🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_454
#رمان_حامی
جام ها را روی یکی از میز های خالی گذاشتیم.
دست به سینه جلویم ایستاد و گفت :
خب نقشتون چیه مادمازل؟
- باید بریم اتاق کمیل.
ولی دوربینا....
- تنظیم سیستم ها کجاست؟
کمی فکر کردم و گفتم : باید تو اتاق خودش باشه.
تنها جایی که نتونستم برم همونجاست.
- خب چرا داری دست دست می کنی؟
- چی کار کنم؟
- مگه نمی خوای بری تو اتاق عموت؟
- می خوام.
ولی اگه سیستمهای تنظیم دوربینا اونجا نباشه چی؟
اگرم به چیزی که می خوایم برسیم بعدش کمیل می فهمه تو اتاقش سرک کشیدیم.
خم شد و کنار گوشم لب زد :
آرامش الان مهم ترین چیز اینه که به اون نامه برسی.
بعد اون هر خری بفهمه یا نفهمه مهم نیست!
بعدشم. ما درباره ی همه ی اینا قبلا حرف زدیم.
حتی پیش بینی کردیم که اگه عموت سر برسه باید چی کار کنیم.
الان هم که یک ساعته داری فیلم بازی می کنی تا آخرش به یه چیزی برسی که من نمی دونم چی!
پس چرا داری این پا و اون پا می کنی؟