AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...🤲❤️
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat
🌼السلام علیک یا شریک القرآن🌼
🔸طرح ختم قرآن کریم
در ماه مبارک رمضان
ماه ضیافت الهی
به نیت تعجیل و تسهیل
در امر ظهور مولایمان صاحب الزمان (عج)
🌹هر روز یک جزء🌹
🔸به نیابت از اهل بیت (علیهم السلام) بخوانیم
برای فرج که اثرش به مراتب بالاتر و بیشتر خواهد بود.
@Etr_meshkat
#تلنگر
شیطان ...
یک دزد است ...
و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند !
اگر شیطان زیاد مزاحمتان میشود ...
بدانید ...
در قلبتان گنجینه ای است...
که ارزش دزدی را دارد...
پس ،
از آن درست نگهداری کنید ...
و آن گنجینه "ايمان" است.....
@Etr_meshkat
#سلام_بر_ابراهیم
قسمت 8⃣2⃣
✨ هدایت کردن افراد گمراه
بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. آنها را جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند. یکی از آنها خیلی بدتر از بقیه بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت! اصلا چیزی از دین نمی دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد. حتی می گفت:
" تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام. "
به ابراهیم گفتم:
" آقا ابرام این ها کی هستند دنبال خودت می یاری؟"
با تعجب پرسید:" چطور، چی شده؟!"
گفتم:
" این پسر دنبال شما وارد هیأت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین علیه السلام و کارهای یزید می گفت. این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد!! "
ابراهیم زد زیر خنده و گفت:
" این پسر تا حالا هیات نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها را مذهبی کنیم هنر کردیم. "
دوستی این پسر با ابراهیم باعث شد که همه کارهای اشتباهش را کنار بگذارد. یکی از روز های عید همین پسر را دیدم. بعد از ورزش یه جعبه شیرینی پخش کرد. بعد گفت رفقا من مدیون شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا خیلی ممنونم. من اگر با شما. . آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و ..داشتم به کارهای ابراهیم دقت می کردم. چقدر زیبا یکی یکی بچه ها را جذب ورزش می کرد. بعد هم آنها را به مسجد و هیات می کشاند و به قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین علیه السلام. یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین علیه السلام افتادم که فرمودند:
" یا علی، اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است. "
⏪ ادامه دارد...
@Etr_Meshkat
🏝#ماه_رمضان_مهدوی 🏝
👈 بخش اول🌙مطلب دوم🌙
⚘رابطه انتظار #امام_زمان ارواحنا فداه با ماه مبارک رمضان⚘
@Etr_Meshkat
📚 #رمان_شیطان_و_جمیل
(عهد و پیمان با خدا و امام عصر علیه السلام)
29ِ. سلام، زندگی_2
نگاه ها به هم آمیخت و در پی آن، دیگری گفت: “درست می گوید. ما ما برای یافتن روزی آمدیم و با اینکه روزی به دستمان امد؛ آن را از دست دادیم.” دیگری از رفقا در حالی که کمر بند خود را محکم می کرد که “ای همراهان، درست است. ما بایستی دارایی آن مرد را غارت می کردیم.”
تحمل شنیدن آن حرف را نداشتم. از این همه ناسپاسی در شگفت بودم و لب به اعتراض گشودم که ” این کار خلاف مردانگی است. شرم نمی کنید؟ او زندگی ما را نجات داد. حیا نمی کنید؟” تذکرم در جمع اثری نکرد و تصمیم به غارت گرفته شد.
اندک مقاومتی کردم و با آن ها حرف زدم؛ ولی بی اثر ماند و به یکباره، به سوی خیمه حرکت کردیم. آن سید نورانی، چون دید که، ما به سویش می تازیم؛ کمر بند خود را بست؛ شمشیری حمایل کرد و نیزه به دست، سوار بر اسب اشهب شد و جلو آمد. انگاه بانگ زد که ” نَفسِ زشت کار شما، عمل زشتی را برایتان باقی نگذارد.”
فریادش مثل پتک بر سرم کوبیده شد. سر به زیر افکندم و پشیمان و درمانده، با خود گفتم:
چرا من از آن ها جدا نشدم؟
چرا با این نمک ناشناس ها بر گشتم؟
در این لحظه یکی از جمع ما در پاسخ آن جوانمرد گفت:
” اتفاقا ما چنین قصدی داریم.”
هر کسی چیزی گفت و با آن نیکومرد، بسیار درشتی شد و سخنان زشت بر زبان آورده شد. حال خوبی نداشتم. تمامِ تنم، تاسف بود، تمامِ دلم، دلشوره بود. تمامِ وجودم، وجدان درد بود.
ناگهان چهره ی نورانی آقا از خشم گلگون شد و با فریادی رعد آسا، ما را نهیب زد که همه به وحشت افتاده؛ از پیشِ رویش گریختیم. همه می لرزیدند؛ من بیشتر همه پشیمان بودند ؛ من پشیمان تر راستی هم جای شرم و پشیمانی داشت.
آن همه کرامت؛ این همه جسارت! آن همه محبت؛ این همه بی مهری! آن همه صفا؛ این همه جفا! آنچه در دستهامان بود؛ دیگر نه شمشیر و خنجر؛ که آهن پاره هایی وا رفته بودند و بی رمق.
و اگرمی خواندیشان؛ که آلت رزم باشند، برایمان؛ به یقین سر بر می تافتند و بر سرهامان فرو می آمدند! نَفَس در سینه ها حبس شده بود، چشم ها پلک نمی خورد. اسب ها هم سر به زیر و شرمنده و شمشیر ها در غلافِ توبه و ما پشیمان و درمانده.
ناگهان سید از اسب پیاده شد و با نیزه روی زمین بین ما و خودش، خطّی کشید و با فریاد ما را مخاطب قرار داد:
” به جدّم پیغمبر قسم، اگر یک نفر از شما از این خط بگذرد؛ گردنش را می زنم.”
سخنش تا مغز جانمان فرو رفت. پشیمان و درمانده و حیران و وامانده، سر پائین افکندیم و مراجعت نمودیم.
@Etr_Meshkat
32.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرفهای_من_و_خدا ۲
یا مُنْتَهی الرَّجایا 💫
آرزو اگر تو باشی؛
برای ایستادن، بهانهای نمیماند...
@Etr_Meshkat
AUD-20201002-WA0003.mp3
3.62M
کاش من هم امشب کربلا بودم😭
مهدی جان
برای ظهورت مشتاقم و برای لایق شدنم در دولت کریمه ات دست به دامن جد غریبت می شوم؛
دم مسیحایی ارباب است که قلبم را به تو ای حسین زمانم، نزدیک و نزدیکتر می کند...🤲😭
#دعای_فرج
@Etr_Meshkat