‼️مقدار مسح پا
🔷س 1891: برای وضو مسح پا را تا برآمدگی پا می کشیدم و اخیرا متوجه شدم باید تا مفصل بکشم، آیا نمازهایی که مسح را تا برآمدگی پا میکشیدم باطل بوده؟
✅ج: نسبت به نمازهای گذشته تکلیفی ندارید، ولی از این پس مسح پا را تا مفصل بکشید.
@Emam_kh
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_45
پاهات و دراز می کنی؟!
گیج به امیرعلی که لباس عوض کرده بود نگاه کردم و بی اختیار پاهام صاف شد و امیرعلی سرش
رو گذاشت روی پام!
نگاهش رو از چشمهام گرفت و نفسش رو بیرون داد
_خوبه... راستش خیلی خسته ام از صبح وایستاده ام ...
بدت که نمیاد اینجوری حرف بزنیم؟!
باصدای گرم و آرومی گفتم:
اگه خوابت میاد...
انگشت اشاره اش نشست روی لبم تا سکوت کنم...
امروز واقعا گیج شده بودم از رفتارش
-خوابم نمیاد ...
نتونستم خنده سرخوشم رو کنترل کنم و لبهام که به خندبازشدولبخند
کوتاهی زدم که امیرعلی هم خندید
-میزاری حرف بزنم؟
جمع کردم لبهام رو
_ببخشید بفرمایید سرپا گوشم!
کمی سکوت کرد و نگاهش به دیوار سفید روبه رو بود ...
-شبی که سرما خورده بودی و اومدم پیشت ...
وقتی اون حرفها رو زدی خیلی حس خوبی پیدا
کردم...
غرق خوشی شدم ...
درسته همه اون بدبین بودنم خونه بابابزرگ از بین رفت ...
ولی نمیدونم چی شد محیا که یکدفعه با خودم گفتم نکنه تو از روی عشقی که تو بچه گی به من
داشتی و رویاهایی که بافتی همه چی رو ساده می گیری ...
با خودم گفتم نکنه تو واقعیت کم بیاری
دیشب که مجبور شدم بیام نزدیک دانشگاهت یک فکری به سرم زد ...
ماشین خاموش
شده کاری نداشت ولی خب من از عمد حسابی لباسهام وخاکی کردم ...
میدونم بچگی کردم ولی
خب می خواستم ببینم اگه من و بیرون از خونه اینجوی ببینی بازم خوشحال میشی از حضورم یا با
خجالت سعی می کنی از من دور بشی!
نگاهش رو از دیوار گرفت و دوخت توی چشمهام و من با همه محبتی که به قلبم سرازیر شده بود؛
لبخندی نگاهشو مهمون کردم!
– خب نتیجه؟!
لبخند محوی صورتش و پر کردولب زد
_من وببخش محیا ...
تودیشب جوری ازدیدنم خوشحال شدی که اول اصلامتوجه لباسهای نامرتبم نشدی!
آروم گفتم:
_دوستت دارم هیچ وقت به این حرفی که از ته قلبم میگم شک نکن!
یه بی تابی توی نگاهش حس کردم که سریع چشمهاش رو بست و بعد چند ثانیه باز کرد
– میبخشی منو؟!
_کاری نکردی که منتظر بخشش منی!!
دست مشت شده اش اومد جلو صورتم و بازشد...
یک آویز باشکل پروانه شروع کرد تو هوا تکون خوردن
ذوق زده گفتم:
_وای امیرعلی مال منه؟
لبخند مهربونی زد به ذوق کردنم و با باز و بسته کردن چشمهاش جواب مثبت داد!
پروانه سفید رنگ و لمس کردم که یک بالش برجسته بود و پر از نگین ریز
_خیلی قشنگه... ممنون!!
-نقره است... ببخشید که طلا نیست ..
میدونم وظیفم بود که طلا بخرم ولی...
پریدم وسط لحن کلافه اش و باذوق گفتم:
_مرسی امیرعلی ...بهتر که طلا نیست از طلا خوشم
نمیاد!
دستش رو عقب کشید که مجبور شدم به جای پروانه به صورتش نگاه کنم و اخم ظریف روی پیشونیش!!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_46
محیا خانوم درسته نمی تونم حالا به هر مناسبتی برات طلا بخرم ولی قرار نیست شما هم دروغ بگی محض دل من!
دلخور نگاهش کردم
_ من دروغ نمیگم... هنوز نمی خوای باورم کنی؟!
اخمش باز شد ولی هنوز نگاهش میخ چشمهام بود با شک!
-جدی می گم...
باورنمی کنی از عطیه بپرس ...
آخه تو کی دیدی من طلا به خودم آویزون کنم هرچند که روز خریدمون اخمو بودی ولی...
دست چپم وبالا آوردم وحلقه ام رو نشونش دادم
_دیدی که حلقه ام رو ساده ورینگی برداشتم
بازم چین انداخت به پیشونیش _نصف اخمو بودن اون روزم هم برای همین بود چون فکر کردم
طبق سلیقه ات انتخاب نکردی و به اصطلاح داری مراعات من و میکنی!
چشمهام گرد شد
_امیرعلی تو از من چی ساخته بودی تو ذهنت؟!
آقا من پشیمون شدم نمیبخشمت!
دست به سینه شدم و صورتم و چرخوندم به حالت قهر ...
خندید به این کار بچگونه ام و با گرفتن فکم صورتم و چرخوند رو به خودش یک تای ابروش رو داد بالا _من معذرت می خوام ....
حالا جون امیرعلی از طلا خوشت نمیاد؟مگه میشه؟
با حرص گفتم:
_بله میشه نمونه اش منی که جلوت نشستم ...
هرچی بابا مامان بیچاره ام با کلی پس انداز برام آویز و دست بند خریدن که موقع عروسی ها استفاده کنم ...یواشکی بردم فروختم
وگندش موقع عروسی ها در میومد و یک دعوای حسابی میشد!
