💚❤️؏ِـشقوجِـدال²❤️💚
#فصلدوم
#پارت_بیستودوم
چند دقیقه تو سکوت شکست
+نمیخواینحرف بزنین؟؟؟
فرشید_چیزه..ام...بله..چرا...الان میگم..
چقدهولهاین
+خب بفرمائید میشنوم
فرشید_خانم نعمتی راستش خواستم درباره ی خانم موحد باهاتون صحبت کنم
اوووو...گرفتم داستااانچیه ولی خودمو زدم به کوچه علی چپ و با جدیتیکه کاملا مصنوعی بود گفتم
+اوهوم...خب راجعبه چی؟
فرشید_راستش...راستش..
راستش و چییی...خب بگو میخام عروس ننمشه و خلاص دیگه...!
فرشید_خب من..یه مدتیه که فهمیدم به ایشون علاقه دارم...یعنی مطمئنم...اما خب هربار خواستم بگم نشده...
پس درست حدس زدم
+که اینطور...خب؟ الان شما از من میخواین که با گلرخ صحبت کنم درسته؟
فرشید_بله...میشه!؟
+باشه ولی فقط دعا کنید گلرخ به جای حرصی شدن خوشحال بشه..
با خوشحالی گفت
فرشید_خدا از خواهری کمتوننکنه
اول پوکرشدماما برای اینکه ناراحت نشه خندیدم
بعد از یه ربع رسیدیم
+ممنون
در ماشین و باز کردم
فرشید_خواهش فقط خانم نعمتی اون قضیه رو یادتون نره
بالحنکشدار و آرومی گفتم
+چشم
و از ماشین پیاده شدم...سمت سایت رفتم که داوود اومد بیرون
+ایش چرا هرجا میرم توهم هستی مگه قرار نبود بری پیش آیدا
با ناامیدیگفت
داوود_گفت نمیخواد برم با یاسین رقت
+الهییی....الان ناراحتی که با یاسین رفته
نگاه پوکری بهم انداخت و گفت
داوود_نخیر...ناراحتماز اینکه قیافه تورو دیدم
+خیلیمدلت بخاد...چلغوز🤪🤪
#