فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اعراب خون ریزتر بوده اند یا اروپایی ها؟
🔻آیا اسلام با شمسیر و خونریزی پیش رفت؟!
پاسخ این سئوال با یک مقایسه جالب استاد رحیم پور ازغدی
@Emam_kh
▫️امام خمینی (ره) :
➖ آنهایی که اسلام را خلاصه میکنند در اینکه بخورند و بخوابند و یک نمازی بخوانند و یک روزهای بگیرند ؛ و در گرفتاری این جامعه دخالت نکنند ، حسب روایت رسول اکرم، اینها مسلم نیستند.
📚صحیفۀ امام، ج 14، ص 527.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
@Emam_kh
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 اولین تصاویر از پایگاههای جدید موشکی و پهپادی نیروی هوافضا سپاه
@Emam_kh
‼️دست زدن در شادی اهل بیت
🔷س ۵۷۹۷: دستزدن همراه با شادی و خواندن و ذکر صلوات بر پیامبر اکرم و آل او(صلوات الله علیهم اجمعین) در جشنهایی که به مناسبت ایام ولادت ائمه معصومین(علیهمالسلام) و اعیاد وحدت و مبعث برگزار می شود چه حکمی دارد؟ اگر این جشن ها در مکانهای عبادت مانند مسجد و نمازخانه های ادارات و مؤسسات دولتی و یا حسینیه ها برگزار شوند، حکم آنها چیست؟
✅ج: به طور کلی کف زدن فی نفسه به نحو متعارف در جشنهای اعیاد یا برای تشویق و تأیید و مانند آن اشکال ندارد ولی بهتر است فضای مجالس دینی به خصوص مراسمی که در مساجد و حسینیه ها و نمازخانه ها برگزار می شود، به ذکر صلوات و تکبیر معطّر گردد تا انسان به ثواب آنها برسد.
📕منبع: khamenei.ir
@Emam_kh
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 مسخره کردن یکدیگر ممنوع:🍂
🔶 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ.....
(حجرات/١١)
⚡️ترجمه :
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مبادا گروهى از شما گروهى ديگر را مسخره كند، چه بسا كه مسخره شدگان بهتر از مسخره كنندگان باشند.
🔴 ريشه ى مسخره كردن، احساس خودبرتربينى است كه قرآن اين ريشه را مى خشكاند و مى فرمايد: نبايد خود را بهتر از ديگران بدانيد، شايد او بهتر از شما باشد.
❌ استهزا و مسخره كردن، در ظاهر يك گناه، ولى در باطن چند گناه است؛ گناهانى مانند: تحقير، خوار كردن، كشف عيوب، اختلاف افكنى، غيبت، كينه، فتنه، انتقام و طعنه به ديگران در آن نهفته است.
🍁مسخره کردن، با ايمان سازگار نیست و شخص مؤمن نباید دیگران را مسخره کند، حتی در قالب شوخی و جک.
🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🔴اگر نماز صبحمون قضا بشه...
«در حدیث اومده از امام صادق -علیهالسلام- سؤال شد «چرا کعبه را کعبه نامیدند؟» فرمودند: «چون مربع است و چهارگوش » پرسیدند: «چرا مربع شد؟» فرمودند: «چون مقابل بیتالمعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.»
پرسیدند: «چرا عرش چهارگوش شد؟» فرمودند: «چون از ۴ کلمه ای که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است، تشکیل شده.: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر»
خب! میدونید وقتی داریم نماز میخونیم، موقع ذکر تسبیحات اربعه، مرتبهی اولش در واقع داریم دور خانهی خدا طواف میکنیم؟ و دومین باری که تکرار میکنیم دور بیتالمعمور؟ و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش رو طواف میکنیم!؟
و اماکی میدونه چراآخر نماز سلام میدیم؟
چون توی رکعات قبل نمازمون، رسیدیم به عرش خدا!حالااونجا،توی عرش پیامبر ص و بندگان صالح خدارو میبینیم وبهشون سلام میدیم
السلام علیک ایهاالنّبی ورحمة الله وبرکاته السلام علینا وعلی عبادلله الصالحین.
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
🎁حالا میخوام اون راز اصلی رو بهتون بگم!
بیاین با هم بشماریم در شبانهروز چند مرتبه تسبیحات اربعه میگیم: توی نماز ظهر، ۲ مرتبه؛ نماز عصر، ۲مرتبه؛نماز مغرب، ۱مرتبه؛ نماز عشاء، ۲مرتبه.
جمعش شد چقدر؟۷ مرتبه.یعنی یه طواف کامل! در شبانه روز یک مرتبه دور خانهی خدا طواف میکنیم!
هر طوافی هم که با نماز کامل می شه.
اینجاست که اون دو رکعت نماز صبحمون،می شه همون دو رکعت نمازی که بعد از طواف،پشت مقام ابراهیم می خونیم واَعمال مون تکمیل می شه ان شاءالله.
