eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
397 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ حتی یک ثانیه هم مکث نمی‌کردم همش در حال زدن بودن یهو یکی لگدی پر شتاب به قلبم وارد کرد درد عجیب و زیادی در بدنم ریشه زد نامردا بازم داشتن میزدن به هر زوری شده دستمو به سمت قلبم بردم و روش گذاشتم تا شاید این درد لعنتی پایان یابه اما نه من حالا حالا ها باید بخاطر این قلب درد بکشم زیر مشت و لگد هایی که داشتن بدنمو مورد اثابت قرار میدان تمام فکرم پیش محمد بود . محمدی که دلیل زندگیم بود. نمیدونم از این جا جون سالم به در می‌بریم یانه اما اینو خیلی خوب می‌دونم که اگه محمد نباشه منم نیستم اگه بره منم باهاش میرم چون تو این مدت فهمیدم که نفسم به نفسانی گرمش بنده گوشم گز گز میکرد. بلاخره خودشون خسته شدن و دست از زدن برداشتن و رفتن بیرون هر جوری شده خودمو کشون کشون به محمد ی که مثل خودم گوشه ایی از اتاق افتاده بود بالا سرش رسیدم . تند تند نفس می‌کشید . الهی بمیرم براش با نگرانی و آروم گفتم رسول : خوبی محمد 😢؟ چشم های تیله شو باز کرد محمد: آره فقط دارم فکر می کنم رسول تو هر جوری شده باید از این جهنم نجات پیدا کنی رسول: محمد خیلی تک خوری من بدون تو جایی نمیرم محمد: الان موقع لج کردن نیست رسول : لج نمی کنم بعدم تو الان می خوای چجوری منو فراری بدی درحالی ما حتی نمی‌دونیم در کدوم نقطه ی شهریم ها ؟ یعنی واقعا بعد از این همه مدت نمیدونی من هر جای تا امنی باشم با تو برام امنه من بدون تو جایی نمیرم فدات شم . لبخندی زد . کمکش کردم بلند شه دوباره گوشه ایی نشستیم محمد: رسول حواست باشه اگر جلو چشمت هر بلایی سر من آوردن نباید اطلاعات بدی . این چیزی که منو و تو می‌دونیم ممکنه با دادنش امنیت یک ملت به خطر بیوفته قربونت برم پس... نزاشتم ادامه بده این حرفا رو خیلی بهم گفته جوری که حفظ شدم رسول: پس به جای اینکه امنیت تو و خودمو انتخاب کنم امنیت مردمی که حق به گردنمون دارن رو انتخاب کنم . وظیفه ی یک مامور امنیتی در اسارت محافظت از خودش و اطلاعاتشه . هیی حفظ کردن این حرفا آسونه اما درک کردنشون سخت ترین کار ممکن. لبنخندش عمیق تر شد از اون هایی که دل ادمو میبرن دستشو پشتم کشید محمد: الهی قربون اون درک کردند برم من رسول: قول میدی تنهام نزاری خندید محمد: باشه ولی باید جواب ازائیل رو خودت بدی ها 😂 رسول: باشه اومد بهش میگم من فعلا با داداشم کار دارم برو یه موقع دیگه بیا محمد: بعد اونوقت چیکار باهام داری ؟ رسول: دیگه بماند خندید . اما نمی‌دونم چرا من خنده و بعضم باهم قاطی شده بود 💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙 نویسنده✍: بانوی بی نشون کپی ممنوع ⭕️