eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17.1هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بنیاد شهید چه میکند؟ تهران و بعضی دیگر از شهرها، عامدانه و آگاهانه شروع به حذف واژه "شهید" از خیابانها کرده اند.. در این میان برخی جوانان انقلابی به راه افتاده و اقدام به برچسب گذاری نام کرده اند. و به جای تقدیر و تشکر از این جوانان، شروع به علیه این جوانان کرده است. سوال من این است که کجاست؟ بیش از 230 هزار برای و و جان داده اند، دریغ از یک کتاب یا یک نرم افزار یا پژوهش کامل از های این شهدا. پراکنده و جسته و گریخته، دیگرانی با غیرت و عشق، کتب و نرم افزارهایی تهیه کرده اند ولی بنیاد شهید کجاست؟ بودجه بنیاد شهید نزدیک به 14 هزار میلیارد تومان است، ولی سازمان تحت ریاست ، باجناق و چه فعالیتی بجز فعالیت های عادی و اداری، برای حفظ نام و یاد شهدا داشته؟ حتی اکنون که به مبارزه با "کلمه شهید" برخاسته اند، بنیاد شهید و ، غایب است. ساکت است. چرا؟ اگر زنده بودند، اکنون نه تنها نام شهید از کوچه خیابانها حذف نمیشد، که در سردر هر کوچه عکس و جمله ای از وصیت نامه نصب میشد تا صرفا حرکتی نمادین بر کوچه هامان نباشد. تا راه شهدا در کوچه خیابان هایمان گم نمیشد.. به قول مرحوم آقاسی.. گفت فحشا در کجا آید پدید.. گفتمش در کوچه های بی شهید.. محمد_عبدالهی @Emam_kh
✍️ قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ادامه_دارد..... ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
✍️ قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ادامه_دارد ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
امروز جناب روحانی فرموده‌اند که مشکلات کشور مربوط به و تحریم‌هاست، هرلحظه آمریکا به تعهداتش در برجام برگردد، همان لحظه آماده هستیم، درخواست آمریکا برای مذاکره با ایران بخاطر مشکلات خودشان است، اروپایی‌ها شرمنده‌ی ما هستند و تلفنی و حضوری از ما عذرخواهی میکنند؛ هرچند نمیتوان منکر نقش کرونا و در مشکلات کشور، نیاز آمریکایی‌ها به مذاکره و حتی شرمندگی اروپایی‌ها شد اما کاش جناب دقت می‌کردند که آنچه امروز بیشتر مردم را اذیت می‌کند برخی بی‌تدبیری‌ها، کم‌کاری‌ها، تنبلی‌ها و رفع مسئولیت‌ها از سوی دولت با انداختن مشکلات بر گردن دیگران است، آنچه میتواند برگ برنده‌ی ما در هر مذاکره‌ای باشد، قوی شدن ما و تکیه بر خودمان است (تا نگاه به بیرون و گرفتنِ دست گدایی به سوی دیگران) و آنچه باعث شده است تا اروپایی‌ها، تلفنی و یواشکی از ایشان عذرخواهی کنند اما در عمل به و تحریم بپردازند و قطعنامه صادر کنند، آنها و تعلل‌های چندین ساله‌ی ایشان و دوستان‌شان در مقابل نقض عهدهای مدام طرف مقابل است! مهدی_قاسم_زاده @Emam_kh
✍️ قسمت_بیست_و_یکم 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ادامه_دارد ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحيم 🔸 آیات63و64سوره بقره 🌷 و إذ أخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا مآ ءاتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون(63) 🍀 و زمانى كه از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بر فراز شما بالا بردیم،آنچه را به شما داده ایم با قدرت بگیرید و آنچه در آن هست به یاد داشته باشید تا پرهیزگار شوید. 