🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیات 118 و 119 سوره نساء
🌹 بخش دوم
🌸 لَعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (118) وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ ءَاذَانَ الأَنْعاَمِ وَ لأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ يَتَّخِذِ الْشَّيْطَانَ وَلِيّاً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً (119)
🍀 ترجمه: خداوند شيطان را از رحمت خود دور كرده و شيطان گفت: من حتماً از ميان بندگانت سهمى معیّن خواهم گرفت. (118) و حتماً آنان را گمراه مى كنم و حتماً به آرزوهاى پوچ و بى اساس سرگرمشان مى سازم و به آنان دستور مى دهم كه گوش چهارپایان را بشكافند و به آنان دستور مى دهم كه آفرینش خدا را تغییر دهند. و هر كسی به جاى خدا، شیطان را سرپرست و دوست خود انتخاب کند، بى تردید سخت ضرر كرده است، ضرری آشكار (119)
🔴 در جلسه قبلی به شرح آیات پرداخته شد و در این جلسه پیام های آیات بیان می شود
🔹 پيام هاى آیات118و119 سوره نساء
✅ شرک ورزیدن در دام #شیطان قرار گرفتن است.
✅ ریشه ى همه ى شقاوت هاى شیطان، ملعون شدن اوست.
✅ #شیطان، دشمن دیرین انسان است، به هوش باشیم در دام او نیفتیم.
✅ شیطان براى گمراهى #انسان، آخرین تلاش خود را مى كند.
✅ #شیطان، همه را نمى تواند گمراه كند.
✅ #شیطان، خالقیّت خدا را قبول دارد.
✅ خطر وسوسه ها، جدّى و دائمى است، دشمن خود را بشناسیم. (حرف لام كه بر سر تمام افعال آمده است نشانه جدّى بودن خطر است)
✅ #شیطان، هر كسى را به نحوى گمراه مى كند. بدعت در دین، تغییر در آفرینش.
✅ آرزوهاى طولانى و پوچ از القاهای شیطان است.
✅ #شیطان، ابتدا در فكر و روح انسان اثر مى گذارد، سپس او را تسلیم خود مى گرداند.
✅ #انسان فطرتاً در مسیر حقّ است.
✅ #شیطان مردم را به حرام كردن حلال هاى الهى دعوت مى كند.
✅ #خرافات، از القاهای شیطانى است.
✅ تغییر مخلوقات (نظیر زن را به مرد و مرد را به زن تبدیل كردن) كار حرام و شیطانى است.
✅ اطاعت از #شیطان در حقیقت پذیرش ولایت اوست.
✅ تنها #خداوند شایسته ولایت بر انسان است.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️سخن شهید درمورد بسیج
#هفته_بسیج
@Emam_kh
⭕️ وقتی که نمک گندید!
🔹 از این که سینماهای وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی روزهاست به نمایش فیلمهایی مغایر با ارزشها و قواعد دینی، اخلاقی و انقلابی مشغولند نتیجه میگیریم که:
🔹نه مسئول حوزه هنری و نه مسئول سازمان تبلیغات نمیدانند وظیفه سازمان و مجموعه تحت امرشان چیست و به همین دلیل به جای تبلیغات اسلامی با استفاده از بیتالمال مسلمین، مشغول ترویجات ضداسلامی هستند!
🔹 این دو عزیز اطلاعی هم از میزان تاثیرات منفی این آثار نازل و سخیف بر ذهن و جان و سلیقه مخاطب ندارند! و به همین دلیل بدون ترس و تردید (و مثل شیر) مسئولیت نمایش فیلمهایی منحط و مبتذل در سینماهای متعلق به نظام اسلامی را بر عهده گرفتهاند.
🔹والبته به این دوستان بابت ندانستن حرجی نیست!
اما این پرسش کما فیالسابق، باقیست که چرا چنین افرادی باید سکاندار تبلیغات اسلامی و هنرانقلاب اسلامی باشند؟! آیا در میان نیروهای انقلاب، افرادی صاحب فکر، دقیق و هنرشناس یافت نمیشوند که زمام تبلیغات و هنر اسلامی بدست این عزیزان ندانم کار افتاده است؟
✍دکتر کوشکی
@Emam_kh
.ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ
ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ....
ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ
ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ
ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ
ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ.ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
وآن کسی نیست جز شهیدسید میرحسین امیره خواه
✍حضرت امام صادق عليه السلام:
🌸خداوند متعال فرمود:
نماز كسى را مىپذيرم كه:
۱ـ در مقابل عظمت من فروتنى كند.
۲ ـ از خواستههاى نفسانى بخاطر من خود را دور كند.
۳ ـ روزش را با ياد من بپايان برد.
۴ ـ بربندگانم بزرگى نفروشد.
۵ ـ به گرسنه غذا دهد.
۶ ـ برهنه را بپوشاند.
۷ ـ به مصيبت ديده مهربانى كند.
۸ ـ غريب را پناه دهد.
