•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
رمان #امنیت_مجهول پارت #46 ____ محمد:رسیدم اداره، همه لباساشون مشکی بود، چقدر تلخِ... به سمت اتاق آق
رمان #امنیت_مجهول
پارت #47 (آخر)
_
رسول:آقا هاشم مالکی به همچیز اعتراف کرد، به ارتباطش با جک و اینکه از جک دستور میگرفته تا چه موقع و در چه زمان هایی عملیات داشته باشن و هر چیزی که ما تا حالا توی این پرونده به دست آوردیم، به همشون اعتراف کرد
محمد:خوبه، ممنون رسول، میتونی بری
یک سال بعد...
راوی:سرانجام جک کارتنر به دلیل جاسوسی از ایران و شهید کردن یکی از نیروهای امنیتی به اعدام محکوم شد
صادق خسروی نیز به جرم قتل بی گناه نگین طاهری و پخش کردن اطلاعات محرمانه کشور به عنوان یک مسئول به یک جاسوس امریکایی به اعدام محکوم شد.
هاشم مالکی و محمود خسروی نیز به جرم همدستی با جاسوس MI6 و فروختن اطلاعات کشور خود به جک به حبس ابد محکوم شدند...
_
چند ماه بعد(زور اعدام جک کارتنر و صادق خسروی)
محمد:فرشید، داوود، رسول بچه ها بیاین میخوایم بریم یجایی
داوود:کجا آقا؟
محمد:بیاین حالا میفهمید
پشت فرمون نشستم و بقیه بچه ها هم سوار شدن چند دقیقه بود که حرکت کرده بودیم که جلوی گل فروشی نگه داشتم
داوود برو یه دست گل خوشگل بخر بیا که بریم
داوود:دسته ی گل برای چی آقا؟
محمد: آدم وقتی که میخواد بره پیش رفیقش دست خالی نمیره که میره؟
حالا دیگه همه ی بچه ها فهمیدن مقصد کجاست")
چشمای داوود برقی زدو از ماشین پیاده شد، چند دقیقه بعد هم با یه دسته گل سوار ماشین شد، نیم ساعت بعد رسیدیم، از ماشین پیاده شدیمو به سمت مزار سعید حرکت کردیم، با چند تا بطری آب سنگ قبرو شستیم و داوود هم دسته ی گل رو گذاشت روی سنگ قبر، رسول زانو زد و گفت:
رسول:سلام رفیق چطوری؟ دیدی جک و صادق هم اعدام شدن؟ من مطمئنم که تو امروز اونجا بودیو همچیز رو دیدی.حالا اینارو بیخیال از خودت چخبر؟ انصافا تو اون دنیا با کی وقت دنیارو میگیری؟ اصلا چرا به خوابم نمیای؟
داوود:چون اصلا نمیخوابی، تو بخواب شاید اومد.
با این حرف داوود همه زدن زیر خنده
بعد هم برای سعید فاتحه خوندیمو چند دقیقه بعد به سمت اداره حرکت کردیم...
پایان رمان #امنیت_مجهول🕊
فوروارد:آزاد✔️