🌷 ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِّنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُمْ مِّنَ الْخَاسِرِينَ(64) 🍀 ترجمه:سپس شما بعد از آن رویگردان شدید و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود قطعاً از زیانكاران بودید. 🌸 در این آیات به ماجرای پیمان گرفتن از بنی اسرائيل برای عمل به دستورات و سپس تخلف آنها از این پیمان اشاره شده است.(و إذ أخذنا میثاقکم:و زمانی که از شما پیمان گرفتیم) این عهد و پیمان در آیات40و83و84 سوره بقره آمده است. بر اساس آیه12سوره مائده از یهود پیمان گرفت که به همه پیامبران الهی ایمان داشته باشند و از آنان پشتیبانی کنند و در راه خدا صدقه و انفاق کنند.هنگامی که موسی از کوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد به قوم خود اعلام کرد که این کتاب آسمانی شامل دستوراتی است که خداوند برنامه کار شما قرار داده و به آن عمل کنید. 🌸 مانند گذشته دوباره نافرمانی کردند الآن وقتش بود که آنها را تهدید موقتی کند که و تکبر آنها را در هم بشکند خداوند را مأمور کرد تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار دهند برخی از مفسران گفته اند جدا شدن یک قطعه از کوه طور براساس یا صاعقه انجام شد. همان خداوندی که کره زمین و ماه و سایر سیارات را در نگه داشته است پس می تواند قطعه سنگ را هم در فضا نگه دارد. خداوند بر هر چیزی تواناست.(و رفعنا فوقكم الطور:و کوه طور را بر فراز شما بالا بردیم) 🌸 در این هنگام موسی گفت چنانچه به دستورات خدا عمل کنید و توبه کنید عذاب از شما برطرف می شود(خذوا مآ ءاتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون:و آنچه را به شما داده ایم با قدرت بگیرید و آنچه در آن هست به یاد داشته باشید تا پرهیزگار شوید)آنها تورات را پذیرفتند و برای خدا کردند و عذاب از آنها برطرف شد این تهدید فقط موقتی بود.تا آنها را وادار به اندیشه و فکر صحیح کند. 🌸 (ثم تولّیتم من بعد ذلك فلولا فضل الله عليكم لكنتم من الخاسرين:سپس شما بعد از آن رویگردان شدید و اگر فضل و رحمت خدا نبود قطعا از بودید) بنی اسرائیل از خسارت نجات پیدا کردند زیرا نجات از خسارت و زیان در سایه فضل و رحمت الهی است. 🔹 پيام هاى آیات63و64سوره بقره 🔹 ✅ هم از طریق فرستادن پیامبر و هم با نشان دادن معجزات حجت را بر مردم تمام کرده است. ✅ ،برای سرکوب کردن روحیه های مغرور و لجوج بنی اسرائیل یک وسیله تربیتی است. ✅ یاد آیات الهی و تدبر در آنها زمینه ساز ✅ نجات از خسارت، در سایه ى فضل و رحمت الهى است. تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 آيه 175 سوره آل عمران 🌸 إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَآءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُم مُّؤْمِنِينَ 🍀 اين فقط شيطان است که دوستان خود را می ترساند، پس از آنها نترسید و فقط از من بترسید اگر ایمان دارید. 🌷 : به هر موجود شروری، شیطان گفته می شود چه از جنس انسان باشد چه از جنس جن باشد. 🌷 : می ترساند 🌷 : دوستانش 🌷 : از من بترسيد 🔴 : این آیه بعد از جنگ احد و همانند دیگر آیات سوره آل عمران در مدینه نازل شده است این آیه شیطان شدن را به نمایش می گذارد. بعد از جنگ احد ،شخصی به نام نعیم بن مسعود دل مسلمانان را خالی می کرد و می گفت اگر دوباره به جنگ با مشرکان بروید شکست خواهید خورد و کارتان تمام خواهد شد. 