eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
400 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده رمان شوم، جانِ او، گاندو وگمشده با رمان جدید اومده..... «آخرین روزِ باتو بودن» برای خواندن رمان به چنل زیر بپیوندید. https://rubika.ir/joinc/BGIDJAEA0UEMYOXMDABBEMYLAXTDUHPE
کانال در روبیکا هست
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم !..
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست !
هدایت شده از |• اِغناء '🇵🇸
4_807267849499312531.mp3
37.42M
بخونیم؟🙂
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
بخونیم؟🙂 #شب_جمعه #آناژ
دخترا این کانال همون رمان نیم رخ هست که پی ویم ترکید انقدر گفتین لینکشو بده پی وی مدیرشو تو حافظه ام پیدا نکردم و این کانالشونه 🌱
https://harfeto.timefriend.net/17049838335645 نظرتون به عوض کردن نام کانال چیه یا همین خوبه ؟
۱_سلام عزیزم اگه خوب باشه چرا که نه !♥️🤝 ۲_به زودی گلم البته اگه همکاری کنید 🌱⛓ ۳_سلام جان دلم خوش اومدید به کانال ما بلا فصل یک رو بخونید تموم کنید ان شاءالله فصل دومم میاد 🌱♥️⛓
۱_اره خبرش رسید اسرائیل اول یکم هارت و پورت کرد گفت من زدمو اینا فک کرد مثل شهادت سید رضی ایران می خواد ساکت بمونه دید آقا گفت انتقام سخت میگیریم خودشو خیس کرد اینجا فقط اقتدار کلام آقا رو باید ببنید 🙌 ۲_هیچی سلامتی ،من این چند روز بخاطر ۲۵صدمی که معلم بهم نداده بود داشتم زار میزدم 😂والا تو حموم این ایده ها به ذهنم رسید تنها جایی کت می تونم خیلی فک کنم موقع حمومع 😂🤝🤏
سلام علیکم
تقریبا ظهرتون بخیر 🌱🫀
پایپ شیشه ای به دست به سمت سرویس قدم برمیداشتم و نگاهم به پایین راه پله ها بود که رسول بالا نیاد. در سرویس رو باز کردم و قبل ورودم بسته حاوی مواد رو که از مردی به ظاهر ایرانی خریده بودم، از آستینم بیرون اوردم و نگاهی با ریسک به پایین انداختم که لحظه ای نگاهم به نگاهش گره خورد که پله هارو داشت تند تند بالا میومد تا دیدمش خودم رو گم کردم و نفهمیدم چجوری ولی وارد سرویس شدم و در رو از پشت قفل کردم. دستم رو روی قبلم گذاشتم که از ترس امکان خورد کردن دنده های قفسه سینه ام رو داشت. گذاشتم به در خورده شد اما از ترسم جوابی ندادم که صدای رسول تو گوشم پیچید. - باز کن در رو. چاره ای جز کشیدن درد و خماری نداشتم. پایپ شیشه ای رو داخل دستشویی فرنگی انداختم و بسته رو تو آستینم قایم کردم اما لحظه ای با صدای بلند و عصبیش دلم لرزید و قلبم خورد شد، در رو محکم باز کردم که دستم رو گرفت و منو بیرون کشید. - بده به من اون لعنتی رو؟ ترسیده نگاهم رو از چشمای عصبی‌ش گرفتم و به دیوار تکیه دادم. - چ..چیو رسول؟ دستم رو محکم ول کرد و با صدای بلند داد زد. - اون کثافتی که بردی تو تا هر غلطی بخوای اونجا بکنی..کجا گذاشتیش؟ انداختیش دور نه؟ پاهام وا میرفتند هم از ترس هم از درد: - ن..نمیفهمم..رسول..نمیفهمم چی میگی! عصبی نفسی سر داد و یکباره عربده ای کشید: - مواد میکشی نه.؟ مورفین کم بود هروئین هم روش نه؟ اشکام روونه ی صورتم شد و مثل خودش صدام رو بالا بردم: - اصلا به تو چه...زندگی خودمه! اوه اوه بیا ببین چه اوضاعی شده.. دختر آقامحمدمونِ و نامزد آقا رسول خودمون. دخترفرمانده‌امون‌معتاده:) ! 🫂 https://rubika.ir/joinc/CBJHFEGD0CXQNGWNJSHGPTTYULMGLJDX