eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
29.1هزار عکس
20.5هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
میگن چرا ک ی دکمه قرمز زیر میزش داره اگه اونو بزنه همه چی گل و بلبل میشه!! چرا اونو نمیزنه!؟ چرا کاری نمیکنه! چرا فلانی و فلانی و رد صلاحیت نمیکنه؟ چرا فلان مسئولو جنگی ورنمیداره بابا جان .... مگه یکی دوتان ک بزاره رو ریپیت تپ تپ تپ کنه بره جلو؟ ۲۴میلیون نفر طرفدارن مگ شوخیه بنی صدر خائن 97 درصد رای داشت مگ امام راحل دکمه داشت؟! تازه اونایی ک رای دادن باقی بماند هر ی دونشون ک ی بار ترکیه رفته ازسینما تا نجوم اندازه ده تا اسپیلبرگ و هاوکینگ ادعا داره از این اتوبان همت ب بالا فقط قیافه و تیپ دختر۱۴ساله ها رو ببینی هرکدوم اندازه ی جی جی حدید فقط میکاپ رو صورتهاشونه و اندازه دوتا لیدی گاگا لباس برند بهشون آویزونه و از اتوبان همت ب پایین بقیه تو کف اینا! بس ک خفقانه! بس ک دیوار کشیدن بعد همزمان ک داره و مسخره میکنه دهنو باز میکنه رهبر چرا کاری نمیکنه؟ خب چ کنه با این حجم از "جهل" جماعت ک تو کوران عجیب ترین و مخوف ترین اقتصادی سیاسی امنیتی فرهنگی ک ابعادشو رصد ک میکنی کلاه از سرت میفته چجوری داره از آبرو مایه میزاره و در عوض دولت و ملت با هم دنبال استراماچونی! خب رهبر چکار کنه؟ سوریه رو بگیره تکفیریها مردمشو رنده نکنن؟ عراق و بگیره تجزیه نشه یمن و بگیره نسل کشی نکنن ایران و بگیره ک هم خائن ها نیان هم باشه هم نباشه! تو سنگین ترین هایی ک بشر دیده آدماش پدافند هوایی ۳۷۳ و بسازن ک پرنده نامرئی دشمنو بزنه! یا حواسش ب ابتکار و زنگنه و آشنا و ظریف و جهانگیری باشه؟! یجوری هم تا کُنه مردم سرخورده نشن و ب بلوغ فکری برسن! بابا اگ ی جایزه ای بود نابغه ترین سیاستمدار عالم باید دودستی تقدیم این آدم میکردن ک شما چجوری ۴۲سال قدرتمندترین و مسلح ترین و پولدارترین و در عین حال سفاک ترین حکومت تاریخ خلقت یعنی از قطب جنوب تا مریخ رفته رو پشت دروازه های مملکتت نگهداشتی؟ اونم تو شرایطی ک استوانه نظام میگفت باز شدن سفارت دور از ذهن نیست! رئیس جمهور میگفت آمریکا کدخداست! وزیر خارجش میگفت ی بمب بزنه هممون سوتیم! خاک بر سر بی غیرتش آخه چجوری؟ الله وکیلی چجوری؟ کشورو تو این ژوراسیک پارک جهانی وسط خاورمیانه با امنیتی در تراز سوئیس، با گوشت و پوست وخون نگه داشتید درحالیکه همین عوامی ک برای ک ی فقره۷میلیارد گرفت تا آخر سال فیلم بازی نکنه قبلیش بیشتر بفروشه سوت و کف میزدن و فیلم ترازشون بود ب میرسیدن میگفتن برای پول میجنگه! آخه بی انصاف، تو دنیایی ک برای ی ۲۰ میلیون میدن آدم برای پول تن ب تن با النصره میجنگه؟! چی بگم بهتون آخه چی بگم ک هرچی میکشیم از تحریم و نقشه های شوم انگلیس و غرب و دشمنان خارجی نیست هرچی میکشیم از جهل مردمه هرچی میکشیم از رهبریه ک تنهاش گذاشتیم و تیر انتقاد و انتظار هامون رو سمتش نشونه رفتیم آخه کی میخوایم آدم بشیم اللهم اجعلنا من انصاره و اعوانه @Emam_kh
✍️ قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش می‌کند که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوش‌خیالی می‌تواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش شده!» 💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو .» از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن‌عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. 💠 دیگر نمی‌شنیدم رزمنده از حال عباس چه می‌گوید و زن‌عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه می‌دویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم‌هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس می‌کردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. 💠 تخت‌های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به‌قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر به رگ‌هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده می‌شد و بالای سرش از افتادم. 💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمی‌زد. رگ‌هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این به چشمم نمی‌آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. 💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به‌قدری روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه می‌دیدم نگاهم نمی‌شد. 💠 دلم می‌خواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع می‌کردم و زیر لب التماسش می‌کردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم‌های به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. 💠 با هر دو دستم به صورتش دست می‌کشیدم و نمی‌خواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس می‌زدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!» دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس می‌دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، کردن، الان نمیدونم زنده‌اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم می‌خواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت می‌کشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق می‌کنم!» 💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره برای کشتن دل من کافی بود. اجازه نمی‌داد نغمه ناله‌هایم را بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار می‌دادم و بی‌صدا ضجه می‌زدم. 💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث می‌شد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در جا شده‌ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی دست روی سینه گرفته و قدم‌هایش را دنبال خودش می‌کشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله‌ای برایش نمانده بود که با نفس‌هایی بریده نجوا می‌کرد. 💠 نمی‌شنیدم چه می‌گوید اما می‌دیدم با هر کلمه رنگ از صورتش می‌پَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره‌ پاره عباس، عمو که از درد به خودش می‌پیچید و درمانگاهی که جز پرستارانش وسیله‌ای برای مداوا نداشت. 💠 بیش از دو ماه درد و مراقبت از در برابر و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود. هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی می‌خواستند احیایش کنند، پَرپَر می‌زدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت کشیدن جان داد... ادامه_دارد...... ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
❣ سلام_امام_زمانم❣ 🌹عمری به 🌱بیهوده گفتن سر نکردیم ها گفتند 🌹و ما نکردیم 🌱دل در تب لبیک زد ولی ما 🌹لبیک گفتن 🌱را لبی هم تر . . . 🌹اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب 🌹تعجیل درفرج صلوات @Emam_kh
❣سلام_امام_زمانم❣ 🌹عمری به 🌱بیهوده گفتن سر نکردیم ها گفتند 🌹و ما نکردیم 🌱دل در تب لبیک زد ولی ما💔 🌹لبیک گفتن 🌱را لبی هم تر . . . 🌹اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج_بحق_زینب‌_سلام الله 🌹تعجیل درفرج صلوات .