eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
17.7هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 نيايشی زيبا از آقا امام سجاد (ع) الهي دردهايي هست كه نمي توان گفت و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست الهي اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند الهي پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود الهي تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود الهي قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد. الهي با اين همه باكي نيست زيرا من همچو تويي دارم تويي كه همانندي نداري رحمتت را هيچ مرزي نيست اي تو خالق دعا و مالك " آمين"... ☀️صحیفه سجادیه 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 @Emam_kh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 آیه 30 سوره آل عمران 🌸 يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ 🍀 ترجمه:روزى كه هر كسی، هر كار نیكى انجام داده حاضر بیابد و هرچه بدى كرده، آرزو مى‏ كند اى كاش بین آن عمل و او فاصله‏ی زمانی طولانی بود. وخداوند شما را بر حذر مى‏‌دارد و خداوند به بندگان مهربان است. 🌷 : روز 🌷 : بیابد 🌷 : هر کسی 🌷 : هر آنچه انجام داده 🌷 : حاضر 🌷 : بد 🌷 : از ود به معنی دوست داشتن 🌷 : در مورد آرزوهای نشدنی به کار می رود 🌷 : فاصله زمانی طولانی 🌷 : بر حذر می دارد ، هشدار می دهد 🌷 : مهربان 🌷 : بندگان 🌸 {یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا: روزی که هر کسی ، هر کار نیکی انجام داده حاضر بیابد.} دنيا است ، هر آنچه را در این دنیا بکاریم همان را در قیامت برداشت می کنیم. منظور از یوم در این آیه همان روز قیامت است ، روز روزی است که هر آدمی آنچه از خیر و خوبی و انجام داده آن را جلو چشم خود حاضر می یابد و آن اعمال مجسم می یابند. اگر خوبی انجام داده آن را مانند یک باغ دریافت می کند. 🌸 {و ما عملت من سوء تود لو أن بينها و بينه أمدا بعيدا:و هر چه بدی کرده ، آرزو می کند ای کاش بین عمل و خودش فاصله زمانی طولانی بود.} و اگر آدمی بدی کرده در قیامت مورد تنفر او قرار خواهند گرفت و از اعمال خود پشیمان خواهد شد اما در پشیمانی فایده ای ندارد و آرزو می کند که ای کاش بین او و عملش فاصله زمانی طولانی بود. {و یحذرکم الله نفسه:و خداوند شما را بر حذر می دارد.}و خداوند شما را از عذاب و عواقب اعمال بد بر حذر می دارد ، هشدار می دهد تا مراقب باشید اين هشدارها نتيجه در مهربانی و رأفت خداوند دارد {و الله رئوف بالعباد:خداوند نسبت به بندگان مهربان است.} 🔹 پيام های آیه30سوره آل عمران 🔹 ✅ اعمال از بین نمی رود و در قیامت در برابر او حاضر مى‏ گردد. «محضرا» ✅ اعتقاد به حضور عمل در ، مانع گناه است. «محضرا» ✅ ، در قیامت از اعمال خود شرمنده‏ اند، امّا چه سود؟