eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی MBTI
32.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
18 فایل
اولین و‌تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 B2n.ir/s42083 :تست رایگان @MBTItest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌ وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۲ او تنها کسی بود که شاید در کنارش احساس می‌کردم دنیا رنگ و بوی شکلات داغ را
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۳ _از زبان esfp ساعت ۱۰ شب روز ۳۰ دسامبر بود. درحال لباس پوشیدن بودم. میخواستم esfj را غافلگیر کنم. آخر این سال نو اولین سال نویی بود که باهم پارتنر بودیم. کریسمس را باهم گذرانده بودیم البته یسری از دوستانمان هم بودند و از آن روز به بعد همدیگر رو ندیده بودیم و فقط باهم تماس تلفنی داشتیم. آخرین تماس ساعت ۱۲ شب بود که وارد ۳۰ دسامبر می‌شدیم و گفت که میخواهم ۴۸ ساعت دیگر هم بهت زنگ بزنم و مانند الان دوباره عشقم را نسبت به تو دقیقا شب سال نو به زبان بیاورم. اما زمانی که این ها را میگفت فکر نمیکردم که‌قرار است آن تماس لعنتی را ساعاتی بعد دریافت کنم. خلاصه که ناگهان تلفنم زنگ خورد. estp پشت خط بود و فقط گریه میکرد. خیلی تعجب آورد بود. اولین باری بود که estp گریه میکرد. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۳ _از زبان esfp ساعت ۱۰ شب روز ۳۰ دسامبر بود. درحال لباس پوشیدن بودم. میخواست
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۴ به همین دلیل احتمال دادم اتفاق بسیار دردناکی برایش افتاده باشد که گفت esfj ما را ول کرد. که ناگهان دنیا بر سرم خراب شد. خودم را به سردخانه رساندم. پدر و مادرش هم آنجا بودند ولی برایم مهم نبود. دل را به دریا زدم و ابتدا پارچه‌ی سفیدی را که رویش کشیده بودند کنار زدم و بدن سردش را در آغوشم فشردم. کاش که تمام این ها برایم کابوسی بود و بیدار میشدم و میامد بغلم میکرد و میگفت هیچی نیست فقط یک خواب بد بود. ولی نه همه‌ی اینها یک دروغ بود. او الان پیشم نیست ولی دلم میخواد برای آخرین بار طعم شیرین لبانش را حس کنم. لبانی که همیشه بدون هیچ تغییری به رنگ توت های بهاری و به شیرینی عسل و به گرمی یه لیوان قهوه داغ بود حالا به کبودی بلوبری و به سردی یک لیوان آب پرتغال تگری در وسط تابستان شده بود. آرامش و غمی که مرا فرا گرفته بود وصف نشدنی بود اما مجبور بودم آن حس خلسه را رها کنم و این مرگ روح من بود . . . ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۴ به همین دلیل احتمال دادم اتفاق بسیار دردناکی برایش افتاده باشد که گفت esfj
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۵ _از زبان entp نتونستیم شب‌کریسمس همو ببینیم پس گفتم که سال نو بریم پیشش. قرار بود با چند تا از دوستامون دوباره سوپرایزش کنیم. من از همه زودتر رسیدم و البته قرارمون هم همین بود. پس نیاز نبود در بزنم و با کلید خودم اومدم تو که یهو اونو پخش زمین دیدم. رفتم پیشش و دست زدم به دستاش. بدنش سرد بود و پوستش سفید و لبانش کبود. مگه چند ساعت گذشته بود. نتونستم باور کنم اول فکر کردم همه‌ی این ها صحنه سازیه تا اینکه آمپول سیانید پتاسیم رو دیده بودم. باهم دربارش صحبت کرده بودیم. ولی اون از خودکشی میترسید. یعنی نه از خودکشی از مجازاتی که خدا براش تایین میکرد ترسیده بود پس قطعا اونو کشته بودن. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که زنگ بزنم اورژانس و البته istp که خودشو به ما برسونه بعدم به estp گفتم تا به خانوادش و esfp زنگ بزنه خودم باورم نمیشد که دارم اینکارا رو میکنم مگه واقعا مرده بود؟نه این درست نیست esfj قرار بود ببرتم سینما قرار بود با عشقش آشنام کنه ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۵ _از زبان entp نتونستیم شب‌کریسمس همو ببینیم پس گفتم که سال نو بریم پیشش. قر
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۶ قرار بود باهم با estp بریم شهربازی پس تو نمیتونی مارو خیلی راحت ول کنی بری نههههه الانم با estp داریم میریم مراسم باورم نمیشه باید برای دیدن کسی که حتی یه لباس مشکی هم نداشت لباس سیاه بپوشیم _از زبان intp باورم نمیشه واقعا خوشحالم داشتم به کشتنش فکر میکردم ولی نیاز نبود. یکی دیگه کارشو تمام کرد و من الان فقط باید خوشحال باشم. اون عوضی دیگه نیست که istp رو ازم بگیره. مگه چی داشت که istp انقدر عاشقش بود. الان که نیست istp عاشقم میشه آره میدونم. یعنی باید برم مراسم تشییع جنازش؟ آره وگرنه شک میکنن که نکنه من قاتلم ولی عجب قاتل قهاری. با سیانید پتاسیم راحت ترین مرگ ممکن. آفرین . . . ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۶ قرار بود باهم با estp بریم شهربازی پس تو نمیتونی مارو خیلی راحت ول کنی بری
