📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▫️ مصیبت و داغ حسین بر اهل آسمان و زمین سخت است و آسمان و زمین بر مصائب حسین گریانند. حالا فکرش را بکن، این مصیبت با دل عزادار حقیقی او، با دل رئوف و مهربان فرزندش مهدی چه میکند؟ بر دل او که لحظهلحظهٔ عاشورا را میبیند و درد آن را احساس میکند.
▪️ به همین جهت خطاب به جد بزرگوارش فرموده است: «صبح و شب برای تو ناله میکنم و به جای اشک بر تو خون میگریم...»
▫️ میخواهیم در ایام محرم به امام زمانمان اقتدا کنیم و برای اباعبدالله مجلس روضه بگیریم و از عاشورا و عاشوراییان بگوییم. همهٔ شما دعوتید به روضه؛ به روضه مصائب حسین که خیلی زحمت ما را کشیده است. پس هر شب، حوالی اذان مغرب، بفرمایید روضه.
▫️ #بفرمایید_روضه ۱ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
🏴 مادرم همیشه اصرار دارد کارهایم را خودم انجام دهم تا نشان دهم بزرگ شدهام؛ مثلاً کفشم را خودم بپوشم، خودم غذا بخورم.
اما محرّم که از راه میرسد، خودش با دستانش پیراهن مشکی تنم میکند. بغلم میکند. اشک میریزد و میگوید: پسرم! زودتر بزرگ شو، آقامون سرباز میخواهد.
▫️ #بفرمایید_روضه ۲ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▫️ مردِ سوار بر اسب دلش سوخت. آتشِ دامن دخترک را خاموش کرد.
نازدانه پرسید: «آب داری؟»
مرد کاسهای آب به دستش داد.
دخترک پابرهنه به طرف گودال دوید.
▫️ #بفرمایید_روضه ۴ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
- باورم نمیشه شجاعترین مرد کوفه دچار رعشه شده باشه!
حُر گفت: بین بهشت و جهنم ماندهام!
- کدام سو را انتخاب خواهی کرد؟
حُر اسب را تاخت زد. گویی آغوش بهشت او را فرا میخواند…
▫️ #بفرمایید_روضه ۵ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ لشکر دشمن عمو را محاصره کرده بود.
عمو تنهایتنها بود. عبدالله دست عمه را رها کرد و به سمت عمو دوید. شمشیر حرامی بالا رفت. عبدالله دستان کوچکش را حائل کرد.
هیچکس فکر نمیکرد دستان کوچک معجزه کند. عمو را که سالم دید، لبخند زد و آرام در آغوشش جان داد.
▫️ #بفرمایید_روضه ۶ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ تیر را در چلهٔ کمان گذاشت.
- پدر را بزنم یا نوزاد را؟
- مگر سفیدی زیر گلو را نمیبینی؟!
▫️ #بفرمایید_روضه ۷ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ روی سینه نشست. خنجر را محکم گرفت.
در هیاهوی صدای لشکر، سمّ اسبان و جیغ دخترکان، صدای مادری تنش را لرزاند.
- ولدی... ولدی...
▫️ #بفرمایید_روضه ۸
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ دست راست را زدند، سوار از پا نیفتاد.
دست چپ را زدند، سوار از پا نیفتاد.
مشک را که زدند، سوار ناامید شد.
نیازی به عمود آهنی نبود...
▫️ #بفرمایید_روضه ۹ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ روی سینه نشست. خنجر را محکم گرفت.
در هیاهوی صدای لشکر، سمّ اسبان و جیغ دخترکان، صدای مادری تنش را لرزاند.
- ولدی... ولدی...
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۰ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ عمه همه را سوار کرد. آخرین نفر خودش بود. نگاهی به سرِ بریدهٔ عباس کرد.
خبری از زانوهای عباس نبود تا عمه سوار مرکب شود...
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۱ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ مرد با تعجب گفت: «این سکهها چیست که به من میدهی؟» شمر خندید و گفت: «بگیر پاداش خنجریست که ساخته بودی. الحق که خوب صیقل خورده بود.»
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۲ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ شام را آمادهٔ مهماننوازی کرده بودند.
با ورود کاروان اسیران، مردم برای استقبال، سنگ تمام گذاشتند. امروز سنگهای کوچههای شام، به جای زمین، در مشت مردم بود...
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۳ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ روبهروی لشکر دشمن ایستاد.
چیزی برای گفتن از نسب خود نداشت.
برای همین خودش را اینگونه معرفی کرد: «امیری حسین و نعم الامیر». سه روز بعد وقتی بنیاسد شهدای کربلا را دفن میکردند، «جون»، خوشبوترین و روسفیدترین یار امام بود.
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۴ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ شام را آمادهٔ مهماننوازی کرده بودند.
با ورود کاروان اسیران، مردم برای استقبال، سنگ تمام گذاشتند. امروز سنگهای کوچههای شام، به جای زمین، در مشت مردم بود...
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۳ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ روبهروی لشکر دشمن ایستاد.
چیزی برای گفتن از نسب خود نداشت.
برای همین خودش را اینگونه معرفی کرد: «امیری حسین و نعم الامیر». سه روز بعد وقتی بنیاسد شهدای کربلا را دفن میکردند، «جون»، خوشبوترین و روسفیدترین یار امام بود.
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۴ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ پدر هر کاری کند، پسر یاد میگیرد.
مثلاً اگر در رکوع، انگشتر ببخشد. و «او» هم در گودال قتلگاه، انگشتر را با انگشت بخشید. نخواست او دستِ خالی از گودال برگردد.
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۷ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ از دور بابا را دیده بود که سرِ علیاکبر را روی دامن قرار داده و صورت به صورتش گذاشته است. توی خرابه، پاهای کوچکش را دراز کرد. با دستان کوچکش سرِ بابا را به دامن گرفت. خم شد و سر را به صورت بابا گذاشت.
چقدر زود بابا بغلش کرد!
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۸ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ فرمانده با تعجب پرسید: «علمدار این علم کیست که جایجای آن پر از جای تیر است، جز جای دست علمدار؟»
گفتند: «این علم دست ابوالفضل عباس بوده است.»
▫️ #بفرمایید_روضه ۱۹ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ با موتور زمین خورد. سرش کمی شکست.
خانه که رفت، دختر سهسالهاش با دستمال، خون سر بابا را پاک کرد. دختر دائماً از بابا میپرسید: «بابا خوب شدی؟»
شب بود. هنوز روضه شروع نشده، مرد بلندبلند گریه میکرد.
▫️ #بفرمایید_روضه ۲۰ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat
📌 منتقم حسین نمیآیی؟
▪️ - بابام کجا رفته؟
- رفته سفر…
- بدون عمه؟!
▫️ #بفرمایید_روضه ۲۱ ؛ #محرم
@Etr_Meshkat