eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
871 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 حامی حالت صورتم را که دید، آرام خندید و گفت : چرا این شکلی شدی؟! دستم را بالا آوردم و گفتم : حامی هیچی نگو. اگه تا دو دقیقه ی دیگه تن لششو بر نداره بیاره قید همه چی رو می زنم و می رم گورمو گم می کنم. به سختی داشت جلوی خنده اش را می گرفت. - بابا یاواش. چرا اینقدر کلافه ای؟ هنوز ده دقیقه نیست اومدی کاملا برگشتم سمتش. در فاصله کمی با او ایستادم و خیره در چشمانش، از لای دندان هایم غریدم. - صدای آهنگ داره روانیم می کنه. دلم می خواد برم تک تک این زنای سبک و عقده رو بگیرم بندازم رو زمین اینقدر بزنم تا کف و خون بالا بیارن. با چشم به یکی از پسر ها اشاره کردم و گفتم : آخه ببینش!! ابرو هاش از من نازک تره. چسب روی دماغشو! من که زنم گوشواره نمی ندازم. حلقشو ببین!! چشماشم اینقدر مالیده که.... لا اله الا الله حامی لبش را محکم گزید. از زور خنده سرخ شده بود. نفس عمیقی کشید تا خنده اش را کنترل کند. سپس آرام گفت : غیبت نکن. تو چی کار با اینا داری؟ اصلا نگاهشون نکن! حواست رو بده به کاری که قراره انجام بدی. - به قول تو هر طرف که سر می چرخونی هستن! چطوری نگاهشون نکنم! - همه آدما که مثل هم نیستن. اینا کلا با ما فرق دارن. پس اهمیت نده. چون کاری هم نمی تونی بکنی