هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
▫️فرازی از مناجات شعبانیه امیرالمومنین علیه السلام:
إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لَِمحَبَّتِك، وَ كَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ...
💬 پروردگارا، هیچ نیرویی ندارم تا خود را بهوسیله آن از عرصه گناه بیرون ببرم،
مگر آنگاه که به وسیله محبّتت (از خواب غفلت) بیدارم سازی.
و (از برکت محبت تو) همانی بشوم که تو می خواهی!
📚مناجات شعبانیه. مفاتیح الجنان.
👈 نیروی عشق این قدرت را دارد که انسان را تغییر دهد و او را شبیه معشوقش کند.
لذا هرچه انسان، در وادی عشق خدا و حجت او پیش برود، به مولایش نزدیکتر و از گناه دورتر خواهد شد.
✋ راه محفوظ ماندن از گناه، غرق شدن در محبت امام زمان علیهالسلام است که همان محبت خداست.👌🏻
وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ✨
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
26. ادامه داستان از نوشته های ابوالفضل
” یک فرسخ پیمودم و به حدود تلّی رسیدم، تشنگی بر من غالب آمد … چشم هایم کم سو و بی رمق شد. بیابان مات و مبهم … فریادی مرا بر جای میخکوب کرد. به اطراف نگریستم. کسی را نیافتم؛ اما صدا همچنان باقی بود:
تو از که فرار می کنی؟ از خودت؟
شاید دوستانت در پی تو به انتقام بتازند!!
حد اقل خطّاب که سمج و یکدنده است؛ خواهد آمد.
تو حالا باید مکافات شوی …
تو عمری جنایت کردی و حالا تو و اسب ات در این کویر بی رحم جان می سپارید.
آری، وجدان یک لحظه راحتم نمی گذاشت و مرتب بر روح و جانم چنگال می کشید. افسرده و نا امید، درمانده و پشیمان، خسته و دل شکسته به پیش تاختم. اما ناگهان یک سیاهی تکان خورد.
ممکن است اشتباه کرده باشم چشم هایم را مالیدم. دیگر بار سیاهی لرزانی مشاهده کردم.
شاید خیالاتی شده ام به پیش راندم و به سیاهی نزدیکتر شدم.
شاید حیوانی است.
اما نه ! انگار آدمیزاد است.
خدایا چه می بینم !!
مگر می شود در این برهوت، جانداری زندگی کند؟
با دنیایی از امید و آرزوی پیچیده در حرمان و ناامیدی پیش تاختم.
آیا او کیست؟
آیا جمع ما از تشنگی نجات خواهد یافت؟
آیا اسب من کشته نخواهد شد؟
آیا بر من خواهد تاخت و به طمع اسب و شمشیرم، منِ در مانده و ناتوان را خواهد کشت؟
با ذهنی مشوش و بهم ریخته، جلو رفتم. چون به دامنه ی تپه رسیدم؛ نا باورانه زنی را در حال جمع کردن هیزم دیدم.
ای زن تو کیستی و در این بیابان چه می کنی؟
انگار حرفم را نشنیده بود. شاید هم نمی خواست با من هم سخن شود. اما موضوع مرگ و زندگی بود و باید باب سخن گشوده می شد. دیگر بار پرسیدم :
ای زن از من هراس نداشته باش، فقط بگو که کیستی و اینجا چه می کنی؟
زن هیزم از دست انداخت، کمر راست کرد و سرد و خلاصه گفت:
من کنیز مردی علوی هستم که در این صحرا می باشد.
ای بانو! یعنی در این بیابان بی آب و علف بساط زندگی برپاست؟
کنیز دیگر چیزی نگفت و به سویی توجه کرد، تا من باور کنم که آن سوتر اربابش زندگی می کند و من سیاهی خیمه را از دور دیدم.
متحیر کنیز را می نگریستم، او از مقابلم گذشت، حال عجیبی پیدا کردم. سرم گیج رفت و از اسب روی زمین افتادم. وقتی بهوش آمدم، از کنیز خبری نبود. احساس خستگی عجیبی می کردم و با جسدِ بر خاک افتاده ام حرف می زدم:
شاید تمام این ها را خواب دیده ام.
