارلوت از آن روز، خودش را قوی‌تر از همیشه آماده کرد. اولین
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و پنجم: لیسا بالاخره تصمیمش را گرفت و پیشنهاد بلند پروازانه‌اش را به زبان آورد! - خاله، من بارها سایت شرکتتون رو چک کردم، علی رغم ظاهر حرفه‌ای و خفنش، به نظرم در حقش اجحاف شده! خصوصاً این روزا که اسم شرکت بیش‌تر سر زبونا افتاده و قاعدتا بیش‌تر سرچ میشه! شارلوت ابرویی بالا انداخت و با خنده‌ای تحسین‌آمیز گفت:«خب؟!» لیسا لبخند گرمی بر لب نشاند و گفت:«خب من یه سئوکار نسبتا حرفه‌ای ام! همین حالا هم پروژه‌های خوب و زیادی‌ام کار کردم، ولی دنبال استخدامم! اگر بخواید می‌تونم هم سئو، و هم روابط عمومی سایت شرکت شما رو کاملا به دست بگیرم و با تضمین ارتقائش بدم!» شارلوت با حالت متعجب اما همچنان تحسین‌آمیز نگاهی به لیسا و سپس اما که ذوق آمیخته به خجالت در چهره‌اش بود انداخت و گفت:«ایول بهت! تا حالا اصلا به این فکر نکرده بودم!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و پنجم: لیسا بالاخره تصمیمش را گرفت و پیشنهاد بلند پروازانه‌اش را به
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و ششم: لیسا با ذوق خندید و سرش را تکان داد. مدیسون همان‌طور که به شدت مشغول کار بود، از آن طرف اتاق عینکش را بالا داد و گفت:«پس باید هر چه زودتر یه سند استخدام هم برای خانم واتسون تدوین کنیم که سریع‌تر کارشونو شروع کنن و این فرصت از دست نره!» شارلوت هم با تکان سر و لبخندی گرم تأیید کرد. سپس دستان لیسا را در دست گرفت و گفت:«فردا ساعت هشت و نیم صبح برای بستن قراردادمون شرکت باش، اوکی؟ میگم مسئول سایت شرکت هم بیاد تا همین‌جا موارد لازم رو با هم هماهنگ کنید!» لیسا که ناخواسته‌ اشک در چشمانش حلقه زده بود، با ذوق پرسید:«یعنی این‌قدر بهم ایمان داری خاله؟ که از پسش بر میام؟!» شارلوت خنده‌ای کرد و پاسخ داد:«معلومه دختر! الان کل سایت شرکت منم یه نوجوون هم سن و سال خودت می‌گردونه! پسر مدیسون! پس تو چرا نتونی؟» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و ششم: لیسا با ذوق خندید و سرش را تکان داد. مدیسون همان‌طور که به شد
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و هفتم: لیسا با شنیدن این حرف، چشمانش اندازه دو تا کاسه گشاد شد. تعجب و ذوقش در هم آمیخت و بیش‌تر مشتاق رسیدن فردا شد، چون غیر از قضیه قرارداد، می‌خواست آن نوجوان نابغه را هم هر چه زودتر ببیند! ساعت شش و نیم صبح فردا، لیسا ورزش سنگینش را تمام کرد و رفت حمام تا دوش بگیرد. سپس صبحانهٔ سبکی خورد و سراغ کمد لباس‌هایش رفت. یک ساعت تمام با خودش کلنجار رفت تا به این نتیجه برسد که کت و شلوار بپوشد یا کت و دامن و یا شومیز و شلوار یا یا یا... کت و دامن که خانمانه بود و حذف شد، کت و شلوار... نه! او یک نوجوان بود و باید سبک خودش را می‌داشت! ناگهان صدایی در مغزش گفت:«به نظرت چی برای یه پسر نوجوون نابغه جذاب‌تره؟!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و هفتم: لیسا با شنیدن این حرف، چشمانش اندازه دو تا کاسه گشاد شد. تعج
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و هشتم: نگاهش بین لباس و شلوارهای فراوانی که در کمدش چیده شده بود چرخید. تنگ و گشاد، ساده و گلدار، مد و دِمده، رنگ‌های گرم یا ساده، که ناگهان خودش به خودش تشر زد:«یعنی چی که برای یه پسر جذاب‌تره؟ مگه من دارم برای اون میرم شرکت؟ نه! من برای بستن قرارداد خودم میرم! اون فقط داره میاد که با من هماهنگ بشه و اصلا اهمیتی نداره که از من خوشش بیاد یا چی... چون بهرحال مجبوره بعد از این باهام کار کنه!» سپس با حرص و اطمینان، شلوار بگ کتان مشکی‌اش را بیرون کشید. تیشرت سفید تترون دکمه‌داری را هم از کمد بیرون آورد. تیشرت را پوشید و اضافه‌اش را داخل شلوار کرد. موهایش را دم اسبی بست و دو طرهٔ لختش را از دو طرفی پیشانی آویزان کرد، جوری که روی صورتش می‌افتاد. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و هشتم: نگاهش بین لباس و شلوارهای فراوانی که در کمدش چیده شده بود چر
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و نهم: نهایتاً ساعت مچی مشکی درشتش را انتخاب کرد و انداخت. و یک کتانی مینی‌مال سفید. یک دسته از موهایی که جلوی چشمش بود را پشت گوشش داد و در آینه نگاهی دیگر به خود انداخت. خط چشم مختصری را ضمیمهٔ ضدآفتاب بدون رنگش کرد. رضایت آمیز بود. بند کیف لپ‌تاپ دوشی‌ را روی شانه انداخت و تاکسی اینترنتی گرفت. ادکلن گرم تلخش را به دو طرف گردن و سپس مچ دستش اسپری کرد و دو دستش را به هم مالید. بالاخره از اتاقش که انگار در آن بمب ترکانده بودند، بیرون رفت. بابا نبود ‌و مامان و بقیه هم طبق معمول خوابِ خوابِ خواب بودند... @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
افراد تیپ دو در حالت های روانی مختلف به چه شکلی دیده میشن؟ • حالت ناسالم #type2🔍 بخش دوم: افراد زو
افراد تیپ دو در حالت های روانی مختلف به چه شکلی دیده میشن؟ • حالت ناسالم 🔍 بخش آخر: این دسته از افراد فکر میکنن میتونن هر بهانه ای بیارن و هر کاری که میکنن رو منطقی جلوه بدن چون احساس میکنن قربانی شدن و مورد سوء استفاده قرار گرفتن. 🙄 ✨ @Eema_Ennea |
• زبان بدن یه چطوریه؟! 🧐 بخش اول: ✓ مرتب و منظم به نظر می‌رسن. ✓ با اعتماد به نفس ظاهر میشن. ✓ معمولا نفس‌های عمیقی برای تمرکز و حفظ آرامش می‌کشن. ✓ شونه‌هاشون عقبه. ✓ به نظر می‌رسه برای تاثیرگذاشتن به صحنه میان. ✓ چشم‌هاشون مرتب بین جمع در گردشه تا عکس‌العمل دیگران رو ببینن. ✓ به دیگران نشون میدن که نمی‌خوان براشون وقت بزارن. ⠇ 💜 ══════════════ ⠇ @Eema_ennea