eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
401 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا من رو نجات بده الهییییی آمییییینننننن🤲🏻 بیا پی‌وی ببینم @Astrtr
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
چیکار کنم؟
به نظرم یه دوره ی آموزشی بذار واسه همه😂
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
به نظرم یه دوره ی آموزشی بذار واسه همه😂
حتماً مجبورم بذارم وگرنه موهام دونه دونه میریزه و کچلم میکنن😐😂
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
😂😂😂
خوشبختانه اومد پی‌ویم و متوجه شد الهیییی شکر😁😊
سلام سلام❤️❤️❤️❤️💚💚💚💚💚
عشق و جدال میخواین💙💙💙؟
💚❤️؏ِـشق‌وجِـدال²❤️💚 بعد از اینکه ایران و رسول رفتن وارد اتاقم شدم رو تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رو سرم امشب میخاستم بدون فکر کردن به هیچ چیزی بخابم‌ چشمام و بستم که کم کم گرم شدن‌و خوابم برد °•••°•••°•••° _دلارام‌...دلارام...دلاراااااام‌ +ای مرگگگگگ‌...اینجوری ادم و از خواب بیدار میکنن‌ داودد؟ _مگه تو ادمی؟ +اینکه خودت آدم نیستی دلیل نمیشه همرو‌به خودت تشبیه کنی ساکت وایساد + کم‌آوردییییی‌... _نخیر خواستم بفهمونم‌جواب ابلهان‌خاموشیست +تو خوبی‌ _نه تو خوبی‌ از اتاق رفت بیرون...از روتخت بلند شدم و به سمت سرویس رفتم بعد از شستن دست و صورتم دوباره عین جوجه اردکا‌رفتم تو اتاقم و آماده شدم بدون خوردن صبحونه با داوود رفتیم بیرون سوار ماشین شدم که داوود هم نشست _خب؟کجا تشریف میبرید +خونه آقا شجاع...بریم بیمارستان _بیمارستانننن؟چرا چیشده؟خوبی؟ +دااوود‌حالت خوبه؟میخام آقای راد رو ببینم آی کیو _راست میگی باشه‌ سری از روی تاسف‌تکون دادم که به سمت بیمارستان حرکت کرد طولی نکشید که رسیدیم از ماشین پیاده شدم _من میرم دیگه آیدا گفت امروز زودتر برم +خوب با اون دختره مچ‌شدیا.حواسم بهت هست آقا داوود _برو آقا بروووو خندیدم و رفتم تو بیمارستان +آرمان راد...کدوم بخشن؟ __انتهای.راهرو سمت راست.. +ممنون رفتم سمت اتاق که اقای‌ کیانفر و دیدم +سلام فرشید_سلام خانم نعمتی خوبین +ممنون...اتاق آقای راد همینجاست‌دیگه؟ فرشید_بله وارد اتاق شدم که مادرشم‌تو اتاق بود +سلام.. _سلام دخترم ارمان_س..سلام...خانم...نعمتی +حالتون خوبه؟ ارمان_مم.نون
💚❤️؏ِـشق‌وجِـدال²❤️💚 مادر اقاارمان‌بالبخند نگاهی بهم انداخت و روبه پسرش گفت: _من برم با دکترت صحبت کنم پسرم بعدم از کنارم رد شد که لبخند کمرنگی بهش زدم +ب..ببخشید‌به خاطر من به این وضع افتادین...به خدا من اصلا متوجه سرعت زیاد ماشین نشده بودم... آرمان_این چه حرفیه...تو اون شرایط وظیفم بود که این کارو انجام بدم...لازم نیست بیخودی خودتونو‌سر زنش کنین‌... لبخند تلخی زدم انگار اتفاق ها پشت سرهم تکرار میشدن و باعث این همه تردید و شک های من شده بود +به هرحال بازم عذر میخام و ازتون‌ممنونم...این دومین باری بود که خودتونو‌به خطر انداختین.... آرمان_خواهش میکنم.. بعد از چند دقیقه که فقط با عذر خواهی و تشکر های من گذشت در اتاق باز شد و آقا فرشید رو بهمون‌گفت: فرشید_خانم نعمتی آقا محمد گفتن بریم سایت +باشه... روبه اقاارمان‌ لب زدم +خب بااجازتون‌من دیگه برم...امیدوارم که زودتر مرخص بشید و دوباره برگردین‌سایت‌...خداحافظ ارمان_ممنون‌خدانگهدار‌ فرشید_خدافط آرمان جان...حامد الان میاد ارمان_باشه خداحافظ.. از اتاق رفتم بیرون و چادرم و رو سرم کردم فرشید_تنها میرید؟ +نه عمم‌بیرون منتظره لبخند زد و گفت فرشید_مزاح‌میکنید؟ منم متقابلا‌لبخندمصنوعی‌زدم +خب تنها میرم دیگه فرشید_آها دستی پشت گردنش کشید و گفت فرشید_میخواستم‌درباره ی یه موضوعی باهاتون صحبت کنم +چه موضوعی؟؟ فرشید_بفرمایید من ماشین دارم...توراه‌بهتون میگم سری تکون دادم و به سمت ماشینش رفتیم