شاید هم پسر پانزده ساله هستم؛ در کارگاه استاد مراد نجار و این ها همه خواب است.
شاید هم از تشنگی مرده ام و به زودی به حسابم رسیدگی می شود.
چشمانم را آرام بستم. دیگر نمی خواستم چشم باز کنم، اما کم کم حال خود را باز یافتم. به یکباره از جای جستم و آن دور دست را نگریستم.
و خیمه را دیدم:
نه ، من خیالاتی نشده ام
ما نجات یافته ایم
بهر حال آثار زندگی پیداست و لااقل جرعه ای آب به ما خواهند داد.
حالا جان گرفته بودم. بی حالی و تشنگی را فراموش کردم و شاداب و مسرور عبای خود را بر سر نیزه کرده؛ به سوی رفقایم اسب راندم. چون به نزدیکشان رسیدم؛ گرداگرد مرا محاصره کردند.
آن ها خشمگین و غضبناک؛ من شادان و فرحناک آن ها خنجرِ انتقام در دست و من پیام نجات بر لب همهمه ای شد و هر کس چیزی گفت:
ای مرد، برای فرار خود چه دفاعی داری؟
اگر فرار کرده بود که بر نمی گشت!!
شاید باز به فکر حیله است؛ تا مسیر دیگری را برای فرار بر گزیند!!
دیگر دیر شده و او در چنگ ماست.
نگاهش نشان می دهد که حرفی برای گفتن دارد.
جماعت از تب و تاب انتقام افتاد و همگی بر دهانم چشم دوختند: “مژده !!! مژده ای یاران! ما نجات یافته ایم، مردمی در نزدیکی ما زندگی می کنند.” در جمع روحی تازه دمیده شد و همگی به آن سوی پیش رفتیم.
@Etr_Meshkat
هدایت شده از |عطرمشکاتـــ
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
#تلنگر
میدونیدتباهیعنۍچی؟!
یعنۍوقتۍتوموقعیتگناهقرارمیگیری
هیآقاجانمهدیمیگه...💕
نهاین گناهنمیکنه . . .🙂
نهاینفرقدارهوسوسهنمیشه💔
نهاین . . .🙃
اماتهشماپامونوبہگناهمیدیمو
آقاجانسرشوپایینمیندازهودورمیشه(:💔
شرمنده ایم...
@Etr_meshkat
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سه_شنبه_های_مهدوی
سلسله مباحث مهدویت :
⬅️
حجت الاسلام والمسلمین ثابت عیار سیره شخصی امام مهدی عج
(((((بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود عج استان همدان با همکاری اداره کل راهداری و حمل ونقل جاده ای ))))
@Etr_Meshkat
🌙 اگر هلال رمضان از اهل زمین رو میگیرد،
اگر هر سال این روزها،
در پستوهای آسمان قایم میشود،
همهاش بهخاطر خجالت کشیدن از روی ماه توست.
خجالت میکشد از اینکه مردمِ سر به هوا،
ماه آسمان را جستجو میکنند
و از ماه روی تو سراغی نمیگیرند!
آرزو میکند کاش قبل از او، روی ماه تو از پس ابر غیبت، سر بلند کند.
این روزها رمضان، دلواپسترین منتظر توست. ✨
#رمضان
@Etr_meshkat
ماه رمضانی متفاوت.mp3
9.64M
«ماه رمضانی متفاوت»
🔺 مراقبتهای #ماه_رمضان برای استفاده بیشتر از این ماه و اُنس با امام زمان
👤 استاد #محمودی
@Etr_Meshkat
#سلام_بر_ابراهیم
قسمت7⃣2⃣
✨حلال مشکلات
از پیامبر (ص) سوال شد:
«کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند.»
سردار محمد کوثری می گوید: به ابراهیم گفتم؛ حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا بگیر.
در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران؟ گفتم آخر هفته. بعد گفت:
سه تا آدرس می نویسم، تهران رفتی حقوقم را در این خونه ها بده!
من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند.
ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. رفتم جلو و پرسید: آقا ابرام چی شده!؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد!
⏪ ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
#سه_شنبه_های_مهدوی
مهدی یاوران کوی فرهنگیان در پارک پدر
با قرائت دعای فرج و زیارت آل یاسین
@Etr_Meshkat