eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
146 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
• داستان عاقبت پارت صد و سیزدهم: وقتی نیکولاس روی موتور نشست و سارا هم پشت سرش، با اضطراب پرسید:«مطمئنی سواری با موتورو بلدی نیک؟ کلاه ایمنی نمیخواد؟» نیکولاس قهقهه‌ای زد:«مثل کف دستام! نترس.» سارا آب دهانش را قورت داد. دستش را روی دهانش گذاشت و ریز خندید. نیکولاس گفت:«حاضری؟» سارا بازوهای نیک را محکم چسبید و داد زد:«بــلــه!» موتور با صدای وحشتناکی استارت زد و راه افتاد. سارا ناخواسته جیغی کشید. موتور با سرعت می‌رفت و باد مملو از دود ماشین‌های فرسوده به صورتش می‌خورد. اما قاطی این‌ها، بوی عطر جدید نیکولاس را هم بیش‌تر حس می‌کرد. فریادی کشید و پیشانی‌اش را به کتف نیکولاس چسباند تا دیگر روبه‌رو را نبیند. بازوهایش را دوباره فشرد و برای این‌که بین صدای شلوغی شهر و اگزوز پوکیدهٔ موتور، صدایش شنیده شود داد زد:«لعنت بهت نیک! چراغ قرمز بود!» @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و چهاردهم: نیکولاس قهقهه‌ای زد و در جوابش فریاد زد:«این‌جا قانون آخرین چیزیه که هر آدمی بهش فکر می‌کنه!» جفت ابروهای سارا بالا پرید. پس برای همین پاتوق نیکولاس شده بود پایین شهر! جایی به دور از ادا و رسوم‌های محدودکنندهٔ اشرافی و حتی بدون قانون! آمد چیزی بگوید که نیکولاس بی‌مهابا با همان موتور به پیاده‌رو رفت. دوباره جیغی کشید:«نــیــــک این‌جا پیاده‌روئه!» نیکولاس باز قهقهه‌ای زد و ناگهان پایش را روی ترمز گذاشت. سارا بالاخره دستش را روی سینه‌اش گذاشت و نفس عمیقی کشید. نیکولاس با لبخند پهنی برگشت و نگاهش کرد، اما با دیدن چهرهٔ بی‌ذوق و شعف او، کاملا وا رفت! با لبخندی کاملا مصنوعی نگاهش کرد. از موتور پایین آمد و دست سارا را هم گرفت تا کمکش کند پیاده شود. سارا با احتیاط زیادی از موتور پایین آمد. وقتی سرش را بالا آورد، سر در چوبی یک کافهٔ قدیمی را دید. با کمی زحمت اسم کافه را خواند:"کافه تسلا!" @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و پانزدهم: پوقی زیر خنده زد و گفت:«خدای من این دیگه چه اسمیه؟» نیکولاس همان‌طور که دست‌هایش توی جیبش کرده و کجکی ایستاده بود تا سر در کافه را ببیند گفت:«به سلیقهٔ صاحب خل و چلش برمی‌گرده.. اون یه فیزیک‌دانه!» دوباره جفت ابروهای سارا بالا پرید! با چشمان گشاد شده پرسید:«فیزیک‌دان؟ کافه؟ اونم این‌جای شهر؟» نیکولاس بی‌آن‌که دست سارا را بگیرد، راه افتاد و گفت:«فعلا بیا بریم داخل. داستان اون مفصله!» سارا با کمی دلخوری پشت سر او به راه افتاد. یک دیوار کافه کلا شیشه بود که ویترین به حساب می‌آمد. البته نصفش را بنرهای تبلیغاتی یا عکس‌های پوسیده‌ای از فنجان قهوه و کهکشان و فلان و بهمان پوشانده بودند... سپس یک فضای تقریبا هجده متری بود که پارکت‌های پوسید‌ه‌ای از چوب داشت و دیوارهای اطرافش هم عاری از هر قاب و تصویری بود. مقابلت نیز، سر تا سر یک پیشخوان که نصفش همان‌طور چوبی بود و نصف دیگرش ویترین یخچالی. @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و شانزدهم: انتخاب نیکولاس، میزی در گوشهٔ سالن بود. جایی بین دیوار عرضی و پیشخوان چوبی. پشت پیشخوان، دو متر آن‌طرف‌تر مرد فربه‌ای آواز می‌خواند و کف قالب کیک‌هایش را روغن می‌مالید. سارا مردد پرسید:«این همون رفیقته؟» نیکولاس با اعتماد به نفس زیادی تایید کرد. سارا نگاهی به تی‌شرت سفید رنگ وا رفتهٔ مرد انداخت. حالا دیگر بیش‌تر شبیه زیرپوش بود! روی آن هم پیش‌بند مشکی رنگی بسته بود که سارا فقط بندهایش را می‌دید. تا کارش تمام شد، نیکولاس بلند و پرانرژی گفت:«سلام آقای تسلا!» همهٔ افراد حاضر هم‌زمان سر برگرداندند. این نگاه‌ها سارا را خیلی معذب می‌کرد. از بین همگی فقط پیرمردی که انگار جریان را می‌دانست چند ثانیه قاه قاه خندید و سپس فنجان قهوه‌اش را با صدای بلندی هورت کشید. تنها کسی که برنگشت خود صاحب کافه بود. @Eema_Ennea |