🌸 عمل او را یک عمل شیطانی می نامد. به هر موجود شروری چه از جنس انسان باشد چه از جنس جن باشد شیطان گفته می شود. إنما ذلكم الشيطان يخوف أوليآءه: اين فقط شيطان است که دوستان خود را می ترساند. منظور از در این آیه نعیم بن مسعود است که منافق است و منظور از أوليآءه: دوستان نعیم بن مسعود که منافق هستند. نعيم بن مسعود آنها را می ترساند تا دوباره به نروند. سپس خداوند در این آیه خطاب به مسلمانان می فرماید: فلا تخافوهم و خافون إن کنتم مؤمنين: پس از آنها نترسید و فقط از من بترسید اگر ایمان دارید. 🔴 - خدا ترسی ندارد و کانون محبت است و سرشار از لطف و مهربانى است. وقتی خداوند می فرماید از من بترسید یعنی از این بترسید که من را از دست بدهید و تنها و بی یاور شوید. آن چیزی که سبب می شود ما انسانها خداوند را از دست بدهیم انجام دادن گناهان است. 🔹 پيام های آیه175سوره آل عمران 🔹 ✅ هرگونه شایعه اى كه مایه ى ترس و یأس مسلمانان گردد، شیطانى است. ✅ شیوه ى و ، سیاست دائمى قدرت هاى شیطانى است. «یخوّف» ✅ افراد ترسوى میدان هاى نبرد، یار شیطان و تحت نفوذ هستند. ✅ ، از ولایت شیطان دور هستند. ✅ ، زمینه ى فرمان پذیرى و ترس از غیر خدا، زمینه ى فرمان گریزى است. ✅ از غیر خدا نمى ترسد و مى داند كه ایمان از شجاعت جدا نیست. تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 آیه 47 سوره نساء 🌸 يا أيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتابَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى‏ أَدْبَارِهَآ أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّآ أَصحابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً 🍀 ترجمه: اى كسانى كه به شما كتاب آسمانى داده شده! به آنچه نازل كردیم كه تصدیق كننده‏ ى چیزى است كه با شماست ایمان آورید، پیش از آنكه چهره ‏هایى را محو كنیم، پس به پشت سر بازگردانیم، یا مورد لعن خویش سازیم، آنگونه كه اصحابِ روزِ شنبه (یهودیان متخلّف) را لعنت كردیم. و فرمان خداوند همواره انجام شدنى است. 🌷 : نازل کردیم 🌷 : تصدیق کننده 🌷 : با شماست 🌷 : محو کنیم 🌷 : چهره هایی 🌷 : باز گردانیم 🌷 : لعنت کردن یعنی از رحمت خدا دور شدن 🌷 : انجام شدنی 🔴 : این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است. ابن عباس روایت کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با دانشمندان و رؤساى يهود از قبيل عبدالله بن صوريا و كعب بن اسيد و مالک بن الصنیف چنین فرمود: ای معشر یهود از خداوند بترسید و اسلام بیاورید در صورتی که می دانید من راست می گویم و از روی حق و حقیقت سخن می گویم. آنها گفتند: یا محمد آنچه که می گویی، نمی دانیم چیست و با اظهار این کلمات بر کفر خویش اصرار می ورزیدند سپس این آیه 47 سوره نساء نازل گردید. 🌸 در دنبال بحثى که در آیات گذشته درباره بود، در اینجا روی سخن را به خود آنها کرده و می فرماید: یا أيها الذين أوتوا الكتاب ءامنوا بما نزلنا مصدقا لما معکم: ای کسانی که به شما کتاب آسمانی داده شده! به آنچه نازل کردیم که تصدیق کننده چیزی است که با شماست ایمان آورید. کتاب آسمانی یهود بوده و کتاب آسمانی نصارا بوده است. نشانه هایی در تورات و انجیل درباره قرآن آمده است. با داشتن این نشانه ها آنها سزاوارترند که به دین اسلام ایمان بیاورند. 🌸 سپس به آنها هشدار می دهد که سعی کنید پیش از آنکه که گرفتار یکی از دو عقوبت شوید در برابر حق تسلیم شوید و ایمان آورید. 