خدایا من رو نجات بده
الهییییی آمییییینننننن🤲🏻
بیا پیوی ببینم
@Astrtr
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
چیکار کنم؟
به نظرم یه دوره ی آموزشی بذار واسه همه😂
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
به نظرم یه دوره ی آموزشی بذار واسه همه😂
حتماً مجبورم بذارم وگرنه موهام دونه دونه میریزه و کچلم میکنن😐😂
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
😂😂😂
خوشبختانه اومد پیویم و متوجه شد
الهیییی شکر😁😊
هدایت شده از ھۅاداࢪاݩ گاݩدۅيے🇮🇷✊️
@Theme_World.318.attheme
101.9K
💚❤️؏ِـشقوجِـدال²❤️💚
#فصلدوم
#پارت_بیستم
بعد از اینکه ایران و رسول رفتن وارد اتاقم شدم
رو تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رو سرم
امشب میخاستم بدون فکر کردن به هیچ چیزی بخابم
چشمام و بستم که کم کم گرم شدنو خوابم برد
°•••°•••°•••°
_دلارام...دلارام...دلاراااااام
+ای مرگگگگگ...اینجوری ادم و از خواب بیدار میکنن داودد؟
_مگه تو ادمی؟
+اینکه خودت آدم نیستی دلیل نمیشه همروبه خودت تشبیه کنی
ساکت وایساد
+ کمآوردییییی...
_نخیر خواستم بفهمونمجواب ابلهانخاموشیست
+تو خوبی
_نه تو خوبی
از اتاق رفت بیرون...از روتخت بلند شدم و به سمت سرویس رفتم
بعد از شستن دست و صورتم دوباره عین جوجه اردکارفتم تو اتاقم و آماده شدم
بدون خوردن صبحونه با داوود رفتیم بیرون
سوار ماشین شدم که داوود هم نشست
_خب؟کجا تشریف میبرید
+خونه آقا شجاع...بریم بیمارستان
_بیمارستانننن؟چرا چیشده؟خوبی؟
+دااوودحالت خوبه؟میخام آقای راد رو ببینم آی کیو
_راست میگی باشه
سری از روی تاسفتکون دادم که
به سمت بیمارستان حرکت کرد
طولی نکشید که رسیدیم
از ماشین پیاده شدم
_من میرم دیگه آیدا گفت امروز زودتر برم
+خوب با اون دختره مچشدیا.حواسم بهت هست آقا داوود
_برو آقا بروووو
خندیدم و رفتم تو بیمارستان
+آرمان راد...کدوم بخشن؟
__انتهای.راهرو سمت راست..
+ممنون
رفتم سمت اتاق که اقای کیانفر و دیدم
+سلام
فرشید_سلام خانم نعمتی خوبین
+ممنون...اتاق آقای راد همینجاستدیگه؟
فرشید_بله
وارد اتاق شدم که مادرشمتو اتاق بود
+سلام..
_سلام دخترم
ارمان_س..سلام...خانم...نعمتی
+حالتون خوبه؟
ارمان_مم.نون
💚❤️؏ِـشقوجِـدال²❤️💚
#فصلدوم
#پارت_بیستویکم
مادر اقاارمانبالبخند نگاهی بهم انداخت و روبه پسرش گفت:
_من برم با دکترت صحبت کنم پسرم
بعدم از کنارم رد شد که لبخند کمرنگی بهش زدم
+ب..ببخشیدبه خاطر من به این وضع افتادین...به خدا من اصلا متوجه سرعت زیاد ماشین نشده بودم...
آرمان_این چه حرفیه...تو اون شرایط وظیفم بود که این کارو انجام بدم...لازم نیست بیخودی خودتونوسر زنش کنین...
لبخند تلخی زدم
انگار اتفاق ها پشت سرهم تکرار میشدن و باعث این همه تردید و شک های من شده بود
+به هرحال بازم عذر میخام و ازتونممنونم...این دومین باری بود که خودتونوبه خطر انداختین....
آرمان_خواهش میکنم..
بعد از چند دقیقه که فقط با عذر خواهی و تشکر های من گذشت در اتاق باز شد و آقا فرشید رو بهمونگفت:
فرشید_خانم نعمتی آقا محمد گفتن بریم سایت
+باشه...
روبه اقاارمان لب زدم
+خب بااجازتونمن دیگه برم...امیدوارم که زودتر مرخص بشید و دوباره برگردینسایت...خداحافظ
ارمان_ممنونخدانگهدار
فرشید_خدافط آرمان جان...حامد الان میاد
ارمان_باشه خداحافظ..
از اتاق رفتم بیرون و چادرم و رو سرم کردم
فرشید_تنها میرید؟
+نه عممبیرون منتظره
لبخند زد و گفت
فرشید_مزاحمیکنید؟
منم متقابلالبخندمصنوعیزدم
+خب تنها میرم دیگه
فرشید_آها
دستی پشت گردنش کشید و گفت
فرشید_میخواستمدرباره ی یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
+چه موضوعی؟؟
فرشید_بفرمایید من ماشین دارم...توراهبهتون میگم
سری تکون دادم و به سمت ماشینش رفتیم