«تودّ لو انّ بینها» ✅ بسیارى از اعمالى كه در دنیا مورد علاقه است، در قیامت مورد تنفّر او قرار خواهد گرفت. «تودّ لو انّ بینها و بینه أمداً بعیداً» ✅ در روز ، پشیمانى سودى ندارد و آرزوها نشدنى است. كلمه (لو) در مورد آرزوهاى نشدنى بكار مى‏‌رود. «لو انّ بینها و بینه أمداً بعیداً» ✅ خدا پروایى، مانع است. «یحذّركم اللّه» ✅ سرچشمه‏ى هشدارهاى الهى، و رأفت اوست. «یحذّركم اللّه نفسه واللّه رؤف بالعباد» ✅ ترس و امید در كنار هم نقش تربیتى دارند. امید، به تنهایى سبب غرور، و ترس از تنهایى، سبب یأس مى‏ شود. «یحذّركم اللّه نفسه... واللّه رؤف بالعباد» ✅ لطف و رأفت شامل حال همه‏ى بندگان است. «رؤف بالعباد» ‌تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حساب_کتاب 🔥 چوب حراج به آبروی هیچکس نزنید؛ برایتان گران تمام می‌شود! ※ خانم جان، آقا جان؛ آنجا که گوشتان را تیز می‌کنید و با چشمانتان، رفتار و اعمال انسان‌ها را برای رو کردن دستشان دنبال می‌کنید؛ دقیقاً در جاده‌ای قــرار گرفته‌اید که خطر سقوط تهدیدتان می‌کند؛ زیرا آبروی مؤمن، خط قرمز خداست⛔️ و شما با بازگو کردن آنچه که شنیده یا حتی دیده‌اید، از این خط قرمز، رد شده‌اید... 💢 آنچه بین او و خدا بود، با کنکاش شما، حالا برای همه برملا شده، و آب ریخته را هرگز نمی‌توان جمع کرد...✗ و آبرویی که هر لحظه، با نقل به نقل شدن آنچه شما فاش کردید، ریخته می‌شود، نه تنها جمع شدنی‌ نیست؛ بلکه آتشی شده و دامن شما را تا ابد خواهد گرفت... [ انسانیّت بدون ممکن نیست ❗️ تمرین کنیم از همین امروز، بجای رونمایی از اشتباه‌های دیگران، پوششی برای خطاهایشان باشیم.] 🌸☘🌸☘🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 کلمات_فندکی 💠 پخش شدن در یک محیط بسته، فضا را مسموم می‌کند و یکی‌ از توصیه‌های مهم این است وقتی بوی زیاد گاز را در خانه استشمام کردید حتی لامپ را نزنید چرا که یک جرقه، باعث خواهد شد. 💠 گاهی بین زن و شوهرها حرفهایی رد و بدل می‌شود که فضای زندگی را می‌کند. حرف‌هایی از تهمت، تمسخر، نیش و کنایه، گلایه‌ها و توقعات بیجا، دروغ، بددهنی کردن، زورگویی، داد و بیداد و ... 💠 تقابل و یکی به دو کردن در این مواقع، باعث انفجار و خواهد شد که زن و شوهر و فرزندان را قربانی خواهد کرد. 💠 در این هنگام برخی کلمات و حرفهایی که به نیّت دادن به همسرِ مقصّر به کار برده می‌شود نقش دارد که آن را در فضای گازدار، روشن می‌کنیم لذا مسموم بودن بهتر از انفجار مخرّب و ویرانگر است. 💠 و البته می‌توان با تکنیکهای و رفتاری، فضای مسموم را از بین بُرد. با باز کردن صبوری، خون‌سردی، سکوت، تغافل، مهربانی، تایید همسر در برخی مواقع، تغییر فضای گفتگو، مدارا و دهها پنجره دیگر می‌توانید هوای و آرامش را به زندگی‌ برگردانید و یا از درجه‌ی فضا بکاهید. @Emam_kh
‼️سجاده یا مهر نقش دار 🔷س 5335: آیا نماز خواندن بر سجاده ای که شکلهایی روی آن رسم شده و یا بر مهری که دارای نقش است، کراهت دارد؟ ✅ج: فى‌نفسه اشکال ندارد، ولى اگر به گونه اى باشد که بهانه به دست کسانى دهد که تهمت به شيعه مىزنند، توليد آن و نماز خواندن بر آن جايز نيست. و همچنين اگر موجب تفرق حواس و از بين رفتن حضور قلب در نماز شود، کراهت دارد. 📕منبع: khamenei.ir @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 73 دستش را از بازویم جدا کرد و یک سمت صورتم را قاب گرفت؛ همان سمتی که کبود شده ی سیلی اش بود! ریزش اشک هایم شدت گرفت. آرام زمزمه کرد: -شناسنامه ی مادرته. حبه احلام... قلبم دیگر نمی کوبید. اصلاً در سینه ام نبود! افتاده بود روی زمین و به خود می‌ پیچید و می لرزید! لرزش صدایم هم غیرقابل کنترل بود. -تو... از... کجا فهمیدی؟ -شناسنامه ی سوم رو نگاه کن شناسنامه ی توئه با همون تاریخ تولد اسم حبه و صابر هم توی قسمت پدر و مادرت هست. «شیرین کریمی» هم اسم خودته. تاریخ صدور شناسنامه ت با اسم منصوره و علی به عنوان پدر و مادر، یک ماه بعد از تولده ولی تاریخ تولد همون پنج بهمنه. فهمیدنش سخت نبود ولی مامان هم تأیید کرد، فقط قسمم داد که اینا رو نشونت ندم. می‌گفت اگر عسل بفهمه داغون میشه، نمی دونست بی‌خبری داغونت کرده. تو همون روزها داشتم از بی خبریت جون می دادم که تصمیم گرفتم از بی خبری درت بیارم. -یعنی... من... شیرینم... حبه و صابر هم... نتوانستم ادامه دهم. افکارم زیادی در هم و بر هم پیچیده بود. درب ماشین را باز کردم. معده ام مهلت پیاده شدن نداد، دستم را به در گیر دادم و سرم را خم کردم، عق زدم و روی زمین بالا آوردم. چشم هایم ثانیه ای بعد از دیدن خون روی زمین بسته شد، طعم و بوی خون در دهان و بینی ام پیچید، حتی نفهمیدم به زمین که به صورتم نزدیک می‌شد برخورد کردم یا حرارتی که دور شانه ام پیچید دست های نجاتگر فرهاد بود؟! چشم هایم را گشودم. محیط زیادی آشنا بود نیاز به فکر کردن نداشت، در بیمارستان بودم. فرهاد کنارم روی صندلی سرش را میان دستانش گرفته و نشسته بود با چرخاندن کامل سرم سمتش متوجه به هوش بودنم شد. سرش را بلند کرد، هم زمان نیم خیز شد و دستش را روی متکا کنار سرم گذاشت، لبخندش همراه لحن نگرانش به کامم شیرین آمد. -خوبی عزیزم؟ لبخند بی جانی که بی جان بودنش از ضعفم بود در جوابش زدم و سرم را به نشانه ی «بله» به بالا و پایین تکان دادم. یادم آمد دیشب خون بالا آوردم. -بالاخره معده ام کم آورد. اخم هایش در هم شد. خیمه اش را از روی صورتم برداشت و کنارم لب تخت نشست و خیره ام شد. -یکم به فکر خودت باش عسل. داغون کردی معده ات‌و! زخم معده گرفتی، آندوسکوپی کردن خونریزی رو بند آوردن. کلی هم پرهیز غذایی داری حالا. مهربان شدم، در برابر دنیایی از خوبی که در وجود فرهاد برای من جمع بود. -چشم هرچی تو بگی. نگاهش بیش از پیش رنگ عشق گرفت و لبخند پهن صورتش شد. کمی هم شیطنت در صدایش ریخت. -ببینیم و تعریف کنیم! به یاد شناسنامه ها که معده امان نداد درست و حسابی نگاهشان کنم افتادم. -فرهاد شناسنامه ها کجاان؟! اخمی کرد. -بزار از روی تخت بیمارستان پایین بیای، بعد باز برای خودت دنبال عامل اضطراب بگرد. -اذیتم نکن فرهاد. من از بی خبری به این روز افتادم. همین یک جمله مجابش کرد. کلافه پوفی کشید. -خیلی خب بزار دکتر رو صدا کنم بیاد ویزیتت کنه اجازه مرخصی بده بعد برات توضیح میدم. به اجبار با لب های آویزان موافقت کردم. ضربه ی آرامی به بینی ام زد و از اتاق خارج شد. بعد از ویزیت و توصیه های پزشک از بیمارستان خارج شدیم. کمی سوزش در سر معده ام حس می کردم ولی آرام تر شده بود و حالت تهوع نداشتم. در میان حال پرسیدن ها و نگرانی های فرهاد سوار ماشین شدیم. سریع کیف فرهاد را به قصد بر داشتن شناسنامه ها برداشتم. دیدم همانجا روی صندلی عقب افتاده اند، کیف را رها کردم و شناسامه ها را با چنگ زدن برداشتم و صاف در جایم نشستم و ورق زدم. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🌺🍃🌸🍃🌺