1⃣ درباره می فرماید: من قبل أن نطمس وجوها فنردها على أدبارها: پیش از آنکه چهره هایی را محو کنیم و به پشت سر بازگردانیم. منظور از محو و برگشت چهره‏ ها، مى‏ تواند، دگرگونى دل و فطرت سالم و عقل و هوش، از مسیر سعادت باشد، كه در نتیجه ‏ى و سرسختى در برابر آیات الهى، به جاى یک قدم به جلو، گامى به عقب مى‏ روند و چهره ‏ى انسانى‏ شان مسخ و محو مى‏ شود. شاید هم منظور، برگشتِ ظاهرى صورت به پشت سر و مسخ چهره باشد، یا تغییر شكل در قیامت 2⃣ و درباره می فرماید: أو نلعنهم كما لعنآ أصحاب السبت: يا آنها را لعنت کنیم ، آنگونه که اصحاب سَبت را لعنت کردیم. یوم السبت یعنی روز شنبه اصحاب السبت یهودیان متخلّفى بودند كه فرمان خدا را مبنى بر تحریم صید ماهى در روزهاى شنبه نافرمانى كرده و با یک نیرنگ، ماهیان را در روز شنبه حبس کرده و روز یكشنبه صید مى ‏كردند. آنان به قهر الهى گرفتار شدند. 🔹 پيام های آیه 47 سوره نساء 🔹 ✅ ، پیروان ادیان دیگر را به دین خدا دعوت مى‏ كند. ✅ چهره ‏هاى علمى و آگاهان جامعه، مسئول ‏تر و مورد خطاب بیشتر هستند. ✅ در شیوه‏ ى و ، باید به اعتقادات و مشتركاتِ حقّ دیگران احترام گذاشت. ✅ اصول كلّى برنامه ‏هاى همه‏ ى انبیا، با هم هماهنگ است. ✅ در برابر افراد ، باید از تهدید استفاده كرد. ✅ براى تأثیر ، باید نمونه ‏هاى عینى و عملى آن را گوشزد كرد. ✅ قهر الهى نسبت به ، یک سنّت است. ✅ فرمان ، قطعى است. تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحيم 🔸 آیات_63_و_64_سوره_بقره 🌷 و إذ أخذنا ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور خذوا مآ ءاتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون(63) 🍀 و زمانى كه از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بر فراز شما بالا بردیم،آنچه را به شما داده ایم با قدرت بگیرید و آنچه در آن هست به یاد داشته باشید تا پرهیزگار شوید. 🌷 ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِّنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُمْ مِّنَ الْخَاسِرِينَ(64) 🍀 ترجمه:سپس شما بعد از آن رویگردان شدید و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود قطعاً از زیانكاران بودید. 🌸 در این آیات به ماجرای پیمان گرفتن از بنی اسرائيل برای عمل به دستورات و سپس تخلف آنها از این پیمان اشاره شده است.(و إذ أخذنا میثاقکم:و زمانی که از شما پیمان گرفتیم) این عهد و پیمان در آیات40و83و84 سوره بقره آمده است. بر اساس آیه12سوره مائده از یهود پیمان گرفت که به همه پیامبران الهی ایمان داشته باشند و از آنان پشتیبانی کنند و در راه خدا صدقه و انفاق کنند.هنگامی که موسی از کوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد به قوم خود اعلام کرد که این کتاب آسمانی شامل دستوراتی است که خداوند برنامه کار شما قرار داده و به آن عمل کنید. 🌸 یهود مانند گذشته دوباره نافرمانی کردند الآن وقتش بود که آنها را تهدید موقتی کند که غرور و تکبر آنها را در هم بشکند خداوند را مأمور کرد تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار دهند برخی از مفسران گفته اند جدا شدن یک قطعه از کوه طور براساس زلزله یا صاعقه انجام شد. همان خداوندی که کره زمین و ماه و سایر سیارات را در نگه داشته است پس می تواند قطعه سنگ را هم در فضا نگه دارد. خداوند بر هر چیزی تواناست.