نظراتتون خوشحالم میکنه لطفا در ناشناس نظر بدید، پیام بدبد، سوالی دارید بپرسید، خواسته ایی دارید بگید خوشحال میشم 😁😁❤️
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
رمان #امنِناامن پارت #26 _ داوود: بلاخره اخر ماه هم رسید و با سعید و فرشید رفتیم سر قرار. توی ماشین
رمان #امنِناامن
پارت #27
____
فرشید: خب چخبر؟
سعید: هیچ خبری نیست.
فرشید:پس من یه چرت میخوابم تو حواست باشه
سعید: باشه بخواب
محمد:کلید انداختمو رفتم داخل، عطیه توی حیاط کنار حوض نشسته بود و با اومدن من سرشو بالا گرفت
عطیه: عه سلام اومدی
محمد:علیک سلام، بله با اجازت
عطیه: پله هارو مراقب باش، میخوای بیام کمکت؟
محمد:در حالی که اروم از پله ها میومدم پایین گفتم
نه نیازی نیست خودم میتونم
عطیه: خب حالا پات چطوره؟!
محمد:سلام میرسونه
عطیه:اینجور که میگی یعنی خوب نیستی
محمد: عزیز کجاست؟
عطیه:تو اتاقشه، افرین خوب پیچوندیا
محمد: داروهامو که بخورم خوب میشم
عطیه:برو بالا اینقدر روی پاهات واینستا
محمد: چشم
به سمت اتاق عزیز رفتمو بهش سلام گفتم و بعد هم به سمت اتاق خودمون رفتم.
لباسامو عوض کردمو با سعید تماس گرفتم...
الو سلام سعید چخبر؟
سعید:سلام اقا هیچ خبری نیست سوژه با هیچکس رفت و امد نداشته و از خونه هم خارج نشده
محمد: تا فردا حواستون باشه، اگه بازم خبری نشد دستگیرش میکنیم
سعید:چشم اقا
تلفنمو قطع کردم که عطیه با یه سینی چایی اومد داخل
عطیه: بفرما
محمد: دست شما درد نکنه
عطیه: خواهش میکنم
محمد: خب چخبر؟!
عطیه: هیچی، همه ی خبرا دست شماست
محمد: خب شام چی داریم؟
عطیه: قرمه سبزی(😂) ولی باز پیچوندیا
محمد: فردا صبح نمازمو خوندمو به سمت اداره حرکت کردم...
فوروارد:آزاد✔️
این داستان ادامه دارد...
#رمیصا
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
رمان #امنِناامن پارت #27 ____ فرشید: خب چخبر؟ سعید: هیچ خبری نیست. فرشید:پس من یه چرت میخوابم تو حو
رمان #امنِناامن
پارت #28
_
محمد:نزدیکای غروب بود که گوشیم زنگ خورد
الو سلام، جانم فرشید؟
فرشید: اقا سوژه امروز یبار از خونه خارج شد، با کسی هم ارتباط نگرفت، بعد یکی دو ساعت هم اومد خونه
محمد: توی خونه تنها زندگی میکنه؟
فرشید: ظاهرا بله اقا!
محمد: امشب دستگیرش میکنیم!
رفتم پایین پیش بچه ها
بچه ها اماده شید باید خودمون رو به سعید و فرشید برسونیم، امشب دستگیرش میکنیم؛
بچه ها اماده شدنو حرکت کردیم، چند دقیقه بعد به بچه ها رسیدیم بعد از هماهنگی های لازم از ماشین پیاده شدیم، نزدیک خونش شدیم از اونجایی که من رو میشناخت عقب تر موندم تا نتونه منو ببینه.
سعید زنگ خونه رو زد و یک دقیقه بعد در باز شد
سعید: سلام اقای منوچهر حبیبی؟!
منوچهر: بله خودم هستم
سعید:طبق این حکم شما بازداشتید!
تا این جملمو شنید درو بست و فرار کرد، فرشید و داوود سریع از دیوار بالا رفتنو درو برام باز کردن، حبیبی از پشت بوم فرار کرده بود و داوود و فرشید هم دنبالش رفتن
اقا محمد لنگ زنان اومد سمتم
محمد: چیشد سعید؟!
سعید:اقا فرار کرد بچه ها رفتن دنبالش
رنگ اقا محمد پریده بود
اقا خوبید؟!
محمد: روی یکی از پله ها نشستم وگفتم:
اره خوبم؛ برو توی خونه رو بگرد ببین چیزی پیدا میکنی!
داوود: با فرشید پشت سرش میدوئیدیم
که یهو...
پ.ن: ☺️🙂
فوروارد:آزاد✔️
این داستان ادامه دارد...
#رمیصا
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
رمان #امنِناامن پارت #28 _ محمد:نزدیکای غروب بود که گوشیم زنگ خورد الو سلام، جانم فرشید؟ فرشید: اقا
رمان #امنِناامن
پارت #29
_
داوود: که یهو یه ماشین با سرعت زد بهش، سریع خودمونو رسوندیم بالا سرش و امبولانس خبر کردیم؛
سعید: توی خونه رو داشتم بررسی میکردم که فرشید خودش رو به ما رسوند
فرشید: اقا محمد تصادف شده!
سعید: سریع از خونه اومدم بیرونو با اقا محمد به سمت محل تصادف رفتیم، امبولانس رسیده بودو منوچهر رو به بیمارستان منتقل کرد
محمد: فرشید و سعید برید بیمارستان، حواستون جمع باشه امکان اینکه بخوان حذفش کنن هست!
سعید: چشم اقا خیالتون راحت.
با فرشید پشت سر امبولانس حرکت کردیم. رسیدیم بیمارستانو منوچهر رو بردن اتاق عمل
محمد: داوود بیا بریم خونش ببینیم چیزی میتونیم پیدا کنیم
با داوود رفتیم داخل خونه و شروع کردیم به بررسی خونه
داوود: داشتم خونه رو میگشتم که چند تا کاغذ توی سطل زباله اتاقش پیدا کردم
اقا اینا رو نگاه کنین!
محمد: اینا چین؟
داوود: اقا احتمالا اینا رمز هایین که برای قرارهاشون میزاشتن.
محمد: هرچیز بدرد بخوری که میتونی پیدا کن جمع کن بریم اداره.
داوود:چشم اقا
فرشید: بعد چند ساعت منوچهرو از اتاق عمل اوردن بیرون با سعید مراقب بودیم که اتفاقي نیفته دو ساعت بعد بهوش اومد، به اقا محمد زنگ زدم و متتظر موندم تا معاینه دکتر تموم بشه
_حال عمومیشون خوبه یکی دو روز دیگه اگه مشکلی نبود مرخص میشه
فرشید: ممنون اقای دکتر...
پ.ن: منوچهرو گرفتن😎🌿
فوروارد:آزاد✔️
این داستان ادامه دارد...
#رمیصا
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
بسیار توصیه میشه...
-استادپناهیان💚
#رمیصا
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
همچنین زیبا
خانومها در اولویتند🤍:)
#رمیصا
°•❥︎☾︎@serial_gando☽︎❥︎•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موهای فرفری رسول 😍☺️
#منتظر_مهدی
درخواست اعضا ی محترم ☺️