eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17.1هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ قسمت_سوم 💠 در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش... . . . 💠 چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که دیگر از این چادر سر کردن هم متنفر شده بودم. وقتی همین ها و ها، با روزی هزاران دروغ، فریب مان می دهند و حق مان را جلوی چشم همه دنیا غصب می کنند، دیگر از هر چه مذهب و چادر است، متنفرم! من که از کودکی مادرم با و پرورشم داده بود، حالا در سن 23 سالگی بلایی بر سر اعتقاداتم آورده بودند که انگار حتی خودم را گم کرده بودم! 💠 نگاهم همچنان روی نشریه ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی شد همه چیز به همین راحتی تمام شد که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم. به قدری پریشان به نظر می رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه اش بیرون بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سرم می کردم، انگار نمی خواستیم یا نمی توانستیم بپذیریم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان از دست رفته است. 💠 خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد :«تا تونستن کردن! رأی مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!» چندنفر دیگر از بچه ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه همچنان در بهت این تقلب بزرگ، ماتم زده بودیم. 💠 هر چند آن ها همه از دانشجوهای کم حجاب دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع شان بودم، اما به راه مبارزه شان ایمان آورده و یقین داشتم نظام رأی ما را دزدیده است. همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد و با خشمی آتشین خروشید :«ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید. 💠 مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت مان می آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پایش را پس می کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که دیدم دخترها فاصله گرفتند و رفتند. چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها در اردوگاه و فریب، برای مزدوری می کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می گرفت! 💠 قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلواری کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین عصبانی ترم می کرد. می دید من در چه وضعیتی هستم و بی توجه به همه چیز، تنها به خیال خودش خوش بود. نزدیکم که رسید با لبخندی ظاهری سلام کرد و به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می نشست، امروز به شدت به شک افتاده بود. 💠 خوب می دانستم در همین چند ماه نامزدی مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل های سیاسی بر سر انتخابات، هر روز رابطه مان سردتر می شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ تر بود. با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما همچون همیشه باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و سر به زیر انداخت. 💠 خودم فهمیدم، با یک دست موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که دوباره سرش را بالا آورد و با دلخوری پرسید :«حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول مون؟» و آنچنان از عصبانیت شعله کشیدم که از نگاه خیره ام فهمید و خواست آرامم کند اما اجازه نداده و به تلخی توبیخش کردم :«خونه اول؟؟؟ کدوم خونه؟؟؟ دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟؟؟ برگردیم سر خونه اول مون؟؟؟» 💠 از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت را نداشتم. صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین شده، چرا آقایون رسماً به شکایت نمی کنن؟»... ادامه_دارد ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
!🔴🔴🔴 اقایِ همسرِ به اصطلاح که همه غرور و افتخارت اینه که خانومت مومنه و سربه زیر 😌 !!! حواست به ی چیزایی باید باشه که نیست بعضی وقتا ... !😞 چرا فکر میکنی چون خانومت مومن و باخداست پس معصوم هست و شیطون هن دیگه نمیره سمتش؟؟؟!!!😰 چرا انقدر خانومت رو تو بیان جملات عاشقانه و احساسی تشنه نگه میداری که بعضی وقتا تو تصوراتش باید دنبالش بگرده ؟!😔 همین خانوم مومن شما ! گاهـــــــــــی اوقات تو فضای مجازی دلش بخواد با یه نامحرم چند کلمه اضافه تر حرف بزنه!😶 چرا ؟!😨 چون تویی که جنس مخالفشی و محرمشی؛ از لحاظ احساسی و کلامی ارضائش نکردی !😩 فرار نکن از واقعیت !😱🏃🏃🏃 ‌اینکه تو ذهن خودت کنی فقط پاک کردن صورت مساله هست !😒 خانوم مومن شما هم گاهی ممکنه مخاطب وسوسه های شیطانی😈 قرار بگیره ولی شک نکن اگه شمایِ همسر اونو اشباع کرده باشی خیلی راحت و قاطع جواب منفیش رو میکوبونه تو صورت شیطون! 😎 اما امااااااااااان از روزی که .... برات یه پست عاشقانه 😍 میفرسته و تو در جوابش مینویسی : 📲انقدر بیکاری که میری میگردی دنبال این چرت و پرتا تو کانالای مختلف ؟؟!😏 برات یه شعر احساسی😊 میفرسته و تو در جواب براش مینویسی : 📲اون پیراهن آبیه رو انداختی توماشین؟؟ برای فردا میخوامشااااا😠 و .... تو حتی فرستنده که نیستی هیـــــچ ؛ گیرنده خوبی هم نیستی اقای همسر مذهبی !↩️🔴↪️ و نتیجه این میشه که : خانومت ؛ همسرت ؛ محرمت ؛ ... و بعضا ...😔 در این برهوت فضای مجازی ♨️ دنبال همکلامی از جنس مخالف میگرده تا شاید بتونه اون احساس و نیاز طبیعی ارتباط با جنس مخالف که درون هر آدم سالم ،عاقل و بالغی هست رو به بدترین شیوه ممکنه پاسخ بده ! .... 😩 در انتخابِ اشتباهِ همسرِ شما و مقصر بودنش ، شکی نیست! اما ... اما .... اما .... شمایِ همسر ِمذهبی! با شمام کجای این قصه تلخ ایستاده ای .... ؟!!! 😔 قصه تلخ در این دنیای مجازی ! که بی هیچ شک و شبهه ای از کمبود همکلامی در دنیای واقعی آغاز میشود .... !
