هوالکریم😍
💫💗💫💗💫💗💫💗💫💗💫
رمان اینجا خود بهشـــــــــ✨ــت است
به قلم شمیم گل نرگــــــــ💗ــس
#پارت_بیستم
#راوی
چون از قرار معلوم
دوتای دیگشون هم
زخمی و مجروح بودن😱😔
فقط میموند دو نفر دیگه
که باید فکری براشون می کرد😢
#آرشام
اون فضای خفقان آور رو
نمی توانستم تحمل کنم😔
اون مرد چی داشت
که اینقدر ازش میترسیدم؟ 🙃
نمیدونم از ابهت کلامش بود
یا سردی چشماش
و یا شاید هم زخم کنار ابروش،
ولی هرچی که بود اون مرد
منی که تا به حال
از هیچکس و هیچ چیز
نترسیده بودم
رو به لرزه در می آورد 😊
نمی توانستم
به خودم دروغ بگم
به شخصه اعتراف می کنم
که ازش میترسم😨
دست از فکر کردن برداشتم
و سمت موتورم رفتم 😞
از عمارت خارج شدم
و عرق پیشونیم رو پاک کردم🤗
#عطیه
با سوزشی در دستم
چشمام رو گشودم
ولی نور زیادی به چشمام عصابت کرد
که خیلی سریع چشمام رو بستم🙃
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد
تنها تونستم بگم آ...ب
عزیز جون با سرعت
لیوان آب رو سمتم گرفتم
و در عین حال گفت:
"تو که نصفه جونم کردی"
و در حالی که اشک هاش رو
با روسری اش پاک می کرد
گفت:
" نمیگی دل من هزار راه میره؟
من یک داغ دیدم دیگه نمی خوام داغ تو و اون بچه رو ببینم "?
بعد از گفتن این حرف
شروع به گریه کرد 😞
پرستار وارد اتاق شد و روبه عزیز جون با مهربونی گفت:
" مادرجان، این همه
به خودتون عذاب ندین
شاد باشین،
اینطور که شما رفتار میکنین
روحیه ی این
مامان مون هم خراب میشه😊
و لبخند شیرینی به روم پاشید 😁
ولی یکدفعه......
ادامه دارد......
#اینجا_خود_بهشت_است
#شمیم_گل_نرگس