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۷ _از زبان istp گزارش پزشک قانونی به دستم رسید. مرگ با سیانید پتاسیم. خوشحالم از اینکه موقع مردن درد نکشید. امیدوارم در آرامش بخوابه و اینک بدونه که انقامشو خواهم گرفت. باید برم مراسم تشیع جنازه شاید اونجا مدارک خوبی به دست بیارم. کمی بعد . . . اینجا به طور تعجب آوری تنها یک نفر گریه نمیکنه و اون esfp عه. همه بهش شک کردن ولی من میدونم اون نیست. تنها دلیلی که ناراحت نیست و گریه نمیکنه چون به esfj قول داده بود همیشه شاد باشه و esfj رو شاد نگه داره. ولی همه خیلی بد بهش نگاه میکنن. احساس می‌کنم نگاه اطرافیان بار سنگینیه روی دوشش ولی ناراحتیشو فقط بخاطر قولی که به عشقش داده نگه میداره و این یعنی یه عشق واقعی. ولی من باید esfp رو از اونجا ببرم همه دارن اذیت میشن از جمله خودش. ولی قبل از اون یه چیزی نظرمو جلب کرد. گریه های مصنوعی enfp. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۷ _از زبان istp گزارش پزشک قانونی به دستم رسید. مرگ با سیانید پتاسیم. خوشحالم
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۸ چند روز قبل از قتل، esfj متاسفانه نتونست بچه‌ی همسر enfp رو نجات بده. بعد از مدت ها اون زوج صاحب بچه شده بودن. و خاندان enfp نیاز به یک وارث داشت. پس اون بچه باید بدنیا میومد تا وارث تمام اموال و دارایی های اون خانواده‌ی بزرگ میشد. میتونم بگم enfp تقریبا یه مافیا بود و میتونست هر کاری بکنه. روز زایمان همسر enfp، اون یک تصادف شدید داشت. و متاسفانه esfj به همراه تمام پزشکان بیمارستان نتونستن نه همسر و نه بچه‌ی enfp رو نجات بدن و بنظرم این برای یک مافیا انگیزه‌ی قتل کافی‌ای بود. و خب نتونستم آروم بگیرم پس با esfp رفتیم و دوربین های تمام ساختمان ها و مغازه های خیابون رو چک کنیم. جالب بود که اون روز تمامشون شکسته بودن بجز یکی. که اون هم جعبه سیاه یک‌ماشین بود. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۸ چند روز قبل از قتل، esfj متاسفانه نتونست بچه‌ی همسر enfp رو نجات بده. بعد ا
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۹ جالبه که اون مرد تا مارو دید متوجه شد که ما دنبال فیلم های عجیبی در اون شب میگردیم و فیلم جعبه سیاه ماشینشو بهمون داد و گفت منتظر بودم که بالاخره یکی بیاد و ازم این فیلمو بگیره چون خودم میترسیدم برم اداره‌ی پلیس. ما بهش گفتیم نگران نباشه و رفتیم اداره تا فیلم رو بررسی کنیم. بله خودش بود. ولی esfp طاقت نیاورد و به سمت محله‌ی enfp رفت و دیگه بعد از اون موقع ازش خبر نداشتم. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۹ جالبه که اون مرد تا مارو دید متوجه شد که ما دنبال فیلم های عجیبی در اون شب
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۱۰ _از زبان esfp بالاخره اون عوضی رو پیدا کردم. دارم میرم کارشو تمام کنم‌. اون عوضی با خودش چی فکر کرده. فکر کرده قصر در میره و هیچ کس هیچ کاری باهاش نداره؟ نه اینطوریا نیست اون بهم بزرگترین غم دنیا رو داده بود‌. وارد عمارت بزرگ enfp شدم. قبلا به عنوان معمار یه بخشی از اون خونه برعهده‌ی من بود. پس میدونستم هر کس و هرچیز کجان. به سرسرا رفتم با صدای بلند enfp رو صدا زدم. اول بادیگارد هاش اومدن سمتم ولی enfp جلوشون رو گرفت و گفت بزارید خودم حلش میکنم. ولی درد من حل شدنی نبود. جز کشتنش به چیزی راضی نمی‌شدم. رفتیم بیرون. شب‌عید بود و هوا بارونی. شدیدا بارون می‌بارید. تنها وقت هایی enfp رو واضح میدیدم که رعد و برق میزد. اومد باهام صحبت کنه. اون عوضی می‌خواست من با یمش حرف بیخود کوتاه بیام ولی کاملا در اشتباه بود. من برای کشتن اومده بودم حتی اگه به قیمت مردن تمام می‌شد. ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI
ایما | شخصیت شناسی MBTI
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۱۰ _از زبان esfp بالاخره اون عوضی رو پیدا کردم. دارم میرم کارشو تمام کنم‌. او
سناریو جنایی~ 🩸🔪 پارت ۱۱ اسلحه رو از توی جیبم درآوردم و به سمتش نشونه گرفتم.و متقابلن enfp هم همینکار کرد و در کثری از ثانیه گلوله هایی برای پایان بخشیدن به زندگیمون از اسلحه خارج شد. ناگهان همه چیز تاریک شد. من بر روی زمین افتاده بودم و خونی که از پارگی روی سینه ام خارج میشد با آب باران جاری میشد وخیلی زود با من وداع میگفت. قطره ای اشک از گوشه‌ی چشمانم افتاد. از خوشحالب بود. دارم میایم. اکنون می‌توانم ببینمت. می‌توانم تو را در لباس سپیدی در حال دویدن در میان دشت ها ببینمت. دلم برای خنده هایت تنگ شده. میایم که سال نو را در کنار هم بگذرانیم. میایم تا دوباره موهای افشانت را نوازش کنم و به چشمان پر ماجرایت خیره شوم... منتظرم باش ای سراب تحقق یافته . . . ⠇ 🕶✨️ ══════════════ ⠇ @Eema_MBTI