eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
368 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام اوکه جهان راخلق کرد☺️ نوع:امنیتی.عاشقانه آقاایمان رفت بیرون صبح بلندشدم لباساموپوشیدم چادرموسرم کردم🙃 رفتم پایین که صبحانه بخورم دیدم صدای درمیاد رفتم دروبازکنم دیدم آقاایمانه آقاایمان:سلام خانم مستقل من:چه عجب بالاخره یادگرفتیدبایددربزنید؟ آقاایمان:صبحانه میخورین؟ من:ک چی؟ آقاایمان:منم میتونم بیام بخورم؟ من:اوف بله گناه داری بفرماتو آقاایمان:ممنونم رفتیم نشستیم رومیزصبحانه بخوریم آقاایمان:راستی رضوانه خانم گفتم یه رفیق دارم موخه آقارسول من:خب آقاایمان:اون امروزمیاد من: 😱😱😨(غذاپریدتوگلوم)(سرفم گرف) 😰 آقاایمان:رضوانه خانم چی شد؟ بخدابچه باصفائیه من:هیچی بله بله حتماهمینطوری که عرض میکنیده فقط نمیتونستیدبعدازغذابگیددارم خفه میشم آقاایمان:میخوایدبهتو ن آب بدم؟ من:نخیرخودم دست دارم آقاایمان:اوخ یادم رفت مستقلید من:شماازاینکه آدمومسخره کنیدچی گیرتون میاد؟ آقاایمان:خودتون گفتین مستقل الانم پاشیدبریم دانشگاهتون دیرمیشه اخراجتون میکنن من: اهههههه😡 آقاایمان: 😁🚶🏼‍♂️ من: شیطونه میگه یه چیزبهتون بگم تاصدسال جرئت نکنیدحرف بزنید آقاایمان:نچ نچ بدوییدالان دیرمیشه (بیچاره میدونس زیادسن ندارم کارم نداشت)(ولی کل کل باهاشودوس دارم🤣پسرفهمیده ایه حال میده) من:باش رفتیم سوارماشین شدیم آقا من رورسوندبرگشت وقتی کلاساتموم شداومددنبالم رفتم سوارشم دیدم یک پسره تقریبا۲۴یا۲۵ساله کنارش جلونشسته عینکی موهاشم یکم موج دار قدبلند آقاایمان:رفیقمه آقارسول من:س.. س.. ل. اا.. م 🙃 آقارسول:به به سللام پس رضوانه خانم شمایید من: بله☺️ آقارسول: بفرماییدبشینیدخسته اید من: چش آقارسول:خب رضوانه خانم رشتتون چیه؟ من:مهندسی کامپیوتر آقارسول: صحیح چندسالتونه؟ من: ۱۹ آقارسول:مو فق باشید من: ممنونم (ازخجالت داشتم آب میشدم. تاحالاتوماشین بادوتا جوون نبودم.😭هیچکس نمیتونه درکم کنه) آقارسول: راستی سوالی چیزی داشتیددرخدمتم من: ن ممنون آقاایمان: ن داداش ایشون مستقلا من: ببخشیدآقاایمان میشه لطفاشماچیزی نگید (آقارسول زیرلب یک لب خندزد بعدم گفت): رضوانه خانم آروم باشید این داداش ایمان کایکم شوخه من: یکم ن خیلی بیش ازحد آقارسول: بله درسته بعدیواشکی به ایمان میگه: داداش خیلی زشته یک خانم متشخص درباره آدم اینجوری فکرکنه ها آقاایمان:😐💔 ازدس تورسول رسیدیم خونه من درخونروبازمیکنم میرم تو آقارسول:داداش این اصلااعصاب نداره خیلی بدردبازجویی کردن ازمتهمامیخوره ها🤣 آقاایمان: آره 🤣حالابروتوخدافظ آقارسول: خدافظ آقارسول میادتو من میرم بالادرسموبخونم آقارسول: ببخشیدرضوانه خانم من گرسنمه من: تویخچال تن ماهی هس گرم کنیدبخورید آقارسول: شمانمیخورید؟ من: ن درس دارم آقارسول: هرطورصلاحه ....................