بلند بلند خندید
-حالا چرا میفروختی... خب استفاده نمی کردیشون
متفکر یک ابروم رو تا نیمه بالا فرستادم
_ آره خب ولی اینجوری با پولش کیف می کردم و هر چی
دلم می خواست می خریدم
این بار بلند تر خندید که اخم کردم و خنده اش جمع شد
آویز گردنبند رو از دستش کشیدم
چرخیدم و گردنبند رو به دستش دادم ...
آروم بودم و پرازارامش!
زنجیر رو توی گردنم مرتب کرد... من چرخیدم و دستم روی پلاک بود
-ممنون
با یک لبخند گرم جوابم و داد و نگاهش رو چرخوند روی ساعت دیواری اتاق و من هم رد نگاهش
رو گرفتم...
بیست دقیقه دیگه غروب بود ...
دوست داشتم روزهای کوچیک زمستونی رو!
-ببخشید نزاشتم بخوابی
-من خودم خواستم باهات حرف بزنم عزیزم
عزیزم!؟
چه کلمه دوست داشتنی بود به خصوص که برای اولین دفعه از زبون امیرعلی میشنیدم!
-من نزاشتم تو استراحت...
بقیه حرفش تو دهنش ماسید وقتی نگاهش افتاد به چشمهام که داد میزد احساس درونیم رو !
آروم گفت: ممنونم که هستی!
گرم شدم و آروم توی آغوش امنش وجمله ای که شنیدم باهمه سادگیش قلبم رو به پرواز
درآوردچون حالا راضی بود از بودنم!
خمیازه ای کشیدم و سرم و از زیر پتو بیرون آوردم صدای بلند مامان هم به زنگ موبایلم اضافه
شد!
-خب مادر من جواب بده اون گوشی رو شاید کسی کار واجب داشته باشه
پوفی کشیدم و موبایل رو از روی میز تحریرم برداشتم ...
نگاهم روی اسم امیر علی ثابت موند
..هیچ وقت زنگ نمیزد اونم هفت صبح!
-الو محیا...؟؟؟
صدای نگرانش که بعد از وصل شدن تماس توی گوشی پیچید دلهره انداخت به جونم ...
همینطور صدای نزدیک گریه یک بچه که از صدای امیرعلی میشد فهمید سعی در آروم کردنش داره!!
-جونم امیر علی چی شده؟!!
صداش روشنیدم
_جونم عمو ...جان اروم گلم!
-امیرعلی اون بچه کیه؟!می گی چی شده؟
صدام میلرزید بدخواب شده بودم و استرس گرفته بودم امیرعلی هم که به جای جواب من بچه رو
آروم می کرد...
-امیرعلی؟!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ادامه دارد...
🍃🌸
⚠️ تــرک_نمــاز ‼️
🔴 پیامبر رحمت (صلی الله وعلیه وآله) می فرمایند:
|👈 هرگاه کسی نماز صبح را نخواند،
فرشته ای از آسمان او را صدا میکند: ای_زیانکار
| 👈 و هرگاه نماز ظهرش را نخواند،
فرشته ای به او میگوید: ای_خیانتکار
|👈 و هرگاه شخص نمـاز عصر
خود را نخواند،
گوید: ای_بی_دین
|👈 و اگر نمــاز مـغرب خـود را
نخواند،
گویـد: ای_کافر
|👈 و اگر شخص نماز عشاء
را ترک کند،
گوید: وای_برتو که در تو
هیچ خیر و منفعتی نیست.
{{ همچنین رسول خدا (صلوات الله) می فرمایند:}}
|👈در جهنم یک وادی است که از شدت عذاب آن،
جهنمیان هر روز هفتاد مرتبه از آن مینالند
|👈و در وادی، خانه ای از آتش
و در آن خانه چاهی قرار دارد
که در آن چاه تابوتی است
و در آن تابوت
ماری است که هزار سر دارد
و در هر سری هزار دهان
و در هر دهان هزار نیش است
و این جایگاه کسانی است
که نمـاز نمیخوانند و شراب مینوشند.
|📚 وسائل الشیعه،ج۳ ص۳۱
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣❣❣
🌼🍃کلیپ فوق العاده زیبا و دلنشین
🌼🍃بدون که هر اتفاقی بیوفته حتی اگه ظاهرش تلخ باشه حتما به نفع توست پس به حکمت خداوند اعتماد کن و آروم باش
🔴 سلطان_تعطیل
🔹طی سالهای دولت روحانی قریب ۶۰ درصد از واحدهای تولیدی تعطیل شده اند. عباس پاپی زاده نماینده مردم دزفول در مجلس می گوید: «طبق آمار موجود ۶۰ درصد از واحدهای تولیدی کشور به صورت تعطیل و نیمه تعطیل درآمدهاند».
🔸مهدی یکتا دبیر اتحادیه تولید و صادرات نساجی و پوشاک ایران می گوید: «چند سال است که در بخش پوشاک واردات قانونی نداشته و تقریبا تمام پوشاک خارجی از طریق قاچاق وارد کشور میشود. آنچه در چند سال گذشته از دولت دیدهایم صرفا شعار و حرف بوده است».
🔹محمد سلیمانی نماینده مردم تهران در دوره نهم مجلس شورای اسلامی با اعلام این خبر که در دولت روحانی بیش از ۱۵ هزار واحد تولیدی و صنعتی به طور کامل تعطیل شدهاند و مابقی با کمتر از ۵۰ درصد ظرفیت فعالاند، گفت: دولت از شعاردهی دست برداشته و باید به صحنه اقدام و عمل روی بیاورد.
🔸جلیل طباطبایی رئیس انجمن آسفالت از تعطیلی ۸۰ درصد کارخانههای تولید آسفالت خبر داد: از ۶۵ کارخانه فعال در صنعت آسفالت کمتر از ۱۰ کارخانه فعال است و بقیه کارخانهها بیش از دوسال است که هیچ فعالیتی ندارند.
