نمیتونم بزارمت کنار : ) ..

‌- همیشه فاصله ای هست .. دچار باید بود !

‌‌نه تنها او را دوست داشتم ؛ بلکه همه ی ذرات تنم او را میخواست .

- جهان به چه کار آید ؟ اگر تورا در کنار ِ ِخود نداشته باشم . .

‌ـ راه مست بود ؛ هرچه می‌رفتیم ما را به جایِ دیگری می‌برد .

به تنگ آمده‌ام ، دگر نفس و جانم به تنگ آمده‌است . . در آینه خودم را نمیشناسم ، چشم‌هایم را ك هرکس برایش غمی در نظر گرفته است را نمیشناسم ، در کلبه‌ی تنهای خویش در کنار سکوت ِدیرینه باز به تنگ آمده‌ام . . اگر حقیقت هارا نمی‌دانستم ، اگر آن‌ها نقاب نداشتند ، اگر پشت‌پرده ِروزگار را میشناختم ، شاید حال ِروانم چنین‌نبود ، شاید چشم‌هایم رنگ‌باخته نبودند شاید آن بغضك وحش‌مانند ِگلویم راه ِنفس‌کشیدن را برایم سخت نکرده‌بود . ! نمیتوانم ؛ نمیتوانم روبه‌روی تقدیر ، حتی روبه‌روی خویش بایستم ، نمیتوانم بپذیرم شادی‌ام را گم کرده‌ام . . . کاش هیچوقت حقایق آشکار نمیشدند ، دلم میخواهد برگردم و با همان غم‌های نازك به سر کنم اما بی‌وفایی ِاو طرفی و حروم‌شدن ِتو در زندگی طرفی دیگر ، ، انگار در زندگی‌ام عذاب را میچِشَم و با اشك خودم را سیراب میکنم . . ! ولی باز میخواهم بگویم : باز هم هرچه شود . . نمیخواهم به اُمیدم زخم بزنم " .

-

پشت این دیوار ، خستگی‌ام از آدما نفس می‌کشد ، در سکوتی که جز این تلخی ، چیزی به یادم نمی‌آورد .

[ خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را .. ]