💚❤️؏ِـشقوجِـدال²❤️💚
#فصلدوم
#پارت_بیستم
بعد از اینکه ایران و رسول رفتن وارد اتاقم شدم
رو تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رو سرم
امشب میخاستم بدون فکر کردن به هیچ چیزی بخابم
چشمام و بستم که کم کم گرم شدنو خوابم برد
°•••°•••°•••°
_دلارام...دلارام...دلاراااااام
+ای مرگگگگگ...اینجوری ادم و از خواب بیدار میکنن داودد؟
_مگه تو ادمی؟
+اینکه خودت آدم نیستی دلیل نمیشه همروبه خودت تشبیه کنی
ساکت وایساد
+ کمآوردییییی...
_نخیر خواستم بفهمونمجواب ابلهانخاموشیست
+تو خوبی
_نه تو خوبی
از اتاق رفت بیرون...از روتخت بلند شدم و به سمت سرویس رفتم
بعد از شستن دست و صورتم دوباره عین جوجه اردکارفتم تو اتاقم و آماده شدم
بدون خوردن صبحونه با داوود رفتیم بیرون
سوار ماشین شدم که داوود هم نشست
_خب؟کجا تشریف میبرید
+خونه آقا شجاع...بریم بیمارستان
_بیمارستانننن؟چرا چیشده؟خوبی؟
+دااوودحالت خوبه؟میخام آقای راد رو ببینم آی کیو
_راست میگی باشه
سری از روی تاسفتکون دادم که
به سمت بیمارستان حرکت کرد
طولی نکشید که رسیدیم
از ماشین پیاده شدم
_من میرم دیگه آیدا گفت امروز زودتر برم
+خوب با اون دختره مچشدیا.حواسم بهت هست آقا داوود
_برو آقا بروووو
خندیدم و رفتم تو بیمارستان
+آرمان راد...کدوم بخشن؟
__انتهای.راهرو سمت راست..
+ممنون
رفتم سمت اتاق که اقای کیانفر و دیدم
+سلام
فرشید_سلام خانم نعمتی خوبین
+ممنون...اتاق آقای راد همینجاستدیگه؟
فرشید_بله
وارد اتاق شدم که مادرشمتو اتاق بود
+سلام..
_سلام دخترم
ارمان_س..سلام...خانم...نعمتی
+حالتون خوبه؟
ارمان_ام ممنون😅
پسره منگل ازش بدم میاااد
- چیزی گفتید
ام نه نه نه هیچی گفتم دیرم شده
💚❤️؏ِـشقوجِـدال²❤️💚
#فصلدوم
#پارت_بیستم
بعد از اینکه ایران و رسول رفتن وارد اتاقم شدم
رو تخت دراز کشیدم و پتو رو کشیدم رو سرم
امشب میخاستم بدون فکر کردن به هیچ چیزی بخابم
چشمام و بستم که کم کم گرم شدنو خوابم برد
°•••°•••°•••°
_دلارام...دلارام...دلاراااااام
+ای مرگگگگگ...اینجوری ادم و از خواب بیدار میکنن داودد؟
_مگه تو ادمی؟
+اینکه خودت آدم نیستی دلیل نمیشه همروبه خودت تشبیه کنی
ساکت وایساد
+ کمآوردییییی...
_نخیر خواستم بفهمونمجواب ابلهانخاموشیست
+تو خوبی
_نه تو خوبی
از اتاق رفت بیرون...از روتخت بلند شدم و به سمت سرویس رفتم
بعد از شستن دست و صورتم دوباره عین جوجه اردکارفتم تو اتاقم و آماده شدم
بدون خوردن صبحونه با داوود رفتیم بیرون
سوار ماشین شدم که داوود هم نشست
_خب؟کجا تشریف میبرید
+خونه آقا شجاع...بریم بیمارستان
_بیمارستانننن؟چرا چیشده؟خوبی؟
+دااوودحالت خوبه؟میخام آقای راد رو ببینم آی کیو
_راست میگی باشه
سری از روی تاسفتکون دادم که
به سمت بیمارستان حرکت کرد
طولی نکشید که رسیدیم
از ماشین پیاده شدم
_من میرم دیگه آیدا گفت امروز زودتر برم
+خوب با اون دختره مچشدیا.حواسم بهت هست آقا داوود
_برو آقا بروووو
خندیدم و رفتم تو بیمارستان
+آرمان راد...کدوم بخشن؟
__انتهای.راهرو سمت راست..
+ممنون
رفتم سمت اتاق که اقای کیانفر و دیدم
+سلام
فرشید_سلام خانم نعمتی خوبین
+ممنون...اتاق آقای راد همینجاستدیگه؟
فرشید_بله
وارد اتاق شدم که مادرشمتو اتاق بود
+سلام..
_سلام دخترم
ارمان_س..سلام...خانم...نعمتی
+حالتون خوبه؟
ارمان_مم.نون
هوالکریم😍
💫💗💫💗💫💗💫💗💫💗💫
رمان اینجا خود بهشـــــــــ✨ــت است
به قلم شمیم گل نرگــــــــ💗ــس
#پارت_بیستم
#راوی
چون از قرار معلوم
دوتای دیگشون هم
زخمی و مجروح بودن😱😔
فقط میموند دو نفر دیگه
که باید فکری براشون می کرد😢
#آرشام
اون فضای خفقان آور رو
نمی توانستم تحمل کنم😔
اون مرد چی داشت
که اینقدر ازش میترسیدم؟ 🙃
نمیدونم از ابهت کلامش بود
یا سردی چشماش
و یا شاید هم زخم کنار ابروش،
ولی هرچی که بود اون مرد
منی که تا به حال
از هیچکس و هیچ چیز
نترسیده بودم
رو به لرزه در می آورد 😊
نمی توانستم
به خودم دروغ بگم
به شخصه اعتراف می کنم
که ازش میترسم😨
دست از فکر کردن برداشتم
و سمت موتورم رفتم 😞
از عمارت خارج شدم
و عرق پیشونیم رو پاک کردم🤗
#عطیه
با سوزشی در دستم
چشمام رو گشودم
ولی نور زیادی به چشمام عصابت کرد
که خیلی سریع چشمام رو بستم🙃
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد
تنها تونستم بگم آ...ب
عزیز جون با سرعت
لیوان آب رو سمتم گرفتم
و در عین حال گفت:
"تو که نصفه جونم کردی"
و در حالی که اشک هاش رو
با روسری اش پاک می کرد
گفت:
" نمیگی دل من هزار راه میره؟
من یک داغ دیدم دیگه نمی خوام داغ تو و اون بچه رو ببینم "?
بعد از گفتن این حرف
شروع به گریه کرد 😞
پرستار وارد اتاق شد و روبه عزیز جون با مهربونی گفت:
" مادرجان، این همه
به خودتون عذاب ندین
شاد باشین،
اینطور که شما رفتار میکنین
روحیه ی این
مامان مون هم خراب میشه😊
و لبخند شیرینی به روم پاشید 😁
ولی یکدفعه......
ادامه دارد......
#اینجا_خود_بهشت_است
#شمیم_گل_نرگس