🛑چرا بعضیا بعد از عمری کار نیک،عاقبت به شر از دنیا میرن؟ ✍🏻دیدید بعضیا خیلی آدم های خوبین اما آخر عمری به بیراهه کشیده میشن و عاقبت به شر از دنیا میرن؟ ‌ 🍃یا برعکسش بعضی ها آدم های بدین اما در آخر عمر راه درست رو پیدا میکنن؟ ‌ 🔴حتما براتون سوال شده که چرا اینجوری میشه؟ ‌ 💥ببینید از وقتی که ما به دنیا میاییم تا وقتی از دنیا بریم مدام امتحان میشیم، صفت های بدمونو میشناسیم صفت های خوبمونم همینطور. ‌ ‌حالا ما توی این دوره کوتاه زندگی دنیا وقت داریم که صفات خوبمونو پررنگ و صفات منفیمونو حتی الامکان ترک یا کمرنگ کنیم. ‌ ‌✅اگر مواظبت روی هوای نفسمون داشته باشیم خداوند هم کمکمون میکنه تا آخر عمر بیراهه نریم، لحظه مرگمونم زمانی میرسه که در حال انجام کار خوبی باشیم،چون یکی از اصول عاقبت_بخیری اینه که آخرین عمل انسان در دنیا،کار نیکی باشه. ‌ 🔴ولی مثلا اگر ما ۴۰ سال آدم خوب و بودیم ولی مراقب نفسمون نبودیم، و تکبر جزئی از وجودمون شد،هوای نفسمون بهمون چیره شد.. ‌ ‌ممکنه ۴۵ سالگی اتفاقی توی زندگیمون بیفته که روی عقاید،افکار و زندگی مون اثر بذاره،عوض بشیم و در نهایت عاقبت به شر از دنیا بریم! ‌ 🔷️اینه که انقدر در روایات سفارش شده که: به هیچ کدوم از کارهای خوبتون،رفتارهاتون و اعمالتون مغرور نشید و هیچ گناهکاری رو هم ناامید نکنید. ‌ 💠چون شما تا زمان مرگ آزمایش میشید،فقط مثلا اون ۴۰ سال خوب بودن که ملاک نیست! ‌ ♻️چه بسا شمای مذهبی بخاطر صفات منفی درونی مثل تکبر (همون صفتی که باعث شد عبادتهای چندهزارسالش نابود بشه) یک زمانی مقابل حرف خدا هم وایسی چون فکر میکنی هیچکس اندازه ‌ی تو نمیفهمه.. ‌‌ ‌🔻‌اما کسی که یک عمر زیر بار گناه بوده و غروری نداره انقدر به درگاه الهی متواضع باشه که خدا بهش ترحم کنه دستشو بگیره .. ‌ ‌⚫داشتن ادب در برابر خداوند هم،یکی از راههای عاقبت بخیری میتونه باشه. ‌ ‌مثلا طرف بی حجابه ولی مودبه،نمیگه خدا حجابش بی عدالتیه، مال ۱۴۰۰ سال پیشه..در برابر دستورات خدا گستاخ نیست! میگه:میدونم بی حجابی گناهه ولی امیدوارم خدا کمکم کنه و منو ببخشه. ‌‌ 🔶️یا مثلا آقایی به گناهی مبتلاست،گردن کلفتی نمیکنه برای خدا.. در کل یه حالت ناراحت بودن از گناه رو دارن. ‌‌ ‌❤خدا اینها رو علی رغم گناهکار بودنشون دوست داره و ممکنه در نهایت هم کمک کنه توبه کنن و عاقبت بخیر بشن. ‌ 💥اینه که ما با نیات،،ویژگیای منفی و مثبت امتحان میشیم. ‌ 🍃وقتی اینارو بدونیم حواسمون بیشتر جمع میشه که مواظب نفسمون باشیم که بر ما چیره نشه جوری که یهو مارو محکم به زمین بزنه.. 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 @Emam_kh