✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
⁉️ چرا امام علي علیه السلام در چاه ميگريست ؟
🔖 در روايتي از #ميثم_تمار آمده است:
شبي از شب ها همراه حضرت علي علیه السلام مرا به صحرا رفتیم و سپس از کوفه خارج شديم.
◽️به مسجد جعفي رسيديم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبيح دست هاي خود را بلند کرد و گفت :
▪️خدايا! تو را چگونه بخوانم در حالي که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالي که عاشق تو هستم. خدايا! با دستان #گناه آلود و چشمان اميدوار به سويت آمده ام. خدايا! تو مالک همه نعمت هايي و من اسير خطاها هستم.
◽️آن حضرت پس از #دعا به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و يکصد مرتبه گفت: خدايا عفوم کن.
▪️پس از اين از #مسجد خارج شديم و رفتيم تا به صحرا رسيديم. حضرت علي علیه السلام خطي به دور من کشيد و فرمود : از اين خط بيرون نيا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاريکي گم شد. آن شب، شب تاريکي بود.
➖پيش خودم گفتم : اي ميثم! آيا مولا و سرورت را در اين بيابان تاريک و با آن همه دشمن تنها رها کردي؟! پس در نزد خدا و پيامبر چه عذري خواهي داشت؟!
◽️پس از آن #سوگند خوردم که مولايم را پيدا خواهم کرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو کردم. وقتي آن حضرت را از دور ديدم، به طرفش راه افتادم، وقتي که رسيدم ديدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن مي گويد و #چاه هم با او سخن مي گويد. وقتي که آن حضرت آمدن مرا احساس کرد پرسيد: کيستي؟ گفتم: ميثم هستم.
▪️فرمود: مگر نگفتم از آن دايره پايت را بيرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسيدم که دشمنان، بر تو آسيب برسانند. پرسيدند: آيا چيزي از آنچه گفتم شنيدي؟ گفتم: نه سرورم، چيزي نشنيدم.
◽️فرمود: اي ميثم! وقتي که سينه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگي کند، زمين را با دست مي کَنَم و راز خودم را به آن مي گويم و هر وقت که زمين گياه مي روياند، آن گياه از تخمي است که من کاشته ام.
✍️📌 توجه به چند نکته در اين رابطه ما را در درک علت و چرايي اين کار کمک خواهد کرد:
1⃣ همانطور که در اين روايت آمده، #امیرالمومنین علیه السلام پيش از سخن گفتن و درد دل با چاه، #مناجات و درد دلي را با خداي متعال داشته است. و اين چنين نبوده است که با درد دل کردن در چاه از خداوند غفلت نمايد.
2⃣حرف زدن امام علیه السلام و درد دل کردن با چاه منافات با مخاطب قرار دادن خداوند متعال ندارد. ممکن است در عين درد دل گفتن و راز و نياز با خداوند متعال، سر در چاه فرو ميبرده است؛ چرا که مکان و زمان راز و نياز، به خصوص هنگام مصائب بزرگ و جانکاه، در آرامش بخشيدن به انسان تأثير دارد. و ممکن است اين عمل امام موجب آرامش بيشتر او ميشده و اين خود نيز در مسير خداوندي است. در روايتي از امام باقر علیه السلام خطاب به يکي از پيروانشان نيز توصيه شده که هرگاه دلت به تنگ آمد، چالهاي کنده و راز خود را درون آن بازگو کن.
3⃣ چنانچه در روايت آمده؛ خود ميثم تمّار از اين راز علي علیه السلام سر در نياورد و امام علي علیه السلام هم براي ميثم آشکار نکرد؛ آنحضرت در دل شب تاريک و به دور از ميثم با عالم ملکوت ارتباط داشت و اين ارتباط خاص آنحضرت است.
بر اين اساس نميتوان گفت حضرت علي علیه السلام از دست غم و اندوه و مصيبتهايي که به او رسيده بود، به چاه پناه آورده و درد دل با چاه ميکرد. در واقعداين يک سرّي بود که حضرت علي علیه السلام نخواست براي کسي آشکار شود.
🍁🍂🍁🍂🍁
♦️ فرمول_زیبای_قرآنی♦️
🔮 با همسرم آیهی هفتم سوره ابراهیم علیهالسلام را میخواندیم:
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!)
💜 به #همسرم گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، #ناسپاسی کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذابآور خواهد شد.
🔮 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را #اجرا کنیم:
خدایا شکر که همسرم #مهربان است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است! الحمدلله که همسرم #سالم است و درگیر بیماری نیست! خدایا شکرت که همسرم بچهها را خوب تربیت میکند! الحمدلله که همسرم آبروی مرا #حفظ میکند! خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! الحمدلله که به من #چشم دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم! الهی شکر که راهنماییام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا...
💜 اقرار میکنم بعد چند دقیقه، دلم چنان #لطیف و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونههایم سرازیر گشت و لذّت #مناجات با خدا را چشیدم.
@Emam_kh
❄️دل نوشته ای با شهدا
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
🌷شهدا
گاهی، نگاهی ...
@Emam_kh