پس،عزیزان مراقب باشیم نماز صبحمون قضا نشه..
الحمدلله علی کل حال...
📚علل الشرایع ، ج ۲ ص ۳۹۸؛ باب العلة التی من آجلها سمیت الکعبة کعبه (فصل : علتی که به خاطر آن کعبه را کعبه نامیده اند)
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت صدوپنجاهوسوم
سلام پسر...
چرا دور وایسادي برو بشین بابا...
و به چهار تختی که دورتر دور هم چیده شده بود که حوض وسطش بی نهایت زیبا بود اشاره کرد...
لبخند پیرمرد عمیق شد...
- می بینم که این بار با یار و دلبرت اومدي جوون...
امیرعباس لبخندي زد...
- حاج بابا تو بساطت چی داري گشنه ایم خیلی...
- برید بشینید بابا میگم رحیم براتون کباب تابه اي بزنه...
امیرعباس سري تکان داد و با دستش هدایتم کردبه سمت آن فضاي دوست داشتنی...
روي تخت نشستیم و من باذوق اطرافم را نگاه میکردم که گفت...
- محیا جان مقنعتو درست کن...
دستی به مقنعه ام کشیدم کمی عقب رفته بود...
حوصله لج بازي نداشتم...
انگار آن فضا جادویم کرده بود...
روحانیت وزیبایی خاصی داشت در عین سادگی...
رحیم هم غذایمان را آورد...
و من دلم میرفت براي لقمه هایی که امیرعباس میگرفت و گوشه بشقابم میگذاشت...
سر به زیر انداختم...
- نکن امیرعباس...
این کارا رو نکن...
دلیل این کارا رو نمیفهمم...
به صورتم زل زد...
- نمی فهمی واقعا...
- نه...
تو هدي رو داري...
خودت خواستی جدا شیم...
عمیق نگاهم کرد...
- خواستم جدا شیم چون اونقدر میخواستمت که نخوام به پاي من بسوزي...
نزدیک تر شد...
- من هدي رو دارم...
اما گناهه هر شب بی اینکه حتی نگاهی به هدي بندازم هوس لمس تن تو رو دارم...
لب گزیدم...
مگر آخر دنیا همین جا روي همین تخت نبود...
- اما اشتباه کردم محیا...
من تحمل ندارم کسی حتی تو رو نگاه کنه...
چطور بزارم بعد از من مال کسی بشی؟!...
راستش از تصورش خودم هم تنم لرزید...
چشمانم را محکم روي هم فشار دادم...
تا دروغ ترین حرف دنیا را بزنم...
- به هر حال راه من و شما از هم جدا شده...
لب باز کرد تاچیزي بگوید که تلفنش زنگ خورد...
لب فرو بست و تلفنش را جواب داد...
- بله نعیم...
نه...
اومدیم یه چیزي بخوریم محیا گرسنه بود...
لب فرو بست و تلفنش را جواب داد...
- بله نعیم...
نه...
اومدیم یه چیزي بخوریم محیا گرسنه بود...
تک خنده ي جذابی کرد...
- تو داشتیم میومدیم شام خوردي،میدونستم گرسنه نیستی...
دستت درد نکنه...
قربانت ممنون...
خدافظ...
از دور حاج بابا را دیدم...
که با سینی چاي دونفره با آن قد خمیده اش به سراغمان می آید...
خنکی هوا باعث شده بود با دیدن چاي هوسش به سرم بزند...نزدیک که شد امیرعباس بلند شد...
عهه...
شما چرا حاجی بابا...
و سینی چاي را گرفت و روي میز گذاشت...
رو به حاجی بابا کرد...
- حاجی...
دست به سه تارت میبري واسمون...
عجیب امشب دلم هوس سوز صداتو کرده...
پیرمرد خندید و سري تکان داد...
- امان از شما جوونا با صداي نه چندان بلندي رحیم را صدا زد تا سه تارش را بیاورد...
رحیم که سه تارش را آورد و به دست گرفت...
دلم میخواست همان صحنه قاب عکسی همیشگی باشد در اتاقم...
شروع کرد و دل من از سوز صدایش لرزید...
کدوم کوه و کمر بوي تو داره یار کدوم مه جلوه ي روي تو داره کدوم کوه و کمر بوي تو داره یار کدوم
مه جلوه ي روي تو داره مجنون نبودم مجنونم کردي از شهر خودم بیرونم کردي یار مجنون نبودم
مجنونم کردي --از شهر خودم بیرونم کردي یار "نگاهی کردم به امیرعباس که لب میزد...
- مجنون نبودم مجنونم کردي...
از شهر خودم بیرونم کردي ...
لب فشردم...
لعنتی، دلم بدجور بیتابیش را میکرد...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