#سه_حرف_تا_شهادت
#رمان_به_قلم_نفس
#نفس
پارت ۲۵
فصل دوم
محمد:به نام خدا جلسه رو شروع میکنیم بر اساس تحقیقات ما ساسان توی تبریز مستقر هست و از شهنام بحری خبری نداریم ساسان با نیلا داره برای شهنام یه کارایی میکنه باید بریم تبریز و ماجرا رو از نزدیک بررسی کنیم فردا نه پس فردا راه میاتیم حواستونو جمع کنید پرونده مثل پرونده های قبلی نیست سعید،فرشید،داوود که حتما میان رسول تو هم توی سایت میمونی و پشتیبانی میکنی حامد تو هم چون ممکنه به تو نیاز داشته باشیم اونجا حتما با ما میای همه چیز توی تبریز آمادس ساسان و نیلا توی محلهی ماران ساکن هستن باید از طریق اونا به شهنام برسیم پایان جلسه امشب رو هم برید خونه فردا رو هم خوب استراحت کنید فردا نه پس فردا صبح ساعت ۶ اینجا باشید بلیط هواپیما داریم برای ساعت ۸ دیر نکنید که هواپسما منتظر ما نمیشینه نکتهای هست؟!
رسول:آقا من چرا باهاتون نیام؟!علی که اینجا هست...
محمد:رسول تو مریضی باید اینجا بمونی نمیتونی اونجا با سرم راه بری تا زمانی هم که کم خونیت جبران نشده عملیات نمیای و در بخش تحقیقات میمونی
رسول:اما آقا اگه من نمیتونم😢💔
محمد: رسول این یه دستوره
رسول:حامد تو یچیزی بگو بگو که با دکترم حرف زدی
محمد:قضیه چیه حامد؟!
حامد:راستش آقا دیروز با دکتر رسول حرف زدم وضعیت رسول رو براش گفتم همون موقع که سرمشو نمیزد میترسیدم خطری داشته باشه اونم گفت که دیگه نیاز نیست از سرم استفاده کنه پیتونه دارو هارو جایگیزنش کنه
رسول:آقا بیام!؟منکه نمیتونم تحمل کنم اینجا بالاخره میام پس بذهرید بی دردسر بیام
محمد:هوفففف باشه ولی رسول داروهات رو به موقع میخوری وگرنه من میدونم با تو
رسول:چشم
داوود:خوب حرفتو به کرسی میشونیا آقا رسول😐💔
محمد:بسه دیگه برید...اگه ریزه کاری ندارید برید خونه اگه دارید اونارو تموم کنید برید خونه
#محمد
همه رفتن خونه حتی یه نفر هم نموند😐
منم که خیلی دلم واسه عطیه تنگ شده بود زنگ زدم بهش بگم شام خونم تلفنم رو برداشتم اسم بانو رو پیدا کردم و زنگ زدم تصمیم گرفتم با اون یکی خطم زنگ بزنم
#مکالمهبینمحمدوعطیه
عطیه:بله بفرمایید
(محمد صداشو عوض میکنه😂)
محمد:الو سلام خانم از بیمارستان تماس میگیرم آقای محمد حسنی رو میشناسید؟!
عطیه:بله اتفاقی واسشون افتاده؟!😨
محمد(با همون لحن):بله متاسفانه آسیب شدیدی دیدن
عطیه:یا خدا...
آقای دکتر میتونم ازتون یه خواهشی بکنم؟!
محمد:بله بفرمایید فقط من پرستار بخشم
عطیه:باشه پس به دکترش بگین عملش نکنه بذاره بمیره بلکه یه نفس راحتی بکشیم😑
(محمد صداشو صاف مسکنه و با خنده میگه)
محمد:از کجا فهمیدی؟!😂
عطیه:خجالت بکش محمد😐💔
محمد:😂😂😂ولی قشنگ باور کردیااا
عطیه:اصلا شاید میگفتی از همکاراشم بیشتر باورم میشد
محمد:زدی تو ذوقم عطیه😂
راستی امشب میام خونه تا پس فردا هم ور دلتم😁
عطیه:چه خوبببب😍منتظرم😃
محمد:البته اگه دکتر عملم کرد😂😂
عطیه:نکنه هم من خودم میکنم😑
محمد:باشه کاری نداری؟!
عطیه:نه خدا به همرات
محمد:مبینمت خداحافظ🤓
#محمد
راه افتادم به سمت خونه رسیدم در رو باز کردم عزیز داشت گلها رو آب میداد عطیه هم داشت گل میکاشت
محمد:سلام سلام من اومدم
عطیه:سلام محمد جان خوبی؟!😃
عزیز:خوش اومدی پسرم
محمد:ممنون خوبین چه خبرا.!؟
عطیه:ممنون خبر خاصی که نیست
محمد:شام چی داریم؟!
عزیز:قیمه دست پخت عطیه خانم
محمد:راضی به زحمت نبودیم🤤
__**خانهی رسول**_______
#رسول
رسیدم دم در خونه دیگه کسی توی این خونه نبود که منتظر من باشه آقا محمد به زور منو فرستاد خونه نمیدونه من نمیتونم توی این خونه بدون ریحانه باشم خونه برام عین یه قبر بود نفسم از فضای سنگینش گرفته بود...
چراغ های خاموش🌚
وسایل خاک گرفته🕸
کتابای لا باز ریحانه📖
دلم واسش تنگ شده بود خیلی تنگ...
رفتم سمت میز تحریرش یه دفتر خوشگل روی میز بود بازش کردم نوشته بود خاطرات ریحانه کوچولو اولشم توی پرانتز نوشته بود(نخون دیگه بی ادب)
پایینش نوشته بود صفحهی ۵ وصیت نامه ناگهان اشکی از صورتم چکید روی دفتر قشنگ ریحانه رفتم صفحهی پنج💔
(به نام خدا)
آخ که چقدر دلم میخواد قبل رسول بمیرم چون مطمئنم نمیتونم بدون اون زندگی کنم
سلام رسول جان خوبی؟!
نمیدونم کی این کاغذ رو میخونی شاید یک ساعت دیگه شاید یک عمر دیگه رسول اینو بدون من همیشه از ته قلبم دوست داشتم نمیخوام بعد از من خیلی اذیت بشی داداشی به زندگیت ادامه بده و هیچ وقت از کارهایی که کردی پشیمون نشو اینم بگم که یادت نره منو عمه کنی هاااا
تمام...
|♡|♡|♡|♡ نقطه ته قلب❤️
ریحانه خواهر کوچولوت❤️
#رسول
دیگه نتونستم بلند شدم کاپشنمو برداشتم سوییچم رو هم برداشتم رفتم سپت بهشت زهرا تا ریحانه رو ببینم ساعت ۱۲ شب بود
پ.ن:پارت ۲۵ انقدر طولانی شد که دیگه نتوستم چیزی بنویسم😂یعنی ایتا اجازه نداد😐💔🤞
پ.ن:پایان....
رفت بهشت زهرا خدت میدونه قراره چی بشه💔😢😨
هدایت شده از ࢪوُحْینٰا❥|𝐑𝐔𝐇𝐈𝐍𝐀
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_امام_زمانم💚
پیاده روی #نیمه_شعبان مسیر مقدس #کربلا۱۴۴۳
قدم به قدم به نیت سلامتی و تعجیل در امر فرج #امام_زمان عجل الله تعالی و فرجه الشریف
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به نیابت حضرت#اُم_البنین سلام الله علیها
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#لبیک_یا_مهدی_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
🔗⃟💚|⇢•﴾𝑹𝑼𝑯𝑰𝑵𝑨﴿