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 74 مادرم متولد خرمشهر بود و من تهران! چشم هایم از دیدن دوباره شان لبریز از اشک شد. حالم بد بود، دست خودم نبود ولی سعی کردم آرام جلوه کنم. -فرهاد حالا چیکار کنیم؟ لبخندی زد و سر کج کرد. -من کفش آهنی پام کردم، هر جا بگی دنبالت میام، تا تو رو آروم نکنم پا پس نمی کشم، هرچی تو بگی. میخوای بری دنبال کشف راز گذشته ات و مادرت رو پیدا کنی؟ یا نه، همین که فهمیدی حاصل ازدواج شرعی و قانونی هستی کافیه؟ چقدر فهمیدن این موضوع برایم با ارزش بود و جایگاه مادر، زنی که به دنیایم آورده بود را در ذهنم تغییر داد. درست است که هنوز دل چرکین ترک کردنم از سمتش بودم ولی همین که اسیر دست هوس و شیطان، تیشه به ریشه ی انسانیت نزده بود برایم با ارزش بود. احساس انسانی را داشتم که از طواف خانه ی خدا بازگشته و خود را پاک و در یک وجبی خدا حس کرده. سبک شده بودم و لبخندی که سعی در پنهان کردنش نداشتم شادی ام را رخ کش تمام پاکی های دنیا می کرد. بله! من، شیرین کریمی، دختری بودم متولد شده از ازدواج شرعی حبه و صابر و این جای سجده و شکرگذاری داشت. به صورت فرهاد نگاه کردم و لبخندم را دریغش نکردم. -نمی دونی چه قدر حالم خوبه از فهمیدن این موضوع ولی دلم می خواد سؤال های دیگه ی ذهنم هم حل بشه. اصلاً شناسنامه ی... نمی‌دانستم مادر خطابش کنم یا نه؟! نتوانستم... -...ح...حبه دست بابا چیکار می کرده؟ -نمی دونم ولی برات کشفش می کنم. یک دنیا قدردانی را در نگاهم ریختم. -تو خیلی خوبی فرهاد! -تازه فهمیدی؟! پشت چشمی نمایشی برایش نازک کردم. -دیگه پررو نشو! چشمکی زد و بحث را عوض کرد. -پکیج رو درست کردم، دیگه نیازی به بخاری نیست ولی بریم یه دست رخت خواب بخریم، دیشب روی مبل گردنم خشک شده. لبم را به دندان گرفتم و شرم زده گفتم: دیشب گفتم که برو رو تخت، خودت قبول نکردی. بعدشم دیگه چه نیازی به رخت خوابه! مگه نمیریم خرمشهر؟ تک خنده ی مردانه زد. -با همین سرعت؟! -چه سرعتی فرهاد؟! هشت ساله منتظر یه همچین روزی هستم. لبخندی زد. -باشه خوشگلم، شوخی کردم. پس بریم چمدونت رو جمع کن. بعد از شام راه می افتیم. بعد از خوردن سوپ قلمی که فرهاد دستورش را از احمد گرفته و برایم آماده کرده بود به مقصد خرمشهر، تبریز را ترک کردیم. احساس آن لحظه ام قابل وصف نیست، احساسی بین رضایت و دلهره، امید و یاس، شادی و غم... نمی دانم! ذهنم نمی توانست روی موضوعی متمرکز شود و بدانم دقیقاً حال دلم چگونه است! فقط این را می دانستم که تا آخرش باید می رفتم. آهنگ ملایم در فضای ماشین طنین انداز بود و فرهاد غرق فکر مشغول رانندگی. جاده تاریک بود و نور چراغ های ماشین سعی در شکافتن جاده داشتند. سکوت را شکستم. -راستی فرهاد؟ از فکر بیرون آمد و نگاهم کرد. -جانم؟ - از رژان چه خبر؟ پوفی کشید. -خبری ندارم. -یعنی چی؟! -چند روز بعد از رفتن تو اون هم رفت و دیگه پیداش نشد. ناباور و مغموم «وای» ای گفتم. -باورم نمیشه! نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️ ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ َ ✍ترجمه: ☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️ 💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫 الهـــــــــــــے آمیݧ التمــــــــــاس دعــــــــــا ✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨ 📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿 @Emam_kh