🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_565
#رمان_حامی
هنوز یک بوق نخورده بود که صدای کوبیده شدن در اصلی آمد.
گوشی به دست، فوری رفتم پشت پنجره.
با دیدن حامی و باربد در یک قاب، محکم به پیشانی ام کوبیدم و زیر لب با عجز گفتم :
ای خدا دوباره نه!
تلفن را قطع کردم و انداختم روی کاناپه و دوان دوان از خانه بیرون رفتم.
انگار تازه با هم رو به رو شده بودند.
چون قبل آنکه جلوی در برسم، حامی پر خشم گفت :
چی می خوای؟
همان موقع، من هم رسیدم و در را باز کردم.
نگاه جفتشان به سمتم چرخید.
حامی تا مرا دید، فوری به طرفم برگشت.
دو دستش را به قصد هدایتم به سمت خانه باز کرد و با لحنی که از او بعید بود گفت :
عزیزم شما برو داخل منم الان میام.
چشمان گرد شده ام را که دید، با چشم و ابرو به من فهماند که عادی رفتار کنم.
باربد طاقت نیاورد و زهرش را ریخت.
اصلا آمده بود به قصد همین.
- جون بابا. چه برقی هم می زنه حلقه هاشون.
دستانش را به هم کوبید.
-براوو. براوو.
خنثی و پر کینه نگاهش کردم.
حامی همچنان بی تفاوت به او سعی داشت مرا بفرستد داخل.
- می گم دختر عمو، یعنی اینقدر ازم نفرت و کینه داری که حتی واسه مراسم ازدواجت دعوتم نکردی؟
حامی مرا رها کرد و برگشت سمت باربد.
سینه سپر کرد و دست در جیب جلو رفت.
سینه به سینه اش ایستاد و محکم گفت :
مگه میشه شما رو دعوت نکنیم آقازاده؟ منتها هنوز عروسی نگرفتیم.
اتفاقا با آرامش تصمیم داشتیم واسه شما و پدر محترمتون یه کارت دعوت مخصوص سفارش بدیم بفرستیم دم منزل.
شما جزو مهمونای ویژه اید.
باربد نگاه مرموزش را میان چشمان حامی چرخاند.
دستی به یقه ی پیراهن سفید حامی کشید و گفت :
به به.
فکر نمی کردم اینقدر خاص باشم.
البته باید هم منو به عنوان مهمون ویژه دعوت کنی.
هرچی نباشه یه کینه شتری این وسط هست!
تا بوی سوختگی دماغم به مشامت نخوره که آروم نمی گیره.
تا می تونی با پولای دختر عموم عشق و حال کن که این بوی سوختگی بیشتر بشه، تو هم لذت بیشتری ببری.
حامی دست به سینه شد.
کمی نگران شدم که نکند درگیری ای صورت بگیرد.
برای همین گفتم :حامی بیا بریم ولش کن.
بی توجه به من، قدمی عقب آمد و با لحنی حرص بر انگیز گفت :
ترجیح می دم همینجور وایسم و حرص خوردنت رو ببینم جای اینکه جواب چرت و پرتات رو بدم.
نگفتی.
کاری داشتی اومدی؟!
باربد بی توجه به او خواست به طرف من بیاید. که بازویش اسیر دست حامی شد.
چهره ی باربد که کمی جمع شد، فهمیدم حامی تمام حرصش را جمع کرده در دست پر زورش و دارد اینطور حرف های باربد را تلافی می کند.
خم شد و کنار گوشش گفت.
- از این به بعد اگه کارت گیر خانم کاشفی افتاد، مستقیم میای سراغ من.
کلا کارش داشتی دور و برش پیدات نشه.
بیا پیش من خودم رات می ندازم.
افتاد؟
باربد خندید.
بلند و خشمناک.
معلوم بود دلش می خواد سر به تن حامی نباشد.
بازویش را با همان خنده ی پر حرص از دست حامی بیرون کشید، با قدم هایی بلند به سمتم آمد و گفت :
با وجود یه همچین شیر مردی می تونی تموم سگات رو رد کنی بره.
یه تن جای همشون نوکریت رو می کنه.
البته تا وقتی که گرسنش...
جمله اش هنوز تمام نشده بود که مشتی جانانه به صورتش زدم و نقش بر زمین شد.