🔹بخشی از مهم ترین کارخانجاتی که طی سالهای ریاست جمهوری حسن روحانی تعطیل شده اند: تعطیلی شرکت داروگر با سابقه ۹۰ ساله، اولین کارخانه تولید لوازم خانگی ایران با نام «ارج» با قدمت ۵۰ سال، کارخانه فولاد سبزوار، کارخانه پارس کروم خزر بعنوان تنها کارخانه تولید چرم خاورمیانه، کارخانه قند ورامین، تعطیلی بیش از ۱۷ کارخانه کاشی و سرامیک در کشور، تعطیلی ۷۰ درصد کارخانه های نساجی کشور به گفته رئیس هیئت مدیره انجمن صنایع نساجی.
🔻فقط در سال ۹۵ بیش از ۱۲۴ کارخانه تولیدی مهم تعطیل شده:
http://langarnews.ir/?p=79372
🔸با وجود این تعطیلی گسترده کارخانجات تولیدی اما دست اندرکاران امر در یک فرار رو به جلو، یعنی آقایان حسن روحانی، اسحاق جهانگیری، علی لاریجانی بصورت هماهنگ به آیت الله رئیسی حمله کرده و مدعی شده اند که دستگیری برخی از مفسدین باعث تعطیلی کارخانجات شده! ماجرا از این قرار است که مدیر یکی از کارخانجات در شهر فسا استان فارس، با فروش مواد اولیه کارخانه در بازار و عدم پرداخت حقوق چند ماه گذشته کارگران، موجب تعطیلی این کارخانه از مردادماه شده بود و کارگران از او شکایت کرده بودند و سپس دستگاه قضایی اقدام کرد!
🔹نکته دردناک ماجرا آنجاست که حسین فریدون برادر رئیس جمهور، مهدی جهانگیری برادر معاون اول رئیس جمهور، پوری حسینی رئیس سابق خصوصی سازی، احمد عراقچی معاونت ارزی بانک مرکزی برادرزاده عراقچی تیم مذاکره کننده، دختر نعمت زاده وزیر صنعت سابق، داماد شریعتمداری وزیر فعلی صنعت و ... سایر خرمهره های فساد اقتصادی بوده اند که حالا به دام دستگاه قضا افتاده اند و تخریب آیت الله رئیسی برای فراری دادن ایشان از میدان مبارزه با فساد به بهانه سیاسی کاری و جناحی و ... است؛ سلطان تعطیل کشور را تعطیل کرده اما دیگران را متهم به تعطیلی کارخانجات می کند!
✅ داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
🔹آب_فاتر (آب جوشیده ولرم)
چه افرادی صبحها ناشتا آب جوشیده ولرم بنوشند⁉👇
↫افرادی که کمردرد دارند
↫افرادی که زود عصبانی میشوند
↫افرادی که بیماریهای عفونی دارند
↫افرادی که استرس بیش از حد دارند
💦 خواص نوشیدن آب_فاتر در صبح:
💧روده بزرگ را پاک میکند
💧خون جدید تولید میکند
💧وزن بدن در افراد چاق کم میشود
💧چهره را صاف و شفاف میکند
💧جلوگیری از سکته قلبی
@Emam_kh
خورش_گل_درچمن(باقالی قاتق)
📝موادلازم برای ۵ تا ۷ نفر
گوشت مغز ران نیم کیلو
باقلای سبز ۱/۵ کیلوگرم
شوید نیم کیلو
تخم مرغ ۳ عدد
سیر یک بوته
زردچوبه و نمک و فلفل به مقدار کافی
طرزتهیه
گوشت را شسته و قطعه قطعه نموده در کمی روغن سرخ میکنیم و با دو سه لیوان آب میگذاریم بپزد. وقتی کاملا پخت و آبش کم شد باقلای تازه را از دوپوست جدا کرده و شوید را ریز خرد میکنیم. سیر را هم پوست کنده و خرد میکنیم. آنگاه باقلا و شوید و سیر و زردچوبه را با کمی روغن سرخ کرده به گوشت پخته شده اضافه میکنیم و با حرارت ملایم میگذاریم بپزد تا جا بیفتد. تخم مرغ را هم در آن میشکنیم تا ببندد. به غذا نمک و فلفل زده آنرا از روی اجاق برمیداریم. باید توجه داشت که باقلا نباید له شود همینقدر که نرم شود کافی است.
تغذیه اسلامی
✅بیتفاوتی نسبت به فقرا، یکی از نشانههای تکذیب دین!
✍️رهبرانقلاب: مبارزه با فقر یک «مبارزهی همگانی» است: ««الّلهم اغن کلّ فقیر. الّلهم اشبع کلّ جائع. الّلهم اکس کلّ عریان». این دعا فقط برای خواندن نیست؛ برای این است که همه خود را برای مبارزه با فقر و مجاهدت در راه ستردن غبار محرومیت از چهره محرومان و مستضعفان موظّف بدانند. این مبارزه، یک وظیفه همگانی است.
در آیات قرآن میخوانیم: «أرایت الّذی یکذّب بالدّین. فذلک الّذی یدعّ الیتیم. و لایحضّ علی طعام المسکین». یکی از نشانههای تکذیبِ دین این است که انسان در مقابل فقر فقیران و محرومان بیتفاوت باشد و احساس مسؤولیت نکند.
۸۱/۹/۱۵
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️انقلابیون عزیز؛ افراد انقلابی و متخصص و متعهد و شجاع و مومن و عدالتخواه شهرتان را تشویق به شرکت در انتخابات کنید و برای رفتن به مجلس با تمام وجود از آن ها حمایت کنید.. گام_دوم_انقلاب
♦️سخنرانی استاد_حسن_عباسی
اراک - در تاریخ ۹۸/۵/۱۸
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🌸
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
☀️ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) :
💠 به کوچکی گناه نگاه نکنید بلکه به چیزی [نافرمانی خدا] که برآن جرات یافته اید بنگرید.
