eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
854 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 ! - زندگی شخصی اونه. به ما چه؟ اخم کرد و گفت : مثل اینکه شما دو تا با هم بزرگ شدینا! یعنی یه ذره مهر و عاطفه تو دلت نیست؟ بی اختیار فریاد زدم : نه نیست!! تو دل تو چی؟! یه کلمه حرف قشنگ از دهنت در میاد؟! از برخوردم جا خورد. انگار من هم منتظر بودم، تا تنور داغ شد چسباندم. - چی میگی تو؟ چی باید بگم مثلا؟ اصلا چه ربطی داره! - هیچ ربطی نداره. بهتره دیگه کشش ندیم. - ناموسا حالت خوش نیستا! می خوای راهو کج کنم بریم دکتر معاینت کنه؟ جوش آوردم. به طرفش برگشتم و با غیض گفتم : روانی خودتی خب؟ بفهم با کی حرف می زنی. رسیدیم جلوی خانه شان. ترمز کرد و کامل به سمتم چرخید ناباور و دلخور نگاهم کرد و گفت : آرامش ما داریم ازدواج می کنیم همین روزاس که اسمت بره تو شناسنامم اونوقت تو هنوز به چشم نوکر و زیر دست بهم نگاه می کنی؟ هنوز خودت رو بالاتر می دونی؟ پوزخند زد. - البته حق داری چیزی عوض نشده که من هنوزم خدمتکارتم و رانندت هنوز کارگر کارخونتم دلیلی نداره منو در سطح خودت ببینی. اصلا در سطح تو نیستم که بخوای به من با دید دیگه ای نگاه کنی. این را گفت و با تکان دادن سر پیاده شد