حامی خواست به طرفش حمله ور شود اما وقتی حرکت من را دید، میان راه ایستاد.
با چشمان به خون نشسته نگاهش کردم.
لگدی هم به ران پایش زدم و گفتم :
اگه دلت نمی خواد نهار جانکو بشی برو گورتو گم کن.
هدایت شده از تبلیغات همسران💓
16.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆زوار پاکستانی ۴هزار کیلومتر از پاکستان ، ایران و عراق طی میکنند تا به کربلا برسند و در اربعین شرکت کنند.
در این مسیر طولانی خیلی سختی میکشند، اونقدری که وقتی وارد سیستان میشن انگار وارد بهشت شدن😭
🔴اولین جایی که میتونیم بهشون خدمات بدیم #مرز_میرجاوه است که برای پذیرایی از این مهمانان و زائران عزیز خیلی نیاز به کمک تون داریم.🙏
شماره کارت(کلیک کنید کپی میشه):
6063731181316234
6104338800569556شماره شبا:
IR710600460971015932937001به نام هیئت حضرت رقیه(س) 🙏🙏
عــــشق ممنـــوعه؛
👆زوار پاکستانی ۴هزار کیلومتر از پاکستان ، ایران و عراق طی میکنند تا به کربلا برسند و در اربعین شرکت
👆رفقا اگه قصد کمک به جریان اربعین رو دارید چه جایی بهتر از مرز میرجاوه اونم پذیرایی از زوار شیعه و مظلوم پاکستان
🔻این مجموعه مورد تایید و اعتماد کانال ما است و میتونید با خیال راحت به این موکب کمک کنید
آیدی زیر برای ارسال رسید واریزی:
@Mehdi_Sadeghi_ir
*سامانه هوشمند ژیوان* استخدام می کند
لینک اینستاگرام سامانه هوشمند ژیوان:
https://www.instagram.com/zhivan.ai?igsh=NTc4MTIwNjQ2YQ==
سایت سامانه هوشمند ژیوان: https://zhivan.ai/
⚠️مشکلات زناشویی اقایان (پزشک خانواده وبهبود روابط همسران⚠️
❌ ۷۸ درصد طلاق ها بخاطر مشکلات اقایان❌
کلینیک حکیم شمس
آقایون برای بهبود بیماریهای زناشویی حتما به کانال زیر مراجعه کنند👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4060479881Cf11ada3a13
جهت رزرو وقت مشاوره فرم زیر را پر کنید:
https://app.epoll.pro/43443975
https://app.epoll.pro/43443975
آیدی مستقیم: @tolouesabz
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_566
#رمان_حامی
دیگه هم این طرفا پیدات نشه.
این بار ببینمت باربد به همون خدا قسم آروم نمی شینم!
کاری می کنم مث سگ پشیمون بشی.
هری.
به حامی اشاره کردم که بیاید داخل.
وقتی از کنارش رد می شد، نگاهی تاسف بار حواله اش کرد و همراه هم رفتیم داخل.
تا اواسط حیاط که رفتیم، باربد هم سوار ماشینش شد و گورش را گم کرد.
وقتی که رفت، ایستادم و خطاب به حامی که داشت بی توجه به من یه طرف خانه می رفت گفتم :
وایسا
روی پاشنه ی پار چرخید و آمد جلویم ایستاد.
سرم را بلند کردم تا بتوانم ببینمش.
کمی به چشمانش نگاه کردم و گفتم :
یه خواهشی ازت دارم.
لبخند محوی روی لبش نشاند.
سعی داشت وقتی با او حرف می زنم، خونسرد باشد و مهربان.
- بفرمایید.
نمی توانستم همانطور خیره در چشمانش حرف بزنم.
نگاهم را به یکی از دکمه های پیراهنش دوختم.
- ازت می خوام دیگه نه از من دفاع کنی، نه جلوی کسی تظاهر به دوست داشتن.
از تظاهر کردن متنفرم.
از نقش بازی کردن بیزارم.
رک بگم، خسته شدم از این وضعیت.
از بلاتکلیفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با انتخاب شال و روسریهای مد روز، شیک بمانید.
استایل خود را حفظ کنید.
ما شال و روسری های مناسبی برای بهبود تیپ شما داریم.
همین حالا خرید کنید!”
https://eitaa.com/joinchat/2781479737C7c85c69991
✨✨