📚منبع: کنز الفؤاد ج 1 ، ص 55
✨﷽✨
✅حکایتی ملانصرالدین و روزقیامت
✍ یکی بود ، یکی نبود . در شبی از شبها ملانصرالدین وزنش کنار هم نشسته بودند و از هر دری حرف می زدند همسر ملا پرسید : تو می دانی که در آن دنیا چه خبر است و بعد از مرگ چه بلایی سر آدم می آورند ؟ ملا گفت : من که نمرده ام تا از آن دنیا خبر داشته باشم ولی این که کاری ندارد الان به آن دنیا می روم و صبح زود خبرش را برای تو می آورم . زن ملا خوشحال شد و تشکر کرد . ملا از جا بلند شد و یکراست به طرف گورستان رفت و توی قبری خالی دراز کشید آن قبر از آخرین قبرهای گورستان بود و کنار جاده قرار گرفته بود تا یک نفر از جاده ی کنار گورستان عبور می کرد . ملا فکر می کرد که فرشته ها دارند به سراغش میآیند و سوال و جواب می کنند و از حرفهای آنها می فهمم که در آن دنیا چه خبر است ؟
ساعت ها گذشت ولی خبری نشد کم کم ملا خوابش گرفت صبح که شد کاروانی از آن جا عبور می کرد . شترها هر کدام زنگی به گردان داشتند با شنیدن صدای زنگ ملا از خواب بیدار شد و گمان کرد که وارد دنیای دیگری شده سراسیمه از جا پرید و از قبر بیرون آمد . ساربانی که افسار چند شتر در دستش برد افسارها را از ترسش رها کرد و پا به فرار گذاشت . کالاهایی که پشت شتران بود بر زمینی ریخت . اوضاع شیر تو شیر شد . کاروان به هم ریخت . بزرگ کاروان ساربان فراری با با خشم صدا زد و گفت : چرا بیخودی فریاد کشیدی و شترها را فراری دادی ؟ ساربان ماجرای قبر کنار جاده را تعریف کرد . کاروانیان ملا را به حضور کاروان سالار آوردند . کاروان سالار تا ملا را دید سیلی محکمی به گوشش زد و او را به باد فحش گرفت صاحبان کالا هم هر کدام با چوب و چماق به جان ملا افتادند و او را زخمی کردند .
ملا فرار کرد و به خانه اش رسید زن بدون توجه به سر و صورت ملا تا در را گشود و گفت : ببینیم از آن دنیا برایم خبر آورده ای ؟ ملا گفت : خبری نبود . همین قدر فهمیدم که اگر قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند . از آن به بعد ، وقتی بخواهند کسی را از عاقبت ظلم و ستم آگاه کنند ، می گویند اگر قاطر کسی را رم ندهی ، کسی با تو کاری ندارند
📚داستانهای آموزنده
@Emam_kh
🔻متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمردقصاب
این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»
عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست!
'شهید عبدالحسین کیانی' همان 'جوانمرد قصاب'' است! که در ۴۳ سالگی در جنگ تحمیلی بشهادت رسید
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنان جنجالی حسن عباسی
👌همه باهم اراده کنیم برای جراحی_نظام
📡برسانیدو به دست تمام مردم زخم_خورده ایران...
@Eman_kh
سرماخوردگی
🔻جهت درمان سرماخوردگی↯↯
🌸⇜زوفا
🌸⇜بِه دانه
🌸⇜پرسیاوشان
🌸⇜اسطوخودوس
🔺مواد را با هم مخلوط و⑩دقیقه با حرارت غیر مستقیم دم کنید
🌀مصرف↫روزی(➋)بار
@Emam_kh
⭕️ دلسوزی_برای_خانواده
✍📖 قرآن در سوره طور، یه گزارش کوچیکی از گفتگوهایِ اهل بهشت نقل میکنه، درباره اینکه چی شد که بهشتی شدند⁉️
📢 این مکالمه زیبا و شنیدنی رو از دست ندید.👇👇
📖 وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ یَتَسٰاءَلُونَ (طور/۲۵)
👈 بعضی از بهشتیان، رو به بعضی دیگر میکنند، و از آنها سؤال میکنند: "چه عملى شما را به سوى بهشت كشانیده است❓"
📖 قٰالُوا إِنّٰا کُنّٰا قَبْلُ فِی أَهْلِنٰا مُشْفِقِینَ (طور/۲۶)
👈 آنها جواب میدهند: "ما پیش از این در دنیا، نسبت به خانواده خود مشفق، دلسوز و خیرخواه بودیم، و آنان را از عذاب الهی هشدار میدادیم."
📖 فَمَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ وَقٰانٰا عَذٰابَ السَّمُومِ (طور/۲۷)
👈 "پس خداوند بر ما منّت نهاد، و ما را از عذاب سوزان🔥 حفظ کرد."
✅ یکی از مهمترین کلیدهایِ 🔑🗝 ورود به بهشت، دلسوزی_و_شفقت، به خصوص در مورد خانواده👨👩👧👦 است.
👌 دلسوزی_برای_خانواده مسئله مهمی است که خیلی وقتها بین ماها مورد غفلتِ جدی قرار میگیره.😔
🗣 مومن باید خانوادهاش رو دوست داشته باشه، و نسبت به اونها دلسوز باشه، و تعهّد و مسئولیت داشته باشه.
☝️ بله، مومن باید مراقبِ دنیایِ خانوادهاش باشه،
☝️ اما مهمتر از اون، اینه که مراقبِ آخرتِ خانوادهاش باشه، و اونها رو از عذاب قیامت بترسونه.
☝️ یعنی توی خانواده، همه به فکر آخرتِ همدیگه باشند.