(و رفعنا فوقكم الطور:و کوه طور را بر فراز شما بالا بردیم) 🌸 در این هنگام موسی گفت چنانچه به دستورات خدا عمل کنید و توبه کنید عذاب از شما برطرف می شود(خذوا مآ ءاتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون:و آنچه را به شما داده ایم با قدرت بگیرید و آنچه در آن هست به یاد داشته باشید تا پرهیزگار شوید)آنها تورات را پذیرفتند و برای خدا کردند و عذاب از آنها برطرف شد این تهدید فقط موقتی بود.تا آنها را وادار به اندیشه و فکر صحیح کند. 🌸 (ثم تولّیتم من بعد ذلك فلولا فضل الله عليكم لكنتم من الخاسرين:سپس شما بعد از آن رویگردان شدید و اگر فضل و رحمت خدا نبود قطعا از بودید) بنی اسرائیل از خسارت نجات پیدا کردند زیرا نجات از خسارت و زیان در سایه فضل و رحمت الهی است. 🔹 پيام هاى آیات63و64سوره بقره 🔹 ✅ خداوند هم از طریق فرستادن پیامبر و هم با نشان دادن معجزات حجت را بر مردم تمام کرده است. ✅ ،برای سرکوب کردن روحیه های مغرور و لجوج بنی اسرائیل یک وسیله تربیتی است. ✅ یاد آیات الهی و تدبر در آنها زمینه ساز ✅ نجات از خسارت، در سایه ى فضل و رحمت الهى است. تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امام خامنه‌ای واژه حیوان جلال(حیوان نجاستخوار) را در خصوص چه کسانی بکار بردند؟! امروز یکی از کارهای مهم، اغوای خواصّ است، [یعنی] کسانی که عنوانی دارند و امکانی دارند و احیاناً سوادی دارند و مانند اینها. چون وقتی خواص شدند، اگر به این خواصّ اغواشده فرصت داده بشود و امکان داده بشود، راحت توده‌ی را اغوا خواهند کرد. یکی از سنگین‌ترین ما امروز در همین زمینه در جریان است. دارند دائم با پروری، با حرام‌خوارسازی، با لطایف‌الحیل افرادی را می کنند؛ وقتی حرام‌خوار شد، مثل جلّال، دیگر خیلی مشکل می شود او را از حرام‌خواری دور کرد. و مزدورپروری میکنند؛ بعضی‌ها را با ، بعضی‌ها را با و انواع و اقسام این چیزها. خب بنابراین الان یک سختی وجود دارد. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امام خامنه‌ای واژه حیوان جلال(حیوان نجاستخوار) را در خصوص چه کسانی بکار بردند؟! امروز یکی از کارهای مهم، اغوای خواصّ است، [یعنی] کسانی که عنوانی دارند و امکانی دارند و احیاناً سوادی دارند و مانند اینها. چون وقتی خواص شدند، اگر به این خواصّ اغواشده فرصت داده بشود و امکان داده بشود، راحت توده‌ی را اغوا خواهند کرد. یکی از سنگین‌ترین ما امروز در همین زمینه در جریان است. دارند دائم با پروری، با حرام‌خوارسازی، با لطایف‌الحیل افرادی را می کنند؛ وقتی حرام‌خوار شد، مثل جلّال، دیگر خیلی مشکل می شود او را از حرام‌خواری دور کرد. و مزدورپروری میکنند؛ بعضی‌ها را با ، بعضی‌ها را با و انواع و اقسام این چیزها. خب بنابراین الان یک سختی وجود دارد. 💡 سید علیرضا آل‌داود 🇮🇷 @Emam_kh
🔴 بسیج در مورد کشف حجاب هم باید احساس مسئولیت داشته باشد 🔰رهبر انقلاب، دیروز در جمع بسیجیان فرمودند: " فرهنگ بسیج مردمی بودن است، متعهّد بودن است، احساس مسئولیّت کردن است، در مقابل قضایای جاری کشور و مؤثّر در آینده‌ی کشور بی‌تفاوت نبودن است؛ " https://khl.ink/f/54526 👈 از همین رو، بسیج باید در برابر وضعیت بی بند و باری که هم پایتخت و هم سایر شهرهای کشور را درگیر خود کرده است، احساس مسئولیت کند و در دام مصلحت بازی ها و انفعال برخی مسئولین نیفتد. ⏪ بسیج باید زودتر و بیش از همه بداند که با این روند که شاهد آن هستیم، آینده نظام و انقلاب در معرض یک بزرگ قرار گرفته است. 🇮🇷 @Emam_kh