eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
853 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 حتما به عواقب تصمیمش فکر کرده بود که انقدر جدی ایستاده بود رو به رویم و داشت دم از رفتن می زد. چون کمی هم بی حوصله بودم، بحث را کش ندادم و گفتم : خوددانی. من نمی تونم به زور اینجا نگهت دارم. حتما دلیل قانع کننده ای واسه رفتن داری. فقط بگو کی می خوای بری که من یه وقتی بذارم و باهات تسویه حساب کنم. چشمانش از اشک برق زدند، اما جلوی ریزششان را گرفت - هرچی زودتر بهتر. همانطور که به سمت پنجره ی اتاقم می رفتم گفتم : باشه. عصر کارات که تموم شد بیا اتاقم. آرام و زیر لب، چشمی گفت و در را باز کرد. دلم نیامد آنقدر سرد و بی تفاوت باشم و بگذارم برود. برای همین قبل از آنکه کامل از اتاق خارج شود گفتم : دوست ندارم وصله سمج یا فضول بودن بهم بچسبه. واسه همین اصرار نمی کنم که دلیلت رو بگی. اما ازت می خوام بیشتر فکر کنی. من و تو چند ساله داریم با هم تو یه خونه زندگی می کنیم. فارغ از جایگاه ها و موقعیت هامون، قبول کن به هم عادت کردیم. با صدایی لرزان، با اجازه ای گفت و به سرعت از اتاق خارج شد. شستم خبردار شده بود که این حالت هایش همه و همه بخاطر حامی است. احساس بدی داشتم. یه چیز مثل عذاب وجدان. آن دختر هم مثل من عاشق بود. پس خوب می فهمیدم در دلش چه خبر است.