🔹⭕️ مثلاً اگه یه نفر توی خونه نماز نمیخونه، این مسئله برای بقیه اعضای خانواده مهم باشه، و دنبالِ حل کردن این مشکل باشند.✅
⚠️به این میگن:
👈 خانواده_بهشتی💯
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
‼️دیدن مانع در اعضای وضو، پس از نماز
🔷س 1893: اگر بعد از نماز متوجه شویم روی_ناخن یکی از انگشتان مقدار کمی مانع وجود دارد، وضو و #نماز خوانده شده صحیح است؟
✅ج: اگر نمی دانید #مانع هنگام وضو موجود بوده يا نه، در صورتی که احتمال بدهید هنگام وضو نسبت به وجود یا عدم وجود مانع و رساندن آب توجه داشته اید، وضو صحيح است، ولى اگر بدانید هنگام وضو التفات و توجه نداشته اید، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرید و نماز را اعاده کنید.
@Emam_kh
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_47
انگار تازه یادش افتاد من پشت خطم – محیا بیا بیرون من پشت در خونه اتونم
کامل خواب از سرم پرید و قلبم شروع کرد به تند زدن ...فقط همین و گفت و بعد تماس قطع شد
نفهمیدم چطوری چادر رنگی دم دست مامان و روی سرم کشیدم و رفتم بیرون ...صدای گریه
بچه از توی حیاطم شنیده میشد ...قدم تند کردم و در رو باز!
امیرسام بود که بی تابی می کردو امیرعلی حسابی کالفه بود و ناراحت...توی سر منم هزار تا سوال
جولون میداد!
اول از همه دستهام و جلو بردم و امیرسام رو از بغلش گرفتم –جونم خاله چیه آروم ...سالم
گلم...چی شده؟؟...
امیرسام باشنیدن صدای جدیدی یکم به صورتم خیره شدو بعد به جای گریه سرش و توی گردنم
قایم کرد...امیرعلی کالفه ولی از سر آسودگی بند اومدن گریه امیر سام نفسش رو باصدا پرت کرد
بیرون!
حاال نوبت من بود-چی شده؟
به موهاش دست کشید-بابای نفیسه خانوم فوت شده
هی بلندی گفتم ولی چون امیرسام از ترس تو بغلم تکونی خورد دستم رو جلوی دهنم گرفتم و
آروم ادامه دادم-وای خدای من کی؟
-مثل اینکه صبح زود حالشون بد میشه ولی تاقبل رسیدن اورژانس تموم میکنن
قلبم فشرده شدو تنها جمله ای که از قلبم به زبونم اومد این بود-بیچاره نفیسه جون !
-امیرسام خیلی بی تابی می کنه عطیه و مامانم گرفتار بودن اونجا برای کمک... تو میای بریم که
حواست بهش باشه
سر امیرسام رو که باز شروع کرده بود به نق نق کردن نوازش کردم
–آره چرا که نه صبر کن حاظر بشم
دست دراز کرد امیرسام رو بگیره-پس منتظرم
امیرسام رو به خودم فشردم –نمی خواد میبرمش تو خونه تو هم بیا تو
به نشونه موافقت سرتکون داد و من جلوتر همون طور که با لحن نوازشگر و بچگانه با امیرسام
حرف می زدم رفتم توی خونه.
نفهمیدم چطوری حاظر شدم ...مامان نزاشت امیرسام رو با خودمون ببریم میگفت بچه توی اون
گریه ها بیشتر عصبی میشه گفت خودش امیرسام رو نگه میداره تا من برم خونه آقای رحیمی و
تسلیت بدم بهشون وبه نفیسه جون بگم من توی خونه خودمون حواسم به امیرسام کوچولوش
هست !
باتوقف ماشین به امیر علی نگاه کردم ...تمام مسیر هردومون ساکت بودیم و توی فکر!
صدای صوت قرآن مجلسی تو کوچه رو هم پر کرده بود و من بی هوا بغض جا خوش کرد توی
گلوم و قدمهام سست شد ...همهمه بود و من فقط دنبال امیرعلی می رفتم سربه زیر حتی بدون
اینکه به کسی سالم کنم ! ...اشکهای توی چشمم دیدم رو تار کرده بودکی گریه ام گرفته بود؟!
...دم ورودی چشمم روی قاب عکس آقای رحیمی موند و خاطره های شب عروسی امیر محمد و
شب بله برونش توی ذهنم زنده میشد که آقای رحیمی توش حضور پر رنگی داشت...انگار با فوت
یک نفر خود ذهن آدم بی دلیل دنبال خاطره می گرده که توش مرده ی حاظر حضور پر رنگی
داشته باشه !
پلک که زدم اشکهام سر خورد روی گونه هام و صدای جیغ بلند نفیسه که داد می زد بابا اشک
پشت اشک بود که روی گونه هام جاری می کرد !
-بروتو خونه
گیج به امیر علی نگاه کردم که با دیدن اشکهای من زمزمه کرد-محیا
بغض بزرگم رو فرو دادم و بی هیچ حرفی گم شدم از جلوی چشمای امیرعلی که نگران شده بود!
صدای گریه ها شده بود میخ و فرو می رفت توی قلبم گیج به اطرافم نگاه می کردم نفیسه جون
کنار یک دونه زن داداش و خواهر و مادرش نشسته بود و گریه هاشون بی اونکه بخوای اشک می
آورد توی چشمهات!
دستی روی بازوم نشست ...سرچرخوندم عطیه بود..پراز بغض ...احتیاجی به گفتن و حرف زدن
نبود هردو همدیگه رو بغل کردیم و بعد هم گریه ...همیشه نباید جزو درجه یک داغ دیده ها باشی
همین که قلب آدم لبریز از احساس باشه شریک می شی تو غصه ها و حتی گریه ها!
عطیه هلم داد سمت مه لقا خانوم موقع تسلیت گفتن بود!..من هم پا به پای اون کسی که تو بغلم
می گرفتم برای تسلیت گریه کردم و بیشتر از همه نفیسه که کنار گوشم می گفت بابام محیا جون
دیدی چی شد ؟!یتیم شدم !
و من با خودم زمزمه کردم یتیم کلمه ای که ساده گفته میشد ولی چه دردی داشت این کلمه کنار
هزارتا بغضی که موقع تکرارش راه گلو رو میبست !
