مهم نیست اکنون زندگی‌ام چگونه می‌گذرد ، عاشق آن خاطراتی هستم که تصادفی از ذهنم عبور می‌کنند و باعث لبخندم می‌شوند ... #پابلو_نرودا

صورتم پر از لکه و کک مک بود بخاطر پوستم حالم بد میشد وقتی میرفتم جلو آینه😔 این عکس ۱ ماه پیشمه که گرفتم👆 کلی لک که امانمو بریده بود دوستم طبیب مشهدی رو بهم معرفی کرد کرم بیوتی ساخت طبیب مشهدی رو با کلی شک گرفتم واستفاده کردم 🧐 قبلا هم خیلی از راه ها رو رفته بودم و نتیجه ای نگرفتم 😑👆 برای همین اولش شک داشتم اما امروز نتیجه ۱ ماه مصرف این محصول رو دیدم و از اینکه میرم جلو آیینه لذت میبرم و به همه معرفیش میکنم😍🌱 من این مشکلو داشتم میدونم چقدر حس بدیه برای همن میخوام کمکت کنم ایدی کانال طبیب مشهدی اینه فقط٢١ روز مونده تا عید کانالشو ببین 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1261174866Cf9e0bf4430 .

🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 #پارت_143 #رمان_حامی خواستم بروم بیرون که احساس کردم صداها خوابید. به ماهرو گفتم : احساس نمی کنی صدا ها قطع شده؟ ماهرو هم گوش تیز کرد و گفت : آره. انگار کمیل آب رو آتیش بود. حرفش را با تکان سر تایید کردم، نشستم پشت میز و استکان چایم را برداشتم. هنوز یک قلوپ بیشتر نخورده بودم که صدای کوبیده شدن در از بالا آمد و چای پرید در گلویم. به سرفه افتادم. استکان را گذاشتم روی میز و شروع کردم به مشت کوبیدن در سینه ام. ماهرو با هول و ولا به سمتم آمد. نمی دانست باید به کمرم بکوبد یا نه. آخر سر جدال با خود پیروز شد و دست ظریف مشت شده اش را چند بار به پشتم زد. دستم را به نشانه ی "کافیه" بالا آوردم. با نگرانی لیوان آبی برایم آورد و گفت : خوبین؟! آب را خوردم و سر تکان دادم.. هنوز سرفه هایم کامل قطع نشده بود که صدای عصبانی باربد را شنیدم. در درگاه آشپزخانه ایستاد و با لحنی تهدید وار خطاب به من گفت : ولت نمی کنم ژیگول. همش زیر سر توئه. منتظرم باش. با دهانی نیمه باز نگاهش کردم. چه گفت؟! به خودم که آمدم، کله ام داغ کرد. با اینکه نفهمیدم منظورش چیست، اما حق نداشت مرا تهدید کند. اخم غلیظی مهمان صورتم شد. خواستم دنبالش بروم ببینم حرف حسابش چیست که ماهرو مانعم شد. جلویم ایستاد و سد راهم شد. با عجز گفت : آقا حامی عصبانی بود یه چیزی گفت. فعلا نرین.ولش کنین با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم : چی چی رو ولش کنین؟! فکر کرده کدوم خریه که منو تهدید می کنه؟ می خوام برم ببینم چه غلطی می خواد بکنه. خواستم پسش بزنم و رد شوم که صدای آرامش آمد. - چه خبره اینجا؟! ***

✅هشدار جدی برای تمام آقایان ایران✅ 🚧مشکلات اعتیاد و آقایان زمینه ساز 80% طلاق ها در ایران🚧 ✅آقایون برای بهبود بیماری‌های خصوصی حتما لینک فرم ویزیت را پر کنید👇 https://survey.porsline.ir/s/TEeyfgMx ------------------------------------- لینک کانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1592328842C1afa64baa5 ✅️معتبر ترین کانال ایتا در زمینه طب سنتی

🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 #پارت_143 بخش دوم #رمان_حامی ~ آرامش ~ با شنیدن داد و هوار های باربد، بی توجه به کمیل سریع از اتاق خارج شدم. از شدت عصبانیت نمی دانستم چه کنم. میان پله ها، صدای داد حامی را شنیدم و مستقیم به سمت آشپزخانه رفتم. - فکر کرده کدوم خریه که منو تهدید می کنه؟ می خوام برم ببینم چه غلطی می خواد بکنه. تا جمله‌ اش تمام شد، به آشپزخانه رسیدم. ماهرو جلویش ایستاده بود. تقریبا در حلق هم بودند. با صدایی نسبتا بلند گفتم : چه خبره اینجا؟ ماهرو هراسان به سمتم چرخید و آرام کنار رفت. نگاهم روی چهره ی برانگیخته و چشمان سرخ حامی ثابت ماند. منتظر بودم یکی شان حرف بزند تا بفهمم چه شده، اما هردو لال مونی گرفته بودند! بلند تر و شمرده گفتم : گفتم اینجا چه خبره! باز هم چیزی نگفت. داشت نفس تازه می کرد. عقده و حرصم را سر حامی خالی کردم. - تو به چه حقی توی خونه ی من صدات رو می ندازی تو سرت هان؟ تعجب هم چاشنی نگاهش شد. - مگه چاله میدونه ‌؟! چند بار باید یه چیزو تکرار کنن یا بره تو اون کله ی پوکت؟! هیکل به این گندگی یه جو عقل توش نیست. حضور کمیل را هم پشت سرم احساس کردم. نگاه خشمگینم را همچنان به او دوخته بودم. نمی توانستم درک کنم دقیقا در پس نگاهش چه می گذرد. اما با حرفی که زد، کاملا حالش را فهمیدم. آرام دو ضربه روی میز زد و گفت : اینو می بینی؟ مکث کرد تا به میز نگاه کنم. ‌-فهم این میز از تو بیشتره. این را گفت و با قدم هایی بلند، از کنارم رد شد و رفت. انتظار داشتم پس از آن داد و هوار ها، کمی آرام شوم، اما بدتر دلم بی قرار شد و کلافگی ام بیشتر! نمی دانم چرا دیگر جوابش را ندادم. صدای کمیل را شنیدم. - این پسره کی بود؟! آن لحظه، پتانسیل این را داشتم که کله ی کچلش را بگیرم و آنقدر کف سرامیک ها بکوبم که خرد خاکشیر شود. به زور پاسخ دادم: رانندمه. عمو لطفا برو. من حالم اصلا خوب نیست.

❌فردی که بلغمی هست 😱 اول دچار مشکلات گوارشی میشه بعد شکمش بزرگ میشه و هیکلش بهم میخوره ، روز به روز بی انرژی‌تر میشه و دائما خسته است🥱 همچنین دچار و یبوست خلط پشت حلق و کبد چرب و مشکلات خواب و اعصاب میشه😡 اگه درگیر این مشکلات هستی یعنی بلغمت زیاد شده و باید اصلاح مزاج بشی جهت اصلاح مزاج و دفع بلغم فرم زیر رو کامل کنید👇👇👇 https://formafzar.com/form/mr5l8 https://formafzar.com/form/mr5l8 راه ارتباطی با ما 09334784761 کارشناس طب سنتی

یک خبر توپ توپ 😍👇💣 برای خانمهای خانه دار 👈در هرسطح سواد که باشید 👈هرجای جهان که باشید 👈چه بیکار باشید  چه شاغل 👈چه در روستا باشید چه  در شهر 👈چه  وضع مالی تان بد باشد چه خوب 👈 کافیه سواد خواندن ونوشتن داشته باشی 👈و کمی با فضای مجازی  آشنا باشی ❌🔥🤩ما یک فرصت کاملا فوق العاده  آسان  و پر در آمد  را برایتان فراهم  کردیم کافیه کلمه " استخدام" رو به شماره زیر پیامک کنید.👇 09334784761 یا اینکه روی لینک بزنید و فرم زیر رو پر کنید😍 👇👇👇👇👇👇 https://formafzar.com/form/29ita https://formafzar.com/form/29ita ☺️☝️

«چند نسل است که آدم‌ها شغل‌هایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ولشان نمی‌کنند این است که بتوانند چیزهایی بخرند که به هیچ دردشان نمی‌خورد.» - باشگاه مشت‌زنی

«چند نسل است که آدم‌ها شغل‌هایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ولشان نمی‌کنند این است که بتوانند چیزهایی بخرند که به هیچ دردشان نمی‌خورد.» - باشگاه مشت‌زنی

⛔️مادرم هر شب به بهانه نوزاد خونمون میخابید میگفت بچه اولته و نمیتونی بچه رو خوب نگه داری... هرچی سعی داشتم قانعش کنم ول کن نبود و در واقع زندگی شخصی برام معنی نداشت چون مادرم علناََ وسط زندگیم بود دیگه خسته شده بودم وقتی دیدم از رو نمیره تصمیم گرفتم خیلی واضح بهش بگم ما هم زن و شوهریم به تنهایی نیاز داریم و بهتر تنهامون بزاری اما با چیزی ک دیدم شوکه شدم مادرم در حالتی دیدم ک...😱 ❌ادامه داستان کانال تولد (لیلی و رهام)👇 https://eitaa.com/joinchat/1684471840Ccfb2ef4aa8