• داستان عاقبت پارت صد و هفدهم: وقتی نیکولاس دوباره صدایش کرد، تا پیشخوان چند قدم عقب عقب آمد. بعد ناگهان چرخید و بی‌ذره‌ای شوخی رو به نیکولاس گفت:«مگه نگفتم دخترای یه شبه رو کافهٔ من نیار؟!» ناگهان جفت ابروهای نیکولاس بالا پرید. معذب نگاهی به سارا انداخت. چهره‌ سارا ترکیبی از بغض و تنفر بود. نیکولاس لب گزید و با لکنت گفت:«ن.. نه نه! ایشون ساراست متیو! نامزدم!» مرد ناگهان قاه قاه زیر خنده زد. غبغب پر و پیمانش تابی خورد و گفت:« سارا پارکر با این لباس و این‌جا؟ برو خودتو دست بنداز نیک!» سارا لب‌هایش را به هم فشرد. دسته‌ای از موهای طلایی‌رنگش که آویزان شده بود را پشت گوشش داد. نیکولاس پوزخندی زد و در جواب متیو گفت:«به همین دلیل که من، نیکولاس پارکر با این لباس و این‌جام!» صورت بور و تپل متیو ناگهان سرخ شد. سارا که هنوز از چیزی که راجع به ارتباط نیکولاس با دخترها شنید، دلخور بود، نگاهی پر از پرسش و سرزنشش به نیکولاس کرد. نیکولاس هم نگاهی به متیو انداخت. با تأسف سرش را تکان داد و گفت:«بدجور گاف دادی آقای تسلا..» متیو جفت ابروهایش را بالا انداخت و گفت:«به‌هرحال خوش اومدید! چی میل دارید؟» نیکولاس نگاهی به سارا کرد. وقتی هیچ رغبتی در چهره‌اش ندید، کلافه گفت:«دو تا از همون کیکای زبون‌زدت بیار.» متیو لبخند پت و پهنی زد و پاسخ داد:«با کمال میل!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• توصیه‌هایی برای رشد و پیشرفت #type9🌱 این قسمت: نیازهای خودتون رو به صورت مستقیم بیان کنین⬅️ بخش
• توصیه‌هایی برای رشد و پیشرفت 🌱 این قسمت: نیازهای خودتون رو به صورت مستقیم بیان کنین⬅️ بخش سوم: «اکراه از بیان نیازهاشون» برای اینه که اون‌ها به این باور تمایل دارن که نیازهاشون مهم نیستن، یا اینکه ابراز نیازهاشون تنش ایجاد می‌کنه و هماهنگی هایی رو که احساس می‌کنن با افراد دیگه دارن، زیر سوال می‌بره.😑 @Eema_Ennea |
می‌دونستید گونه‌ای از ها وجود دارن که عدالت اولویت اولشونه؟🤨 ـinfp‌ها یکی از تایپای به شدت احساساتی به شمار میرن امااا شگفت زده میشید اگه بفهمید نوعی از اون‌ها هستن که موقع تصمیم گیری خیلی به منطقشون اهمیت میدن و به همه جزئیات توجه میکنن.😌 اون‌ها آدمای مسئولیت پذیر و کمالگرایی هستن که به استانداردای جامعه اهمیت میدن و عدالتو رعایت میکنن. تعجب نکنید چون اون فقط یه INFP با Type1ئه.😁 بزن رو 《لینک تست》 و بعدش اسکرین شات نمودار نتیجه تست رو بفرست به آیدی زیر تا عدد انیاگرامتو بفهمی👀👇🏻 @Eema_admin🌊 ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• مودبورد تیپ هشت با حال و هوای زمستون🥾 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• افراد #type1 از خودشون و دیگران انتظارات بالایی دارن🖇 بخش هشتم: از اونجا که تیپ یک‌ها معتقدن از ج
• افراد از اشتباه کردن می‌ترسن🖇 بخش اول: تیپ یک‌ها سخت‌کوشن و از اونجا که کارهای زیادی برای انجام دادن دارن، اغلب استراحت نمی‌کنن یا به خودشون اجازه تفریح نمیدن. در نتیجه اونا به دیگ زودپزی تبدیل میشن که سوپاپ تنظیمش، تحمل این حجم از نفرت درباره نقص‌هایی که همه‌جا به چشم میاد رو نداره. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جنبه های منفی و مثبت رابطه #type5 و #type8🌐 پارت ششم: همچنین احتمال داره که تیپ هشت غمگین داستان،
• جنبه های منفی و مثبت رابطه و 🌐 پارت آخر: هر کدوم در این زمان تنها هستن و می‌دونن اون کسی که دوستشون داره تو همین نزدیکیاست. از جنبه مثبت، این رابطه هم خودمختاری عاطفی میده و هم می‌تونه باعث بشه بعد از مدتی دوری قدر همدیگه رو بهتر بدونن؛ ولی از جنبه منفی احتمال داره که مهر و محبت رو از هم دریغ کنن.💔 *قبول دارید زوج جالبی هستن؟ ^_^ @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• توصیه هایی برای رشد #type8 🔝 پارت دوم: وقتی متوقف شدن، گاها هفته‌ها یا ماه‌ها طول می‌کشه تا دوبا
• توصیه‌هایی برای رشد 🔝 پارت سوم: آگاهی و جلوگیری از فرسودگی برای هشت‌ها از واجباته. برای جلوگیری: شب‌ها کامل استراحت کنین، تغذیه سالمی داشته باشین، هر روز از خودتون بپرسین: آیا من بیش از حد به خودم فشار میارم؟🧐 @Eema_Ennea |