گوشه ای نشستم و قرآن باز کردم و شروع به خوندن ...تنها راهی که معجزه می کرد همین بود ...
به نظر من فقط همین صوت قرآنی که رو کل خونه طنین انداخته بود صبر میپاشید به دل داغ دیده
ها و آرومشون می کرد نه این آب قندهایی که به زور توی حلقشون میریختن و بعضی تسلیت
گفتن هایی که حتی همراهش یک قطره اشکم نبود 0
-عمه جون محیا!
با صدای عمه نگاه از آیه ای که داشتم می خوندم گرفتم ...کی به این آیه رسیدم ...زمزمه کردم
انااهلل وانا الیه راجعون همون آیه حق ...همون وعده الهی !
-جونم عمه؟
با گوشه روسریش نم توی چشمهاش رو گرفت –امیرعلی بیرون منتظرته ...میدونم زحمتته عمه
جون ولی میبینی که ما اینجا گرفتاریم پس بی زحمت حواست به امیرسام باشه
🌈💧🌈💧🌈💧🌈💧🌈
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_48
قرآن و بوسیدم و بستم
_نه این چه حرفیه عمه اتفاقا خوشحال میشم ...
پس من میرم بلند شدم و بعد تسلیت گفتن دوباره و اطمینان دادن به نفیسه به خاطر پسرش از خونه بیرون اومدم...
کفش می پوشیدم که امیر محمد جلو اومد
-محیا خانوم؟!
سر بلند کردم!
چشمهای امیرمحمد قرمز بود به جای جواب یک جمله به ذهنم رسید
-سلام تسلیت میگم..
نفس بلندی کشید که حاکی ازبغض توی گلوش بود
_خیلی ممنون...
ببخشید که امیرسام افتاد زحمت
شما!
-نگید این حرفو دوستش دارم ...
قول میدم مواظبش باشم تا هر وقت که بخواین شما خیالتون
راحت...
به موهای پر پشتش که امروز حسابی بهم ریخته بود دست کشید
_خیلی ممنون...امیر علی تو
ماشین منتظرتونه!!
با گفتن خدا حافظی زیرلبی بیرون اومدم ...
امیرعلی سرش رو روی فرمون گذاشته بود ودستهاش
هم حلقه دور فرمون ...
آروم روی صندلی جا گرفتم که تکونی خورد و نگاهش و به من دوخت
-اومدی؟!
صداش حسابی گرفته بود و قیافه اش پکر...
قلبم فشرده شدو فقط تونستم لبخند محوی بزنم وامیرعلی ماشین و روشن کرد!
حسابی توی فکر بود..
-تو برمی گردی خونه آقای رحیمی؟
نگاه گیجش و به من دوخت ولی متوجه سوالم شده بود انگار که گفت: نه میرم غسالخونه...
آخه
بعد از ظهر تشییع جنازه است..
دلم لرزید ...
غسالخونه ...
اسمشم هنوز برام وحشت داشت!
صدام لرزید
–ساعت چند ؟
ابروهاش بهم گره خورد
_ببینم تو خوبی؟!
یعنی با اون همه مشغله فکری متوجه لرزش صدای من هم شده بود؟!
مصنوعی خندیدم
_آره خوبم..
چشمهاش رو ریز کردو جلوی خونه ماشین رو نگه داشت
-مطمئنی!؟
به نشونه مثبت سرم و بالا پایین کردم
–خیالت راحت !خوبِ خوبم!
دروغ گفته بودم واقعا خوب بودم؟
سرم داشت از درد می ترکیدو محمدو محسن به هوای امیرسام خونه رو گذاشته بودن روی
سرشون!
بالشت رو روی سرم فشار دادم و کلافه نشستم .
دیگه از صبح امیر علی رو ندیده بودم ..
حتی توی تشییع جنازه!دلم براش پر میزد..
اون لحظه فقط محتاجش بودم برای آروم شدنم چون ثانیه به ثانیه اش همراه با صاحب عزاها اشک
ریخته بودم...
صدای ذوق بامزه امیر سام لبخند نشوند روی لبم...
مثلا قول داده بودم مواظبش باشم ولی محمد ومحسن بیشتر از من کنارش بودن و مواظب!!
بلند شدم ولی قبل بیرون رفتن از اتاق نگاهی به صفحه موبایلم انداختم ...
پوفی کشیدم نخیر هیچ
خبری از تماس امیرعلی نبود...
کاش حداقل زنگ میزد!
محمد کنار خودش و درست جلوی امیرسام که نگاهش بایک لبخند کودکانه دوست داشتنی روی
من بود برای من جا باز کرد و به طعنه گفت:
_ساعت خواب خوبه بچه رو سپردن دست تو!
چشمکی حواله امیرسام کردم که هنوز نگاهش میخ من و چشمهای پف کرده ام بود!
خب حالا یک ساعت با این بچه بازی کردین خیلی هم دلتون بخواد!
محسن اوفی کرد
-رو که نیست سنگ پاست فقط یک ساعت؟ والا نزدیک سه چهار ساعته ما شدیم دلقک که این آقا کوچولو بخنده و مبادا یادمادرش بیفته!
این حرف محسن نگاهم رو کشید روی ساعت ...
خدای من نٌه شب بود کی شب شده بود!
-وای...چرا بیدارم نکردین ؟!
محمد بلند شد و رفت سمت آشپزخونه-والا مامان نزاشت...
هی گفت دردونه ام سرش درد می
کرد...
بچه ام خیلی گریه کرده...
بزارین بخوابه!
این حرفها رو درحالیکه صداش و تغییر داده بود می گفت...
خندیدم!!
همون موقع لنگه دمپایی
مامان از آشپزخونه پرت شد سمتش!
-ادای منودرمیاری؟
محمد نفس عمیقی کشید از اینکه دمپایی بهش نخورده بود
_نه جان خودم ...
