eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
6.2هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 برو بگیر بخواب دیگه! کلی کار داریم واسه فردا. - چرا خوابم میومد. ولی شارژ شدم. تشر زدم. -حامی! - جان حامی؟ جانم را آنقدر غلیظ و خاص بیان کرد که توان هرگونه کار و حرکتی را از وجودم سلب کرد. با حالی زار، خیره شدم به چشمان مرتعشش. لبخندی بسی جذاب نشاند روی لبش و با آرامشی وصف نشدنی گفت : جواب سوالم رو بده بذارم بری. نگاهم افتاد به نوک بینی اش از سر سرما، سرخ سرخ شده بود. بمیرم برایش!! - هوم؟ مردمک هایم به سمت نگاهش سوق پیدا کرد.. - بگو. با صدایی که از ته چاه در می آمد گفت : تا حالا گلگلی تنت کرده بودی؟ مسخ شده بودم. -آره. خیلی! - پس این بار دیگه فرق می کنه! متوجه جمله اش نشدم و بی رمق گفتم : چی؟ جوابم را نداد. صورتم را قاب گرفت. نگاهش میان چشمانم در نوسان بود. - تماشای ترکیب موهای فرفری پریشونت، با چشمای کشیده‌ی سیاه و این لباسای دلبر گلگلی، لذتش مثل نشستن وسط یه باغ پر گل و بلبه که از کنارش یه رود روون و زلال هم رد می شه، و صدای شرشر این رود، سکوت باغ رو می شکنه. یه رنگین کمون خوشگل هم اون وسط مسطا سر و کله‌ش پیدا می شه و نسیم خنکی هم که می وزه، بوی گلای رنگارنگ رو بلند می کنه. و این منظره اینقدر دلچسب و حال خوب کنه که اگه تا آخرین روز عمرت هم اونجا دراز بکشی و بشنوی و ببینی و بو بکشی، خسته نمیشی.