📚 بحارالانوار جلد۶۶ صفحه۳۹۱
@Emam_kh
‼️بلند و آهسته خواندن حمد و سوره
1⃣ نماز صبح و مغرب و عشا:
🔸نمازگزار مرد است: باید بلند بخواند.
🔸نمازگزار زن است: میتواند بلند یا آهسته بخواند، ولی اگر نامحرم صدایش را میشنود بهتر است آهسته بخواند.
2⃣ نماز ظهر و عصر: باید آهسته بخواند غیر از «بسم الله»، چه نمازگزار مرد باشد و چه زن.
‼️نحوه ادای قرائت نماز
🔷در قرائت ، واجب است که کلمات، تلفظ شوند به طوری که قرائت بر آن صدق کند، از این رو قرائت قلبی یعنی گذراندن کلمات در قلب بدون تلفظ آنها که عنوان قرائت بر آن صدق نمیکند کافی نیست. نشانهی صدق قرائت این است که خودش بتواند آنچه رامیخواند و بر زبان جاری میکند – اگر دچار سنگینی گوش یا سر و صدای محیط نیست- بشنود.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
#بغض_محیا
قسمت چهل و نهم
عاشقت کنم ...
قول میدم خوشبختت کنم ...
جوري که همه حسرت بخورن ...
محیا التماس میکنم ...
خیره ي صورتم شد ...
و من ...
بهت زده خیره اش بودم ...
و انقدر ناخن فرو کرده بودم در دستم که مطمئن بودن از جایش خون بیرون زده...
اما انگار نگاهش به من نبود ...
به پشت سرم خیره بود انگار...
ناخودآگاه برگشتم ...
و ...
چشمانی که رنگ خون بودند ...
قبض روحم کردند ...
خیره امان بود ...
چشم برنمیداشت...
نگاهم سرخورد روي هدا که چادر به سر نگاه دوخته بود به ما...
انگار که یک فیلم مهیج میبیند...
ناخودآگاه خیره اش شده ام ...
دندانهایش قفل شده بود ...
نبض پیشانی اش را از همین فاصله هم میدیدم ...
- برو تو هدي...
از جایش تکان نخورد ...
صدایش کمی بالاتر رفت...
- یالا ...
تکانی خورد و به سمت ساختمان قدم تند کرد ...
دارا هم انگار الل شده بود ...
من خیره ي او ...
او چشمان خونبارش را به دارا دوخته بود ...
و انگار نگاه دارا هم روي او بود ...
صدایش میلرزید ...
پرواضح بود که سعی دارد صدایش آرام باشد ...
- انگارعمو یادت نداده به ناموس کسی چشم نداشته باشی...
و دارا همچنان ساکت بود ...
- ا...
امیر عب...
باس...
دو قدم به سمت من برداشتم ...
انگشت اشاره اش دقیقا یک سانتی صورتم بود ...
- تو خفه شو ...
خفه ...
سسسیسسس صدات درنیاد...
قدمی نزدیک تر شد به دارا ...
خب داشتی میگفتی ...
استفاده میکردیم ...
دستانش را چلیپاي سینه اش کرد ...
اخمانش هم...
- آهان چی بود ؟؟ اون آخرین جملت ؟ درست یادم نیست...
خوشبخت کنی ؟؟؟ کیو ؟ ناگهانی سیلی محکمی به گوشش زد ...
فریادش بلند شد...
- کیو بیشرف؟؟؟؟ هینی کشیدم و دستم را روي دهنم گذاشتم ...
- زن منو ؟؟؟؟؟ کسی که ناموست بود ؟؟؟ خواهرت بود ؟؟؟ یه عمر چشم بد داشتی به خواهرت بی
شرف؟؟ !دارا خون کنار لبش را پاك کرد ...
- یه چیزي بگو که خودت انجامش نداده باشی داداش...
یقه اش را فشرد ...
- زنمه بیشعور ...
پوزخند دارا حتی روي تن من هم لرز انداخت ...
ماشااالله که واسه شما عادیه زن گرفتن ...
محیا رو ولش کن برو سراغ یکی دیگه من دوس...
سیلی دیگري روي صورتش فرود آمد ...
و من نمیدانم چرا هیچکس بیرون نمی آمد ...
- انقدر حیوون شدي که حتی ارزش رابطه ي خانوادگی رو نمیدونی...
دارا سرش را بالا گرفت ...
- اگه نمیدونستم الان این سیلی هاي شما بی جواب نمیموند داداش...
اون تویی که داري با خودخواهیت زندگی دختر داییتو به گند میکشی ...
صورت دارا از گریه و خون برق میزد ...
بفهم ...
دوسش دارم ...
سایتو از سرش بردار ...
تو انتخابتو کردي ...
جوري نگاه امیر عباس براق شد که گفتم خدایی نکرده میکشد اورا ...
به سمتم برگشت ...
- تو خونه ...
زود...
از ترس از جا پریدم ...
قدم تند کردم به سمت ساختمان...
💖 🧚♀●◐○❀