مگه شما نرفته بودین حیاط چطوری ازاینجا سر درآوردین!؟
مامان با خنده اومد بیرون و با چشم غره ای که به محمد رفت رو به من گفت
_بهتری مامان؟!
لبخندی زدم:خوبم شٌکر...
نگاه امیرسام بین من و مامان در گردش بود که مامان گفت:
-راستی من به نفیسه جون گفتم امشب امیرسام رو اینجا نگه میداریم ...حال ندار بود بنده خدا!
ابروهام بالا پرید
-شاید نخوابه بی مامانش آخه
مامان نگاهی به صورت خندون امیر سام به خاطر شکلکهایی که محسن براش در می آورد
انداخت
-چرا نخوابه؟اتفاقا از صبح که غریبی نکرده خدا رو شکر ...
گناه داره هم بچه اونجا اذیت
میشه هم اینکه میدونم نفیسه جون چه حالی داره!
آهی کشیدم..
مامان منم تجربه کرده بود این درد رو!
به نشونه فهمیدن سر تکون دادم و مشغول
بازی با امیر سام شدم و پا به پاش تجربه کردم کودکانه هایی رو که با بزرگترشدنم فراموش شده
بود...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ادامه دارد......
بِسْمِ_اللّٰهِ_الرَّحْمٰنِ_الرَّحیٖم
⚜ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ⚜
✨ بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه✨
⚜ وَحُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ⚜
✨ وحجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد✨
⚜ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ⚜
✨ درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.✨
🕊 صـلوات خاصه ی(امام رضا علیه السلام) به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجات.
🔆 خدایازیارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان
🔅 الهـے آمیݧ التمـاس دعـا
اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ
@Emam_kh
🔵براساس ایات قران
چگونه سخن بگوئیم۰۰۰🔵
📚حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
🔵👈 ویژگیهای «خوب سخن گفتن» را بر اساس آیات قرآن اینگونه بیان می کند:
🌼🍃۱- باید آگاهانه باشد
لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ
پشت سر کلمه ای نروید که علم ندارید. چیزی که نمیدانید رهایش کنید.
🌼🍃۲ - نرم باشد
قَوْلاً لَّيِّناً
زبانش تیغ نداشته باشد.
🌼🍃۳ - حرفی که میزند خودش هم عمل کند
لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ
عمل کردن به این معنا نیست که تمام حرف ها را عمل کند، حداقل موردی عمل کند
مثلا اگر شخصی میخواهد نماز شب خوان باشد حتما نباید هر شب نماز شب بخواند ولی گاهی نمازشب بخواند.
🌼🍃۴ - منصفانه باشد
وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا
با انصاف حرف بزنید. اگر انتقادی انجام می شود آن شخص را له نکنیم و یا اگر تعریفی انجام میدهیم تا خدا بالایش نبریم.
افراط و تفریط نکنیم. اعتدال داشته باشیم.
🌼🍃۵ - حرفمان مستند باشد
قَوْلًا سَدِيدًا
منطقی حرف بزنیم.
🌼🍃۶ - ساده حرف بزنیم
قَوْلاً مَّیْسُورًا
پیچیده حرف زدن هنر نیست. روان حرف بزنیم.
🌼🍃۷ - کلام رسا باشد
قَوْلاً بَلِیغًا
حرف را همه بفهمند و مطلب مبهم نباشد.
🌼🍃۸ - زیبا باشد
قولوللناس حسنا
باهمه خوب صحبت کند و فرق قائل نباشد.
🌼🍃۹ - بهترین کلمات را انتخاب کنیم
یَقُولُ الَّتی هِیَ اَحْسَن
هر چیزی در جای خودش خوب است، زهرمار در دهان مار خوب است ولی در بیرون زهر است.
آب دهان انسان در دهان انسان خوب است ولی در بیرون از دهان، توهین بحساب می آید. هر انگشتی در جای خودش، کارش عالی است. پس بهترین حرف را بزنید.
🌼🍃۱۰ - اصطلاح جدید از خودتان بکار نبرید
قولا معروفا
هنگام حرف زدن حرف های جدید از خودتان درست نکنید. و از کلمات عرفی استفاده کنید.
🌼🍃۱۱ - همدیگر را با لقب خوب صدا بزنیم
قولاً كريماً
برای همدیگر احترام قائل باشیم مخصوصا بین فرزند و پدر بسیار مهم است که فرزند پدر را با نام نیک صدا کند و پدر هم همینگونه باشد.
🌼🍃۱۲ - حرف زدن در جامعه خوب باشد تا بهشتی شویم
هدو الی الطیب من القول
اگر در جامعه حرف زدن خوب باشد، ان جامعه بهشتی است.
🌸🍃 در جامعه بهشتی
(الا قیلا سلاما سلاما) رواج دارد.
ولی اگر در جامعه ای فحش باشد آن جامعه وارد جهنم می شود.🌺🍃🌺
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹انس با قرآن
@Emam_kh
لیست محصولات کارخانه ای تراریخته:
۱) کیک نوشین
۲) پیراشکی با مغز کرم وانیلی
۳) نان توشه ،نان سحر،نان تلاش،نان قدس رضوی
۴) بیسکوئیت ویفر ستاک،بیسکوئیت تالو
۵) کلوچه نارگیلی
۶) ویفرنادی
۷) بیسکوئیت کوپا
۸) کرم کاکائو فندقی پارمیدا
۹) کیک دولایه وانیلی
۱۰)کیک کوپا
۱۱)کیک اسفنجی چنگولک
۱۲) ویفر کرمدارسیمرغ
۱۳)ویفر کرمدار،ویفرلوله ای ناز رول
۱۴) فرآورده کاکائویی سایرو
۱۵)دراژه کاکائویی پارمیدا،شکلات تلخ پارمیدا
۱۶)کیک و کلوچه واردرو
۱۷) بستنی حیدر بابا
۱۸) کیک تالو
۱۹) دراژه کاکائویی
۲۰) حلوا مسقطی تیرازیس
۲۱) بیسکوئیت سبوس دار قهرمان
۲۲) پیراشکی درنا ،کیک دولایه درنا،کیک کاکائویی درنا،دونات درنا
۲۳) بیسکوئیت نادین محصول نادی
۲۴) ویفر کاکائویی اترنو،ویفرپرتقالی سیمرغ
۲۵) بیسکوئیت سبوس دار کوپا
۲۶) بیسکوئیت سبزیجات بنیس
۲۷) بیسکوئیت جوجمانه،بیسکوئیت ستاک
۲۸) شکورول نادی
۲۹) نان رضوی
۳۰) شکلات تلخ برنوتی
۳۱) تافی ترش شرکت داداش برادر
۳۲) برنجک پیاز وجعفری داچی
۳۳) کلوچه کلمپه با مغز کاکائو
۳۴) ویفر جام شیرین شهد یزد،بیسکوئیت جام شیرین یزد
۳۵) قطاب حاج خلیفه مدیران
۳۶) ویفر شکلاتی رامتین
۳۷) کلوچه جوادیان
۳۸) مسقطی ترنج
۳۹) نان شکلاتی رضوی
۴۰) کیک لایه ای طغرا
۴۱) شکلات کاکائویی بات بال
۴۲) نان چوانمخروطی سور بن
۴۳) کلوچه گردویی آذر لیما،کلوچه آذر لیما لاهیجان
۴۴) شکلات سمی نوتلا
46)بستنی الیسا
47)کلوچه نور
48)نان کنجدی زرشناس
49)کلوچه نوش ناز لاهیجان
50)شکلات سایرو
51)ویفر موز سیمرغ
انواع روغنهای تراریخته:
۱)روغن نازگل
۲) روغن مایع گلدن مایز
۳)روغن خوراکی غنچه
۴) روغن خوراکی خزر
۵) روغن مخصوص سرخ کردنی ورامین
۶) روغن خوراکی آفتاب
۷)روغن نباتی قو
۸) روغن نگین
۹) روغن خوراکی فامیلا
۱۰) روغن مایع تبرک
۱۱) روغن خوراکی الکا
۱۲)روغن بهار
۱۳) روغن طبیعت
۱۴)روغن نسترن
۱۵) روغن لادن طلایی
۱۶) روغن سرخ کردنی اتکا
17)روغن هایلی
18(روغن گل بانو
19)روغن سرخ کردنی ویسپو
20)روغن جامد نهان گل
انواع سویا تراریخته:
۱) پروتیین سویا محرم
۲) سویای نادر
۳) پروتیین سویای گلها
۴)سویای داتیس آرین
۵) پروتئین سویای اوین
۶) پروتئین رسویایnc
۷) پروتئین سویای خشمناک
۸) پروتئین سویای همدل
۹) پروتئین سویای آذوقه
۱۰) پروتئین سویای برکت
انواع مواد غذایی فرآوری شده تراریخته:
۱) سوسیس گوشتیران
۲) تن ماهی ناتلی
۳) پودر کتلت آسان
۴) فلافل منجمد نیمه آماده( روغن سویا تراریخته)
۵) همبرگر نارسیس
۶) سوپ الیت
۷) عصاره مرغ الیت
۸) کباب لقمه ویژه
۹) عصاره بره آماده لذیذ
۱۰) فلافل مارین
۱۱) پیاز سرخ شده طلایی ( پاکر)
۱۲) بلغور ذرت ( فرآورده حجیم شده بلغور ذرت)
۱۳) سوسیس کاربر
۱۴) همبرگر تامیس
۱۵)ماکت مرغ گوشتیران
۱۶) بلغور ذرت مینو
۱۷) کنسرو لوبیا چیتی
۱۸) سوپ قارچ آماده
۱۹) تن ماهی اویلا
۲۰ ) ناگت مرغ شام شام
۲۱) سوسیس کیان
۲۲) سوسیس ویژه صدک
23).پروتئین سویا صیتی
24)عصاره گوشت اماده لذید
خوراکیهای تراریخته مورد علاقه بچه ها:
۱) چی توز
۲) پاپ کرن کچاب پاپریکا
۳) تافی ترش شومیز
۴) چی توز توپی
۵) پفک نمکی مینو
۶) اسنک پنیری چی توز
۷)چی توز چرخی
۸) پفک نمکی سو بان
۹) پاپ کرن شو فیل
۱۰) کرانچی چی توز
۱۱) آبمیوه رانی
12)دانه ذرت اجیلی کشت سبز
13)ویفر شکلاتی بایکیت
14)برگر لقمه ای کسری
سسهای ترانه ریخته:
۱) سس تک نفره ساواچی
۲) سس گلوریا
۳) سس ساواچی
۴) سس گوجه تبرک
5)کنسرو بادمجان یک و یک
6)برنج خزر
7)برنج فجر ممتاز الماس
جوراب قلاب
رج۱):شش زنجیره زده حلقه کرده سه زنجیره ونه پایه داخل حلقه زده گرد کرده
رج۲):روی هرپایه دوپایه بافته بیست پایه می شود
رج۳):روی یک پایه دوپایه روی بعدی یک پایه سی پایه شود
رج۴):نخ راعوض کرده روی هر پایه یک پایه می بافیم
بافت را به همین ترتیب ادامه داده تا پشت ساق پا
به اندازه نصف کمتر پایه ها صورتی بافته ودرهررج دوطرف رادوتا یکی بافته تا جمع شودبه تعدادرج پنجه پاشنه را بافته بعدنخ راعوض کرده یک رج پایه بافته روی پایه های پاشنه هر کدام دو الی سه پایه زده تا جوراب تنگ نشود به اندازه ساق جوراب بافته لبه را هم چند رج کشباف می بافیم
اگر جوراب بزرگترخواستیم در رج چهار وپنج هم اضافه می کنیم
بهترین کار اینه که روی پا اندازه بزنیم
@Emam_kh