به نام اوکه جهان راخلق کرد☺️ نوع:امنیتی.عاشقانه آقاایمان رفت بیرون صبح بلندشدم لباساموپوشیدم چادرموسرم کردم🙃 رفتم پایین که صبحانه بخورم دیدم صدای درمیاد رفتم دروبازکنم دیدم آقاایمانه آقاایمان:سلام خانم مستقل من:چه عجب بالاخره یادگرفتیدبایددربزنید؟ آقاایمان:صبحانه میخورین؟ من:ک چی؟ آقاایمان:منم میتونم بیام بخورم؟ من:اوف بله گناه داری بفرماتو آقاایمان:ممنونم رفتیم نشستیم رومیزصبحانه بخوریم آقاایمان:راستی رضوانه خانم گفتم یه رفیق دارم موخه آقارسول من:خب آقاایمان:اون امروزمیاد من: 😱😱😨(غذاپریدتوگلوم)(سرفم گرف) 😰 آقاایمان:رضوانه خانم چی شد؟ بخدابچه باصفائیه من:هیچی بله بله حتماهمینطوری که عرض میکنیده فقط نمیتونستیدبعدازغذابگیددارم خفه میشم آقاایمان:میخوایدبهتو ن آب بدم؟ من:نخیرخودم دست دارم آقاایمان:اوخ یادم رفت مستقلید من:شماازاینکه آدمومسخره کنیدچی گیرتون میاد؟ آقاایمان:خودتون گفتین مستقل الانم پاشیدبریم دانشگاهتون دیرمیشه اخراجتون میکنن من: اهههههه😡 آقاایمان: 😁🚶🏼‍♂️ من: شیطونه میگه یه چیزبهتون بگم تاصدسال جرئت نکنیدحرف بزنید آقاایمان:نچ نچ بدوییدالان دیرمیشه (بیچاره میدونس زیادسن ندارم کارم نداشت)(ولی کل کل باهاشودوس دارم🤣پسرفهمیده ایه حال میده) من:باش رفتیم سوارماشین شدیم آقا من رورسوندبرگشت وقتی کلاساتموم شداومددنبالم رفتم سوارشم دیدم یک پسره تقریبا۲۴یا۲۵ساله کنارش جلونشسته عینکی موهاشم یکم موج دار قدبلند آقاایمان:رفیقمه آقارسول من:س.. س.. ل. اا.. م 🙃 آقارسول:به به سللام پس رضوانه خانم شمایید من: بله☺️ آقارسول: بفرماییدبشینیدخسته اید من: چش آقارسول:خب رضوانه خانم رشتتون چیه؟ من:مهندسی کامپیوتر آقارسول: صحیح چندسالتونه؟ من: ۱۹ آقارسول:مو فق باشید من: ممنونم (ازخجالت داشتم آب میشدم. تاحالاتوماشین بادوتا جوون نبودم.😭هیچکس نمیتونه درکم کنه) آقارسول: راستی سوالی چیزی داشتیددرخدمتم من: ن ممنون آقاایمان: ن داداش ایشون مستقلا من: ببخشیدآقاایمان میشه لطفاشماچیزی نگید (آقارسول زیرلب یک لب خندزد بعدم گفت): رضوانه خانم آروم باشید این داداش ایمان کایکم شوخه من: یکم ن خیلی بیش ازحد آقارسول: بله درسته بعدیواشکی به ایمان میگه: داداش خیلی زشته یک خانم متشخص درباره آدم اینجوری فکرکنه ها آقاایمان:😐💔 ازدس تورسول رسیدیم خونه من درخونروبازمیکنم میرم تو آقارسول:داداش این اصلااعصاب نداره خیلی بدردبازجویی کردن ازمتهمامیخوره ها🤣 آقاایمان: آره 🤣حالابروتوخدافظ آقارسول: خدافظ آقارسول میادتو من میرم بالادرسموبخونم آقارسول: ببخشیدرضوانه خانم من گرسنمه من: تویخچال تن ماهی هس گرم کنیدبخورید آقارسول: شمانمیخورید؟ من: ن درس دارم آقارسول: هرطورصلاحه ....................